24 March 2004

;) Fotoblog or Fotopage, thats the Q

: Look @ my new Fotolog

http://montaghed.fotopages.com
http://montaghed.fotopages.com
http://montaghed.fotopages.com
http://montaghed.fotopages.com
http://montaghed.fotopages.com



:D:D:D:D:D:D:D:D:D:D:D:D:D:D:D:D:D:D
tabk kardam khob! fozouuuli to?

23 March 2004

:: و من هنوز زنده ام


سالي بگذشت و بهاري ديگر در دل من بر اين ريشه ها طراوت افزود.

سبزم و صداقت را آرزويم براي تمامي خواننده هاي عزيز.

نوروز مبارک


18 March 2004

inja ro click karde va bekhanid :




berid in site http://www.fmailer.com/ hal konid !! akhaeshe

16 March 2004

:: سالی گذشت و باز آتشی در دل ما افروخت


آمد است ازره فصل زیبای بهار
نوبهاران خنده زد بر سبزه زار
ای که نوروزی رسید از آسمان
از سفرآمد پرستو نغمه خوان




دقیقا یک سال گذشت ، و هر سال با سرعت بیشتری میگذره..
این گذارش من از جشن چهارشنبه سوری پارسال که امشب به نوعی هم شبیه همین هست
فکر میکنم ستکهلم یکی از بزرگترین مرکز جمعیت ایرانی های خارج از ایران باشه که اینجوری در مراسم مختلف جمع میشند.
امسال هم تعداد زیادی کنسرت و دیسکو های مخصوص روزهای پایانی سال هست. الان 2 ساعت دیگه بایست اول بریم از محل آتیش پریدن شبش هم یه جشن برای جوونا و بزن برقص. اگر حوصله ام اومد عکس میگیرم میگذارم.

از الان شب چهارشنبه سوری بر همه خوش.. هم اونایی که جشن میگیرند و هم نه..

ولی نه برای اونایی که نمیتونند ؟ چون کار نشد نداره ؛) مممم










15 March 2004

::اینجا اوضاع درام است

«...- فکر کرده منم مثل ننه اش حنا می بندم که بشه هفت تومن. بعد تقريبا با فرياد ادامه ميدهد: چهل تومن ور ميداری واسه خودت بقيه اشم ميدی دست من خودم ميدونم چيکار کنم. ...
ادامه...»


قسمت میدان ونک-شش داستان کوتاه
( 1 2 4 5 6 7)
نیز بینهایت جالب میباشد !!

اینم یه قسمت دیگه از
آرایشگاه مردانه
آرایشگاه زنانه


مگه نمی گفتی عاشقشی؟

- داداش من عشق كه مال بچه گربه اس و قاه قاه خنديد. وادامه داد:

- تو چی؟ هنوز با اون دختره هستی؟

- مريمو ميگی ديگه؟

- ببخشيد بابا مريم خانم.

- آره.

- ميخای بگيريش؟

- مگه روزه اس كه بگيرمش.

مجتبی خنديد و ادادمه داد: مهندس باز گير داديا.همون عروسی چه ميدونم ازدواج.

امير هم خنديد.

ولی انگار از تو بغض اش گرفت. رفت تو خودش و به عشقی كه فقط مال بچه گربه بود بد و بيراه گفت.ولی شايد مجتبی راست ميگفت . فقط گربه ها ميتوانستند روی هر ديوار كوتاه و بلندی باهم عشق بازی كنند و توی هر زير زمين كوچك وبزرگی بخوابند وتوله پس بندازند و برايشان هم مهم نبود كه بچه هاشان در نازی اباد و قلعه مرغی به دنيا بيايند و مدرسه بروند يا نياوران و كامرانيه.


..

گاهی حوصله من هم از سر و کله زدن سر میره....ید هم سر میره!!


پوفـــــــــــــــــــــــینا

14 March 2004

::some worlds that they can never know



If you dont get the one you LOVE
You have to LOVE the one you get

så sorligt !

13 March 2004

برای اونایی که تو ستکهلم زندگی میکنند
عید زودی رسیده ها !!
کلیک اور











::خانه ام پر از امید است

بهار
باران
سبزی
گرمی
عید
عشق
یار
خنده

تو چی ؟؟ بهاری شدی هنوز..

10 March 2004

:: همه احمق وار کودک بودند یا من زود بزرگ شدم ؟؟

خودم رو زیاد دوست دارم.
اعتماد به همه وجود از بچگی توی من پایه گذاری شد و مثل خودم ریشه محکمی در خاک گرفت و تنه ای ساخت که تا به امروز اتفاق نیوفتاده بر اثر تبر خورده های زمونه تنه ام خم شه ، ممکنه شاخه هاش زده شند ولی باز از نو رشد میکنند.
نمیدونم اگر میزان اهمیت مادر پدر در بچگیم نبود ،
اگر شرایط سنی و محیطی نبود
و اعتماد..
اینهمه پرغرور میبودم امروز نامی که
همه و همه با تبری در مقابل شاخ و برگ انسان ظاهر میشند.
و این مخصوص من نیست
توی جامعه امروزه تنها باست به فکر جنگیدن و پیروز شدن بود
این رو به بچه ها یاد نمیدند.
یه کودک یه نوجوون اجازه اشتباه داره، اجازه بازی،
ولی تا خواستی روی پای خودت باشی دیگه از دایره محافظت بیرون انداخته میشی

وقتی تازه اومده بودم ، وقتی بین همه بچه مچه های فامیل دور هم جمع میشدیم این حرف های ما بود که مرکز توجه بود
ما یهنی من و نیکو
چون ما از یک فرهنگ دیگه میومدیم. با آداب رسوم دیگه ای بزرگ شده بودیم
ولی اولین حرف که توجه من رو جلب کرد
شما ها عاقل تر از بچه های اینجایید
عجیبه نه ؟؟
چرا میبایست ما عاقل تر باشیم ؟
چرا من نوجون 15 ساله میبایست به اندازه جوون 25 ساله هم حرف بزنم هم بفهمم هم عمل کنم و
هم پرفکت باشم !
شاید من در خانواده پرفکشونیست بزرگ شدم
شاید در جامعه کودکی من همه به دنبال بزرگ شدن میبودند
شاید در خانه بچگی من دختر 14 ساله میبایست همچو زنی 30 ساله به مشکلات زندگی فکر کند و نه اسکیت بازی و شنا و والیبال
من همه لذت ها رو داشتم
از کلاس های خصوصی و تابستونی و زمستونی
تا همبازی داشتن در تمام سنین
محیط رشد من قدرت طلبانه بود همیشه در بین همه همسال های کوچیک و بزرگ حرف حرف من بود
در تمام سال های تحصیلم هرگاه ناحقی و ظلمی در حقم بود هرگز گذر نمیکردم و نتیجه کار همیشه با اخراج فرد خاطی مواجه بود و من پیروز میدان
و اینکه
من دختر بابا بودم .. در چشم او تنها ستاره

اما
اما
اما

امروز که فکر میکنم
پس چرا من اینهمه بزرگ تر از سنم بزرگ شدم
جوابی پیدا نمیکنم
نه
ممکن نیست خاصیت شخصیت من باشد
پس اگر من با همه آسایش ها و لذت های کودکی و نوجوانی از گل بازی خونه مادربزرگ گرفته تا هفت سنگ توی کوچه تا مهمانی های دوستانه
پس اون دختر یا پسری که مثل من بزرگ نشده با چه سرعتی مجبور به ترک دنیای کودکی و پاکی خود است ؟

یعنی همه جوون های ایرانی زود پا به دوران بزرگ سالی میگذارند ؟
یعنی اینهمه فیلسوف و عالم دهر پسر و دختری که امروز دور و اطرافم میبینم..همه بعد گذروند همه احساسات بچگی و بی مسئولیتی خدای عالم و آدم شده اند ؟

پس این بچه هایی که امروز دور و اطرافم میبینم چه حرفی برای گفتن دارند
بچه هایی که هیچ وقت به سیاست فکر نمیکنند
به جنگ
به اسارت پدر و برادرشون
به فقر
بی احترامی ،
به ظلم قانون
به حق آزادی
به آینده مالی
به زندگی
به زن
به مرد
به عشق


پس زندگی بهشتی که میگفتند همین جاست
سرزمینی که کودک ، نوجوان ، جوانش
هرکدام در مرحله ای از عمر خود
هر آنچه بر آنها نیاز است را انجام میدهند
و آن روز که پا به دنیای استقلال گذاشتند

دیگر قدم برنداشته ندارند
دیگر آرزوی مستی
معاشقه 15 سالگی
پول کار خود را دریافت کردن
و
و
و

خوب شاید روزی فهمیدم
چرا من
مثل خیلی از ما
خیلی از ما جوون های
ایــــــــــــــرانـــــــــــــــــی
زود
بزرگ
میشیم



شاید یه عالمه قرن دیگه برسه
روزی که دیگه
..
آرزوها زیاده
پس بماند
...

08 March 2004

:: بردی از یادم

بردی از یادم
دادی بر بادم
با یادت شادم
دل به تو دادم
در دام افتادم
از غم آزادم
دل به تو دادم
فتادم به بطن
ای گل بر اشک خونینم نخند
سوزم از سوز نگاهت هنوز
چشم من باشد به راهت هنوز
...









07 March 2004

::دنس و درس

پنچرم پنچرم لای لای لای
حمومی آی حمومی
بابا اونیکی چیزا رو برند
هیندی آی هیندی
عمرا اگه لنگمو پیدا کنی
هرجوری خواستی بادلش تا کنی
همه میدونند اون منم که آبروت رو میخرم
دونگ دونگ دونگ دونپ
دوداری دورادریردای
تو رو تهدید میکنم که یه روز از پیشت میرم !!
دو رو زمونه رو میبینی تو رو خودا !!
تو منـــــــــــــــــــــــــــــــــــو دوسم نداشتی
حتی قد نوک شست پات
اگه منو نداشتی واسه کی میخوای هرروز بمیری هاهاهاها
اشک من پیرهنتو تر کرده
همه جا عطر عرقت پیچیده خفمون کرده
گومپ گومپ گومپ تالار کوتاه بیا جون ننم
من دارم درس میخونم
شک داری ؟؟ بیخود میکنی :)
ماما میا می می مومو لولو
وای از دست این پسره شایدم دختره
بدجوری داره دل منو میبره

آهنگ هندی شد بیخیال بریم سراغ بقیه درس و رقص








06 March 2004

:: عید شده آی عید داره میشه !
ما امسال هم جشن و برنامه وبند و بساط زیاد داریم اینجاها. احتمالا عکس مکس هاش رو میگیرم میگذارم ببینید.
سایت فوتوبلاگ که کار نمیکنه ! تا ما خواستیم هنرنمایی کنیم پکید .. زکی.
عید شما چه میکنید ؟ یه شمال میرید یا اونم هیچ ؟ !!

اونی که عجیبه اینه که توی همه مملکت های دنیا، دیگه به همه چی بی اهمیت باشند رسمی ترین جشن سالشون همون عید و نو شدن هست که بیشترین اهمیت و خرج و دخل رو براش میکنند. و حالا این جامعه داخل ایران ما داره به کجا سوق پیدا میکنه ؟
ارزش این عید برای تک تک آدم های ایران توی این 25 سال فرق کرده.. برای یه سری شده عامل مخالفت و لج بازی با رژیمی که تنها قصدش به عزا نشوندن مردمشه ، برای بعضی شده ارعرق (پژمان یادم داده این کلمه رو) ملی ؟ و هزار تا قصه دیگه.
من تنها میدونم که عید و جشن و سرور برای آغاز سالی جدید مهمه ! خیلی خیلی خیلی هم مهمه. کاش یه روزی بشه مملکت دارهای ایران این رو بفمند.. بفهمند ایش شادی و سرور هست که به مردم انرژی میده تا بتونند در همون کشور سرمایه باشند و نه قمه و زنجیر زندنن ، نه نوحه خوندن..
پوف ! بگذریم.

از دوستان هم یاد کنید.. به خصوص اونایی که دورند..عید نوروز رو تنهایی جشن میگیرند و آه حسرتی میکشند که...
من که با اینهمه فک و فامیل و جشن و فضای ایرانی خودم رو هنوز اخت ندادم با این نوع بوی بهار ، دیگه بقیه چه کنند.. مثل امیر حسابدار ، مثل دنتیست ، مستر هکس ، پژمان هم که دیگه عادت کرده نه ؟ و خیلی های دیگه
روزهای بهاری بر همه مبارک.. کاش خونه دل همه ایرانی ها هم یه روز بهاری بهاری باشه..

آمیـــــــــــــــــــــــن
:: یه شعری هست عباس کیارستمی میگه >
کجاست آنکه فراموشش کرده ام..
یادم نیست..غلط املایی دارم یا مشکل از خون ماست..
بیخیار ! اینا احساسات لحظه ای هست.. بایست باهاشون ساخت تا رام بشنند...
....
...
..
.
::What¨s wrong? maybe right?


احساس عجیبی هست تکرار روزمره .تحمل تلاش سخته حتی. و گاهی یه ست بازی بدمینتون هم میتونه تو رو به اوج برج روحیه ببره.
گاهی از تکرار شنیده ها هم بیحوصله میشم. از صدای جون کندن همه و هیچکس.
چطوری میتونه زندگی ثانیه ای پر از امید و آرزو و گاهی شل و بیحرکت باشه.
همون سکون که همیشه بعد عاشقی خر آدم رو میگیره. عشقی که توی گل حبس میکننت. اما این احساس از عشق نیست.
بایست اسم حساس بودن رو چی گذاشت به راستی ؟ نوعی غریزه ؟
ولش بابا ! بیخیال ! بکن و برو..
از درس خوندن خسته شدم. از زندگی در سوئد هم. نمیدونم اگه پولدار پولدار هم بودم میتونستم به آرزوهام برسم یا نه.
پایان اراجیف :(

02 March 2004

:: یه بلاگ جدید کشف کردم
بلاگ خیلی خوف البته !به همراه ترجمه !

By A Meteor's World :


Thus by mathematical induction, right now, the father is on the top of the mother... ;-)
عکس هام تو فوتو بلاگ رو میبینید دیگه >:)
:: من عید ایران میخوام :((

خوب به سلامتی ؟ باز داره بوی عید میاد ، البته ما بعد این همه سال هنوز کفش نکردیم این بو چی مزه میده. فقط میدونم خیلی خیلی خیلی دلم میخواد بعد این همه سال یه بار دیگه باز عید و بهارم توی ایران باشه.
راستش چند وقت پیش برنامه اش رو داشتم.ولی الان به کلی از یادم رفته بود تا یهو امروزصبح یاد نوشته خودم در مورد قضیه کیش افتادم (متاسفانه حال ادامه اش هرگز نیومد، ولی مینویسم ) و اینکه الان یه مسافرت به کشور های آفتاب گیر و ساحلی حال و حول واسم خرجش خیلی بیشتر از پرواز مستقیم به کیش میوفته ( با کیش ایر ؛البته گفته میشه بازی با جون ادمه این توپولوف هاش ) ولی یه جورایی یادم افتاد که چقده دلم میخواست امسال ..
سو شاید سر هوپیمام رو به جای آلمان کج کردم سمت کیش ! هم آفتابش رو به راهه و هم ؛)
راستی امیر خان از آخچن (آخه اینم اسمه شهره تو رفتی توش همش هم واسه من قد قد میکنی ! ) اگه بیاییم انوری مهمون دار میشی یا نوچ ؟ هاهاهاها


پس الان باز یاد آوری میکنم .
جزیره کیش تا چند سال دیگه میشه دقیقا همون قناری خودمون ؛ با این تفاوت که دیگه ایرانی های داخل ایران اجازه ورود بهش رو ندارند و فقط پولدار پولدار ها اونا هم بایست ویزا بگیرند !!

یادتون باشه کی براتون گفتم این رو ها !
:: بنگ بنگ بنگ ؛ تمام نشد این جنگ ؟

پارسال یادم افتاده بود خاطره ای از روز و شب های عاشورای کودکی.
امسال حتی اون هم دیگه یادی برام نیورد.
هرسال مامان و بابا میپرسند میخوام باهاشون برم مسجدی که برنامه خاصی داره.
من جوابم سال به سال بی اهمیت تر میشه.بی تعمل تر و سرسری تر.
شاید این دین انتهایی نیز دارد.
تنها میتونم بگم، همه اونایی که امروز تنها آرزوشون بود از پیر و جوون اسلام شناسی باشند و خداپرستی چون حسین ، تنها عامل این گریز هر شب و روز ما هستند. این دین زدایی.
اما خوب برای من مهم نیست این و اون چه گویند و آموزند.
من همچو همیشه خدایم را دارم و این تنها کافیست تا برای تمامی دردل حبس شده هایم دعا و آرزویی حتی با نام حسین بکنم.
و هیچ تاسفی برایش نمیبینم.


بخصوص وقتی در دعایت ، تنها قلب های تنهای یارانت در یادت آید و بس.

اما در واقع چه میبینم. کشتار و مرگ هرروزه. بی پایان و همه گریه های انسانهایش به هیچ. احمقی چون ابطحی هم هنوز می اندیشد که با گذاشتن صد ها لغت عربی برای خودش !؟ جواب گوی همه این خونها خواهد بود.

اوکـــــــــــــــــــــــــــــی !

01 March 2004

:: دوتا بودن یعنی چه ؟


هر روز که میگذره، هربار که نزدیک تر از قبل توی روابطت پیش بری
هرثانیه که احساس میکنی اینبار دیگه همه چیز جز صمیمیت نیست
میفهمی هنوز خیلی فاصله هست بین یک آرزو و رویای
توی ذهنت و اونچه
میبایست
باهاش
دست و پنجه نرم کنی
سخت میشه اونوقت باور کلمات و اعمال تنها برات
مقایسه میشه، و یا حتی فرار از مقایسه. چون باور و اعتمادت فرو میریزه
اونچه همیشه به دنبالش میگردی، در نهایت وجود خارجی نداره و این تو رو میلرزونه
گاهی چنان از ایمان خودت به دست یافتن آرزوهات خسته میشی که
دیگه هیچ ریشه ای باقی نمیمونه برای رشدت درخت وجودت
تو میترسی و در میری
شاید هم نه
فقل بشی
سنگ بشی و باز هم
نتیجه میشه هیچ..از انسان وجودت هیچ
سکوت میکنی ، و دیگه به سراغ کسی نمیری مبادا پا بر روی تو بگذارند
پا بر روی باورت به انسانیت همگان. به اینکه درنهایت آخرین مرحله نزدیکی الان است
و تو به آن همدمی خواهی رسید..اما این تنها نقطه آغاز سراب است
این چنین است علت بی ایمانی من
به مزدوج شدن
یکی بودن
تنها برای دیگری زیستن و دیگر هیچ
همه باورها را فراموش میکنم...و این چنان دردآور است همچو خنکی در آب..

::

HEY YA.. LOOK @ HERE :D