30 November 2002

بد جوري با مزه بود حيفم اومد شما نخنديد...

به يه بنده کچلي ميگن اعضاي خانوادتو نام ببر،
ميگه: صاايران، امرسان، موبايل، آمريكا!!
ميگن: مرتيكه اين كس‌شعرا چيه ميگي؟!
رشتيه ميگه: آخه شما نميدوني؛ صاايران دختر كوچيكمه، هر روز بهتر از ديروز! امرسان دختر بزرگمه، زيبا جادار مطمئن! موبايل خانمه، كه هيچ وقت در دسترس نيست! آمريكا هم خودمم، كه هيچ غلطي نميتونم بكنم!!!

کف کف
:))
میگم خیلی باحاله یکی واسه آدم این شعرا رو بخونه ها >: )))))))))))))
نه به این بحث های فلسفی من نه به این شعرام
همینه که هست. ما با دل می چرخیم.. قل می خوریم ملق می زنیم.
چند تا سایت باحال پیدا کردم. بعدا معرفی می کنکم
فعلا زت زیاد
چه خوشگل چه خوشگل چه خوشگل شدی امشب *** چه خوشگل چه خوشگل چه خوشگل شدی امشب
تو ماه آسمونی, در شب تارا *** وقتی که شب سیاهه, من تو رو دارم, تو تک ستارم
غنچه سرخ لبات, به رنگ گیلاس *** ببین چه زیباس
شیرین شیرینم, خانوم خانوما , چه خوشگل شدی امشب *** خندت شیرینه, لبهات عسله ,مثل گل شدی امشب
غروب ها چراغ ها, میشه روشن تو خیابون *** عاشق ها مثل ما, میان از خونه بیرون
دخترا پسرا, تب عشق تو دلاشون *** همه جا یه صدا, صدای خنده هاشون
شیرین شیرینم خانوم خانوم آچه خوشگل شدی امشب *** خندت شیپره لبهات عسله مثل گل شدی امشب
چه خوشگل چه خوشگل چه خوشگل شدی امشب *** چه خوشگل چه خوشگل چه خوشگل شدی امشب
به چشم من یه خوشگله اونم تو *** تو باغ عشق یه تک گله اونم تو
اگه فقط یه مجنونه اونم من *** از عشق تو یه دیوونه اونم من
شیرین شیرینم خانوم خانوم آ ,چه خوشگل شدی امشب *** خندت شپرینه لبهات عسله, مثل گل شدی امشب

29 November 2002

راست میگی و حال می کنی تا تهش رو بخون..
آهنگ جدید ویتنی هاستون Whitney Houston
هست.. مشت محکمی بر دهن استکبار رادیو تلویزیونی :- )))
[
Unidentified male intro:
It's time for you to strike back
They're lookin' at you
Whitney Houston
Muhammad 2 G
They're watching your every move

Whitney:
Bobby

Unidentified male:
They're watching you

Chorus:
Why you lookin' at me
Don't get mad at me
'Cause I'm still gonna be me
(Tell me, Tell me, Tell me)
Whatchulookinat
(Tell me, Tell me, Tell me)
Whatchulookinat
I feel your eyes on me
You been telling lies on me
(Tell me, Tell me, Tell me)
Whatchulookinat
(Tell me, Tell me, Tell me)
See I don't understand
Why you keep peepin' me
When you don't even like me
You're after me and my man
Don't think you're stressing me
'Cause your lies don't excite me, no no

(Never thought)
Never thought, Never thought
(Never knew)
Never knew that you would do this to me
Do this to me
(Try to ruin me) Ruin me
(Be my enemy) Be my enemy
(Never thought)
Never thought, Never thought, Never thought
(That you) That you
Would act as if you're cool with me
So why you lookin' at me

Why you lookin' at me
(Don't get mad at me)
Don't get mad
('Cause I'm still gonna be) Gonna be me
(Tell me, Tell me, Tell me)
(Whatchulookinat)
Me, Me, Me
(Tell me, Tell me, Tell me)
(Whatchulookinat)
Tell me whatchulookinat
(I feel your eyes on me)
Feel your eyes
(You been telling lies on me)
Telling lies
(Tell me, Tell me, Tell me)
Tell me
(Whatchulookinat)
(Tell me, Tell me, Tell me)
Whatchulookinat

Oh you know you're wrong
Don't wanna respect my song
But it's okay 'cause either way
My following is real strong
You try so hard to show the whole world what I do
Now I'm turning the cameras back on you
Same spotlight that once gave me fame
Trying to dirty up Whitney's name

(Never thought)
Never thought, Never thought, Never thought
(Never knew)
Never knew that you would do this to me
Do this to me
(Try to ruin me) Try to ruin me
(Be my enemy) Be my enemy
(Never thought)
Never thought, Never thought, Never thought
(That you) That you
Would act as if you're cool with me
Why you lookin' at me

Chorus (2x)

Messing with my reputation
Ain't even got no education
Trying to mess with my concentration
Don't even have a clue of what I'm facing
All you know you need to stop it
Defaming my name for a profit
God is the reason my soul is free
And I don't need you looking at me

Chorus (2x)

Unidentified male:
Look atcha self
]خ جان فردا تعطیله فیتیله !!
من هر روز از زور خستگی نمی تونم نفس بکشم چه برسه به بلاگ پابلیشیدن..
خیلی چیزا لازمه این روزا گفته بشه. ولی امشب قصد دارم زود تر از 24 بخوابم. با وجود اینکه فردا تعطیلم
پس شب همه شما خوش..

27 November 2002

" دين،‌ آه موجودات تحت ستم است، عاطفه‌اي در اين دنياي بي‌عاطفه و روح وضعيت‌هاي بدون روح. دين افيون توده‌هاست. " -
- کارل مارکس و فردريش انگلس

پ.ن. بحث تعابير مختلف از دين ادامه داره. ديروز از دورکيم گفتيم و امروز نوبت دومين جامعه شناس ديني است : کارل مارکس. در مشهورترين نقل قول‌اش، مارکس دين رو افيون توده‌ها ( مردم ) مي‌دونه. افيوني که مردم از ظلم به اون پناه مي‌برند. ترياکي که هر وقت مردم رنج کشيده‌اند،‌ کشف‌اش کرده‌اند تا خودشون رو تسکين بدهند. از ديد مارکس، دين گاهي هم ايدئولوژي طبقه حاکم است براي ادامه حکومت ( به اکثر جوامع که نگاه کنيد، اگر دين حاکم باشد، دستورات‌اش صد در صد جوري است که طبقه حاکم حفظ شوند و مردم از آن فرمان ببرند. )‌ از ديد مارکس دين يک باور کاذب است. يک حواله دادن مشکلات به خواست خداوند،‌ آزمايش الهي و حتي گاهي عبادت. مارکس مي‌گه يک دين‌دار وقتي فقير است نگاه نمي‌کنه چرا فقير شده و استثمارگر رو تنبه نمي‌کنه بلکه فقر رو عبادت و خلوص تلقي مي‌کنه و يا وقتي زمين لرزه مي‌ياد اون رو به خشم خداوند نسبت مي‌ده و وقتي هم که بهش ظلم مي‌شه، به اميد بهشت در اون دنيا خاموش مي‌شينه. مارکس معتقده اينها همه " باور کاذب " هستند و توده‌ها فقط و فقط وقتي مي‌توانند به خوشبختي برسند که به " کاذب " بودن دين پي ببرند و . . . يکي از مارکسيست‌هاي ايراني ( احسان‌الله طبري ) مي‌گه :‌




نه آيد ز آسمان‌ها مژده‌اي

نه قدرتي غيبي برآيند سفره‌اي گسترده اندر خانه برچيند

به خواب است آنکه راه و رسم هستي را نمي‌بيند

کليد گنج عالم رنج انساني‌است آگه شو

دو ره در پيش

يا پيکار يا تسليم جان فرسا

وزان راه خطا بر گرد و با همت در اين ره شو.

درست يا غلط، نظر مارکس در مورد دين اين بود. ديروز از دورکيم حرف زديم که دين و خدا رو نمودي از خود جامعه مي‌دونست و تقويت کننده روح جمعي اون‌ها. امروز هم از مارکس گفتيم که دين رو باوري کاذب مي‌دونست که جلوي انقلاب مردم رو مي‌گيره. فردا نوبت ماکس وبر است : جامعه شناسي که دين رو کارگذار تغييرات اجتماعي مي‌دونست. کسي يادشه وبر بطور خاص روي کدوم دين انگشت مي‌ذاره ؟



جادي.

براي عضويت در گروه يک لحظه فلسفه به www.Jadi.net مراجعه کنيد.

يا براي falsafe-subscribe@yahoogroups.com نامه بفرستيد.



سلام
من از اين سايت که امکان عضويت داره ميل ميگيرم.
مطلب امروزشون به حرفي که در فکرم بود در مورد دين بگم ارتباط داشت..
شب اومدم خونه مي نويسم

26 November 2002

Adam and Eve

After spending time with Eve, Adam was walking in the Garden with God. Adam told God how much the woman meant to him and how blessed he was to have her.

Adam began to ask questions about her.

Adam: Lord, Eve is beautiful.
Why did you make her so beautiful?
God: So you will always want to look at her.

Adam: Lord, her skin is so soft.
Why did you make her skin so soft?
God: So you will always want to touch her.

Adam: She always smells so good.
Lord, why did you make her smell so good?
God: So you will always want to be near her.

Adam: That's wonderful Lord, and I don't want to seem ungrateful,
but why did you make her so stupid?
God: So she would love you.


25 November 2002

راستی من 3 تا همسایه پیدا کردم تو این مملکت یخ بندون خودمون.

یکی هست
مونا Nr. 1


شبنم از کافه استکهلم


ناصر زراعتی از خط و ربط

و یکی هم عالیجناب منتقد دیگه : ))))

اینم از اخبار تازه
شب خوش..
ya hallouu !!

وای یه هفته دیگه هم شروع شد. اصلا حال و حوصله غرغر ندارم. راستش امروز مدرسه @ دانشگاه شما با کلاسا @ اصلا کار مفیدی نکردم. از صبح فقط به هیچ گذشت و با این حال وقت برگشت به خونه احساس خستگی می کردم. نه به خاطر اینکه کار مفیدی انجام نداده بودم...
بلکه احساس میکردم یک دوستی به احساسات من خیانت کرده. بزدلیش رو در بیان واقعیت رفتارش بهم نشون داده.. خوب این قضیه بهم احساس خستگی میداد.
دیگه اینکه یه دوست دیگم هست که صمیمی ترین رفیق تو سوئدم هست. کسی که تو همه لحظه های شادی و غم باهام بوده. اصولا هم هر روز با هم تلفن صحبت می کنیم و هر یه روز یا دو روز در میون هم رو می بینیم.. ولی..
.
آره امای ماجرا از اینجا میاد که من الان بیش از یک هفته ست ندیدمش.. و این بار خودم هستم که هر بار اون خواست بیاد پیشم و یا بهم بگه برم ببینمش من رد کردم.. هی بهونه آوردم. امروز خستم.امروز مهمون دارم امروز بیرون میرم اون روز هم که اون گفت با من بیا بیرون گفتم نه می خوام خونه بمونم.. چمیدونم الان 10 باری شده خواسته ببینمم ولی گفتم نه.. علنا ه زبون آورد دلم واست تنگ شده میخوام ببینمت و من...

می دونم درکش واسه هیچ کسی آسون نیست. قضیه اینه که من به علت خاصی نیست که این واکنش ندارم. الان در ضمن نوشتن این حرف داشتم فکر می کردم که مطمئن بشم. واقعیت داره که فقط و فقط می خواستم مدتی با خودم باشم و بس.. نه اینکه از چیزی خسته باشم.. نه اینکه از کسی بی حوصله.. بلکه با خودم باشم.
بگذریم الان سره کارشه.. بهش زنگ می زنم و از دلش در میارم اگه ناراحتی شده باشه..

خستگی از بیکاری میاد
افکار منفی از خستگی میاد
تصمیمات غلط از افکار منفی میاد
پشیمونی از تصمبمات غلط میاد
آه بعد پشیمونی ماید
ای کاش بعد آه..


سعی کنید هر وقت خسته بودید.. زود استراحت کنید و ...

24 November 2002

Tonight´s Ps.

F**k U
واسه دل دلتنگ ما مهاجر ها...


میگم مسافرم دلیجان عشقم و ساختم
میگی تنها نرو دل و به دلواپسی باختم
میگی همسفرم از جنس پاک عشق و نورن
امید و آرزوهای من سنگ صبورن

دلیجان سفرت خوش
برو روز و شبت خوش
تپش های دلم پشت و پناهت
برو عاقبتت خوش

نگو تنها تنها تنها که نیستم
دلم.. روحم.. امید وآرزوهام همه هستند

همان احساس های شکننده
که در دست زمانه نشکستند

تو رو قسم میدم منو دعا کن
واسه رسیدنم خدا خدا کن
میرم دریا کنارمو ببینم
واست یه موج از دریا میچینم
میارم روح تشنه تو را سیراب ببینم

می خوام برم...
نمی خوام وطن رو در خواب ببینم

23 November 2002

از امشب تا ۲ هفته ديگه هر شب مي خوام بگم لعنتي !! خيلي ترسو هستي.
به کسي هم ربطي نداره چون و چراش...


اه
اه
اه


يه دونه هم

آه

21 November 2002

راستش امشب هم دیر می خوابم.
همه دوستم رو فرستادم بخوابند... خودم هم میرم.
جا همه خالی دیشب عجب حالی کردم.. اینجا مهمونی داستیم یه خروار مهمون. مامان جون از صبح همه کار و بارا رو جور کرده بود و تا آخرین لحظه هم می دوید. سره سفره شام این نام من بود که رو زبون همگان می چرخید.. وای چه حالی میده آدم بلوف بزنه که همه غذا ها رو خودش درست کرده در صورتی که آب دوغ هم بلد نیست درست کنه ها

خلاصه دلم واسه شعر گفتن تنگ شده... حسابی.. برم تو دفتر خاطراتم بنویسم.
امشب یاد خاطرات افتادم...خاطراتی بس......

روزها و سالها زود میگذره. ای جوونا ای پیرا قدرش رو خوب بدونید.

20 November 2002

به به سلام به روي گل خودم

من الان دانشگاه ام. يك ميل گرفتم از آقايي به اسم علي رضا واحدي. كه در مورد وب اديتور كيميا

هست
وب اديتور كيميا
کارش هم تو خط :
ايجاد صفحات ساده وب;
سهولت بروز رسانی وبلاگهای فارسی ;
و... هست.
خلاصه زده رو دست لامپ پر سابقه. دمش گرم. خودشون هم کلی سایت درست کردن. اگه برید انجا میبینید.

18 November 2002

راستي عجب رنگ جواتي انتخاب کردم..
اصلا به رنگ و روي خودم نمي خوده !!
از عمد اين رنگيش کردم :))
دلم سفري مي خواد... تو عمق دريا..


مي دوني چيه ؟ خوابم مياد..

بس لالا
امروز از اون شباست که خون خونم رو مي خوره..
از غم زدگي خودم خلاص شدم حالا بايد مشاهده گر غم دوستام باشم....
لعنتي.....

16 November 2002

اسلام چی چیه ؟؟


تو ماه روضون آدم اجازه داره عن کنه ؟؟؟

قاه قاه قاه ! این چه سوالیه میکنی ! والا تعجب نکنید. این سوالیه که یه دوست سوئدی خواهرم ازش پرسیده بوده !! اونم همون جا وسط کلاس اوفتاده رو زمین از هر هر. حالا بهم می گفت هر وقت می خواد بره توالت دوستش رو اذیت میکنه میگه الان روزم باطل میشه می خوام برم عن کنم...

می بینی تو رو خدا ! این ملت غرب زده چه ندید پدیدند ؟؟؟ عقلش هم کار نمی کنه ! خوب درسته به طور کل براشون خیلی عجیب غریب هست که چطور آدم طاقت داره این همه ساعت رو گشنه و تشنه بمونه ! حالا یه سوال از خود آدم های روزه دار آیا اصلا فلسفه روزه گرفتن گشنگی و تشنگیه ؟ بگذریم. من تو کلاس دانشگاه ام چند تا مسلمون دیگه هم میشناسم. از بین این تعداد 3 نفر هستند که روزه می گیرند و این ماه رو هم نماز می خونند. یکی از بنگلادش یکی از آفریقا و یکی هم ایرانی !! چرا تعجب ؟ خوب چون با وجود اینکه تعداد ایرانی هامون ماشالا ایشالا چش نخودن کم نیست ولی همون جور که می دونید جماعت ایرانی از همه ملییت ها بیشتر پایبند به رعایت اسلام هست. حالا این اسلام می تونه هر جور تعریفی داشته باشه. البته شاید بهتر باشه بجای اسلام بگم دین چون چشمم آب نمی خوره که حتی اگر دین ما زرتشی مسیحی کاتولیکی و و و غیره بود هیچ تفاوتی در نحوه عمل آدم ها به دین بوجود می اومد. مسلما بحث باور ها به چند و چون خیلی متفاوت است با اصل قضیه نفی دین.

حالا هر کی خود داند. این آقا پسر ایرانی دوستم هم که وقتی اولین بار فهمیدم روزه میگیره نتونستم بهش نگم که شاخام در اومده !! وقتی علت روزه داریش رو پرسیدم گفت > خوب بابای من حاجی است. مکه رفته و من همون جا مهلت ادامه ندادم و پریدم که خوب به بابات چه ! مگه باباته که میگه تو روزه بگیر. و بعدش هم یک بحث مفصل با اون و اون بنگلادشی کردیم در مورد اینکه
چرا اینهمه فلسفه در باب دین و چرا این همه تلاش برای تفسیر و تدوین دین.
کافی نیست که باور کنیم اگر اسلام یک اصل هست یک واقعییت یک حقیقت پس چرا اینهمه جدل در راه توجیه اعمال میکنیم
چرا اینهمه جنگ برای عوض کردن همه چیز به نفع خویشتن.
متاسفانه چون بحث برای هفته پیش بود همه صحبت ها یادم نیست ولی خوب من رو وادار به تفکر در مورد این سوال کرد که

آیا به اسلام به عنوان یک حقیقت نگاه میکنی یه نه....
ما اومدیم!!!

13 November 2002

قبل اینکه امشب هم برم طبق معمول دیر بخوابم یادم اوفتاد اصلا امروز به دادن چه خبری فکر کرده بودم..

آره.. بالاخره اولین برف رو زمین پشت اتاق من نشست. خیلی عجیبه واسه همه نه؟ ماه آبان و برف ؟ !! آره دیگه.. مملکیت یخبندون همینه دیگه. چاره ای هم نیست. اگر اینجا کشور سرد و تاریکی نبود که اینقدر جمعییتش ثابت و به اندازه کم باقی نمی موند...
دلم می خواست می اومدید جای ما تو این سرما زندگی میکردید. تو شهر تاریکی ها. زیر آسمون همیشه بارونی و ابرای برفی.. می دیدید 6 ماه سال تو تاریکی چشما رو باز کرد و رو هم گذاشتن چه اثری رو روح و اخلاق آدم ها میزاره. همه می دونند اینجا که خیلی مشکلات افسردگی آدمها ناشی از این بی روحی آب و هواست..
نمی خواستم غر بزنم از آب و هوا.. چون برف و بارون رو خیلی دوست دارم... به خصوص این پاییز که برام یکی از شاد ترین آروم ترین و سبک ترین پاییز های این سالهای اخیرم بوده. احساس می کنم کم کم میتونم شروع به حرف زدن کنم. از روزگار این ور خاک از بهشت خیلی شما ها.. با اینکه اوقات فراقت زیادی ندارم.با اینکه انتقاد زیادی به همین بر و بچه های بلاگستون دارم ولی با این وجود فکر می کنم ارزش یاد گیری نکات جدید رو داره..

این هفته می خوام به همه دوست های تو ایمیل لیستم یه میل بزنم. میخوام ازشون یه سری سوال بکنم.

بی توجه به مدت زمان آشناییشون با من. میزان دوستیشون. صمیمیت شون و شناختشون از من
می خوام بشنوم از من چی میتونند بگند. ا ز من چی فهمیدندو من رو چه شناختند.
می خوام بدونم در مورد من و افکار هام ایده آل هام رویا هام و واقعییاتم چه تفکری دارند..


و بعه با حرف های اون ها کار دارم.
فکر می کنم تعداد کمی از اون دوست های همیشگی من این صفحه نوشته ها رو بخونند. ولی با این حال تا انجام نشدن این تصمیم از برنامه آیندم خبری نمینویسم.
من برم لالا دیگه

آخرش هم سلام میرسونم به همه. به اون عزیز هام که مدت هاست از من دورند. می خوام بدونند که همیشه تو ذهن و قلب من جا دارند. چه با اسم بهشون صدا کنم و چه تو یادم.
خودتون می دونید که چقدر برام مهم اید.
این مهربونیم فقط واسه اینه که آسمون پشت پنجره ام سرخ و صورتی است. از برفی که آسمون گریه کرده امشب. از این دل بی درمون من و این دنیای خوب ما آدم ها....


بی غم باشیم و پیروز....
راستی گفتم جای همه ایرانی های باحال بزن برقصی خالی بود تو جشن دانشجوهای ستکهلم !! کلی عکس قراره بره رو نت. حاظر شد لینک میدم ببینید.
وا این چشه ؟؟

امشب یکی از بچه ها گفت بلاگ توت فرنگی دیگه خدافظی کرد. فکر میکنم اکثر بلاگسیت بنویس ها و بخون ها سر زده باشند اونجا.

من خیلی وقته میشناسمش. یکی دو بار هم بهش متلک پرونده بودم. اونی که از تو حرف های محسن میشد درک کرد فریادی بود از اشتباهات. آموخته هایی که گرون بودند. ارزش هایی که در حقیقت پوچ بودند. اوایل می گفتم این محسن این جا از یه سری کلمات رکیک اصتفاده می کننه که خون بی جنبه ها رو به جوش بیاره یا اینکه ملت فحش بدن و بی ظرفیتی خودشون رو اثبات کنند. خوب همین طور هم بود. هرچند همه میدونیم هر جا که بر خلاف جریان آب حرکت منی آخرش طوفانه. توت فرنگی هم حتما به خواننده های ساده اندیشش می خندیده که بازم به دنبال تکراری کردن حرف ها هستند. به دنبال فرار از واقعییت ها. شاید هم خوب بود اگه محسن اسمی از علت های درد این جامعه بر می آورد و همه مشکلات رو به گردن دختر و یا پسر نمی انداخت. در نظر من فرقی بین جنسییت نیست. این 2 مثل هم می مونند. آموزنده کارهای خوب و بدشون خودشونند. اینکه سعی کنیم مشکلات تفکرات عقیده ها و فرهنگ ها رو به گردن دیگری حال چه دولت و چه سیاست و چه دین و جامعه و چه فرنگ باشه بندازیم نتیجش غرق شدن بیش از اندازه تو اشتباهاتمون است. همین که تحمل شنیدن واقییات رو داشته باشیم و فکری برای اصلاهشون کافیه که از مخمصه های فراموشی علت اصلی زنده بودن و زندگی خلاص بشیم.

خدا کنه حرف های محسن و امثال اون تونسته باشه کمی رو همه اثر بزاره !! و نه فقط همه برای شنیدن یه قصه جنسی به خونش سر می زدند. وقت هنوز بسیار است. اونم بر میگرده حالا با اسم توت فرنگی یا شاه توت....
وای که چقدر خواب خوبه !! امروز بعد 5-6 روز زود تشریف ام رو اوردم خونه و بعد غذا مثل بشکه افتادم تو تخت حالا بخواب کی نخواب... خستگیم زیاد فکر نکنم بر طرف شده باشه آخه 3 ساعت خواب که جبران این همه شب و روز بی خوابی رو نمی کنه. بر و بچه ها خبر دارن که چقدر این مدت درس و کار های فوق برنامه داشتم.
هرچند که از فضای ه ت ت پ @ دور نیستم. ولی این مدت احساس کردم دیگه تا زیر گلوم رسیده. خسته شدم از چرخیدن تو نت. این موضوع باعث دلزدگیم از درس میشه.
فرق من و امثال من که تو یه جامعه کاملا ماشینی که فقط باید به دنبال rutin ها رفت اینه که تو باید مثلا صبح به قطار ساعت 7=45 برسی و الا به سر کلاس کار و و و نیرسی. زندگی ماشینی. همه چیز باید سر وقت انجام بشه. نتیجه اش میشه درد بی درمون جامعه صتعتی !! سترس. حالا اگه از تیریپ های مثل من باشی که کاملا مخالف بدو زدن برای یه تیکه آهن قرهضه اتوبوس و قطار هستند باید به کل بی خیال سر وقت بودن شد.


والا یادم رفت چی میخواستم بگم !!

11 November 2002

امروز ۲۴ ساعت تمام من روي تختم نشسته بودم و به شبکه سراسري مخرب و وقت گير اين تر نت; آويزون بودم..
يعني جز هون لحظه لذت بخش توالت رفتن و آب خوردن از جام, جم نخوردم.

به اين نتيجه مفيد رسيدم که من اصلا و ابدا افکتيو(effective) کار نمي کنم.

فعلا...

10 November 2002

مي نشينم در کنار بنجره *** مي انديشم به سکوت ِ بي دغدغه
سوالي دارم بنهان بشت ابري *** مي خندم بر روي اشک ، در آينه


گناه نداريم ما انسانها که هر زمان در تلاشي در آموختن مي نماييم. صداقت را نمي توان انکار کرد. همان گونه که طبش قلب را...
من همراه با روزگار قدم مي زنم؛ در زير سايه هاي خاطرات. آن ثانيه که باران به جمعمان اضافه مي شود٬ سرم را بالا مي گيرم..نفسي عميق و سبس..
نه نمي گونم قطره اشک را باک مي کنم. زيرا آنها متولد شده بارانند.

فلسفه نمي دانم، علم نمي دانم، مشق نمي دانم ، آزادي، ادعا، هيچ نمي دانم. تنها مشق شب من بي دغدغه خوابيدن است. ساده خوابيدن بي آنکه خاکستري هايي، بر روي قلبت نشسته باشد. يادش بخير کودکي هايمان. چه صادقانه چه بي بروا مي خنديم.
مي خندم امروز هم. اين چنين سنگين نيستم. تنها رويا هايي دارم شيرين که هرزگاهي فرياد بر من مي آورند که خانه تحقق ِاشان کجاست؟ تا کي مي با يست در سفر بود... . نمي دانم کدامين روز بود كه باوري ديگر از قانون اين آسمان يافتم. اين چنين سنگين خود را دوست ندارم. نه تنها خودم بلكه همگان را.

با خدايم مي نشينم؛ از او تنها سوال مي برسم وليكن جوابي..!! جايي خواندم:
" تنها علت نا يافته هايمان, برسيدني ست بيچيده !! نبايد برسيد چرا ؟! بيانديشيم آيا چنين سوالي هرگز نقطه باياني داشته است يا هميشه علامت سوالي باقي خواهد داشت. اگر به دنبال آن نقطه مي گرديم بايد برگها را کنار زد ؛ شايد!؛ شايد هم در رودخانه بر روي سنگ خزر دار نشست. من نمي دانم. من هنوز نمي دانم. مبهم گويي برايم بک طلسم شده است!! ولي اين چنين نيست قصد من..

هنوز کودکي مي بندارم خويشتن را.....



آرزومند آرزوهايت..
برسشگر يک ابهام ابدي..............
چه قدر جالب!!! من تا حالا از اين اديتور فارسي استفاده نکرده بودم. امشب همه متن هام رو با اين نوشتم... حالا ميتونم از اين يکي کامبيوتر هم فارسي بنويسم.
سايتم هم به زودي خوشگل کنم و ديگه همه چي جور ميشه.
ساعت ۰۲:۳۴ شبه...
همه جا در سکوت قرق شده...
يه منم و يه دنيا احساس قشنگ...
هر چند دلم فشرده ست...
ولي خوب...
هميني که هست!!!!
من نمي دونم چرا بايد اين قدر کار رو سر من ريخيته باشه اين روزا !!

06 November 2002

......راستی


ماه رمضون رسید

شما ها هم هستید نه ؟ تو این ماه آرامش

نماز و روزه همه کسایی که دوست دارند از آرامش درکی پیدا کنند قبول

یا حق
سلام

جانم واسه همتون بگه اینجانب حضرت عالیجناب منتقد واقعا کم وقت داره که سر بزنه به خانه مجازی اش. اگر چه این حضرت هر روز بیش از 20 ساعت پای ماشین الکتیریکی پیشرفته ش میشینه و ول ول میچرخه !!
آقا می خوای بدونی واقعا انسانی شریف تر و خریف تر وجود نداره از کسایی که من و اعمال روزمره ام رو می بینند بپرس !! من روزا ساعت 04 صبح از خواب ناز نازیم پا میشم می دود به قطار برسم برم تا یه شهر نزدیک به مجاور برای انجام اعمال ثوابیه و خیریه که تا یه ماه دیگه ایشالا میشالا به حساب خیریاتمون واریز شه !! بعد تا ساعت 10 خودم رو میرسونم به دم در دانشگاه که دم در خونمه پس یعنی بر میگردم تقریبا خونه بعد باز از دم در دانشگاه که دم در خونمه میرم خونه که ناهار بلمبونم و یا هی پول و ارز جا بجا کنم آخه خیلی کارمون گرفته !! بعد بدو بدو میرو باز به دم در همون دانشگاه ولی کمی بالا تر به ساختمون های دیگه دانشگاه که برم تبلیغات کنم و بلیط بفروشم !! اخه این حضرت جزو اعضای هیئات رئیسه انجمن دانشجویان ستکهلم هستیم !! که قراره جمعه همین هفته یه جشن باحال توپ بگیریم که از همه دانشجو های ایرانی تو ستکهلم دعوت کردیم بیان ! جا شما ها که خیلی خالیه ! البته این بار دفعه سومه. من حالا قراره این بساط بلاگ رو تو این انجمن راه بندازم حالا به سوئدی یا فارسی !! ولی حالا که عالیجناب خودم تو قسمت مدیر پدیرانم کلی برنامه ارتباطی قراره جور کنیم بخصوص با بچه ها و دانشگاه های ایران. بگذریم حالا بعدا بیشتر میگم شما خواستید برید اینجا !
SIS
خلاصه تا اون موقع باید تو کوچه پس کوچه ها وایسم داد بزنم بلیطه یالا بدو حراجش کردم بلیطه!
آقا پرت شدیم حسابی داشتم میگفتم بعد این کارا خودم رو باز میرسونم به ساختمون دانشگاه خودمون و بقیه کلاس ها تا ساعت 17 !! حالا اینجا رو داشته باش که بعد تازه میریم میشینیم تا ساعت 20-21-22 تو کلاسها. دِ بخون حالا بخون کی نخون !! البته خوندن داریم تا خوندن حالا ما همه رو یه جور حساب می کنیم !!
خلاصه به خونه وقتی میرسی دیگه !!.... حالا کف من که بعضی روزا سر کار باید بری !! بعضی روزا جلسه های مختلف خفن !! و هر هفته با یه هفته در میون قر و قرتی بازی !!
دیگه کف کردم.. نبابد بگید چرا من کم این ورا پیدام میشه ها !!
حالا یه فکری واسه خود نجیبم می کنم. ; )) غصه نداره که !!
آقا شب خوش. آخ جون امشب 7 ساعت میتونم بخوابم جیگر ِخواب )))

دیگه جیش بوس لالا
عالیجناب خودم

03 November 2002

بعد روزها باز اینجام
آنقدر تند نتد می گذرند !! حتی نفس کشیدن ها. هزاران بار این را گفته ام. برام خیلی پر اهمییت ها بیرنگ و خیلی نامرئی ها پر رنگ شدن.
روزهاست که دنبال پیدا کردن کلاماتی هشتم که لیاقت باز گو کردن واقعییات رو داشته باشند...
هنوز در تلاشم. بر میگردم...