25 June 2004

:: The NexT LasT

واقعا غیر قابل باوره. زمانی که گذشته. و روزهایی که تمام تلاش برای نهایت استفاده ازشون شده.
گاهی میشینم رو زمین. به نویی مقابل آسمون زانو میزنم و با خودم میگم نفس عمیق بکش که باز هم زودتر میگذره. زمان ...

خوب با شادی برای خودم یه سالگی داشتن گواهی نامه رانندگی رو جشن میگیرم:)).
جدا از اینکه توی بعضی از کشورهای اروپایی واقعا گرفتن گواهی نامه مثل رد شدن از بند نازک سیرکباز میمونه . و این دقت و سخت گیری به نفع خود آدم ها هست.
ولی خوشحالم یه سال تمام رو در سلامت روندم. و گوش و چشم حسودا کر و کور هیچ تصادفی نکردم.
همون قبل اینکه تصدیقم رو حتی بگیرم ددی جون واسم یه ماشین گرفته بود. چیزی که خیلی جوون های هم سن و سال من تو خواب هم تو این اوضاع حتی خوب اقتصادی این مملکت نمیبینند. ولی بهم هم گفت
که بدون راننده خوب کسی نیست که تند بره و از تعداد بیشتری ماشین جلو بزنه. کسی راننده با مهارت هست که تصادف نکنه.
خوب خدارو شکر من بلایی سر خودم و ماشینم نیووردم. هرچند رانندگی در کشور قانون مند هیچ شاهکاری هم نیست. و من باز هرچند وقتی مسابقه های تند رونی با سایه خودم گذاشتم :) ولی چیزی نیست که ازش با تقدیر یاد کنم.
نه اینکه من بلد نباشم سالگرد تولدم توی برف و کوران ماه دی 180 کیلومتر برونم به طوری که از شدت لرزش و سرعت نشه حتی فرمون رو به دست گرفت. و نه اینکه نشه تو اتوبان 70 رو 120 رفت و این خطاهای آرتیستی.
ولی خوشحالم روش درست و آدم واری که یاد گرفتم مانع از پیش اومدن حوادث کشکی و خطر برای جونم میشه.
این رو نوشتم که بگم دلم به حال خنگی جوون های باحال ؟؟؟ راننده تو ایران میسوزه. که تمامی هنرشون رو توی لایی کشیدن و فرمون پیچوندن میدونند. من پارسال تابستون تهران کنار دست دختر خالم تو ماشین میشستم یه بار با آرامش نبودم. اون هم کسی که خدای رانندگی هست به قول خودش و شیش تا شاهدش !! چون خدایی تو این چیزا واسه عزیزان این مملکت گل و بلبل (از فیلم کما یاد گرفتم ) لنت سوزوندن و آینه بغل شکوندن هست. هروقت میزان قیمت تعمیرات به حد حقوق دو ماه یه کارمند رسید و هروقت فرد خطا کار گواهی نامه اش رو از دست داد و از همه مهمتر هروقت جون انسان اهمیت پیدا کرد اونموقع هست که کشوری مثل ایران شاید در راه سوئد برنامه ای برای زیرو ویژن ( صفر درصد تصادف ) پیدا میکنه.



** دوستمه . صمیمی هستیم. هنوز خیلی نکته ها رو میشه با هم رد و بدل کنیم در ارتباط دو جانبه امون. هر نزدیکی بیشتر انشعاب های بیشتر رو در وجود این فرد به من نشون میده. دایره دوستانم به اندازه مدار کره زمین نیست. ولی اون تعداد که هستند به معنای کلام هستند.
داشتم به تازگی به میزان اعتماد انسان ها به هم و زیربناهاش فکر میکردم.در آنالیزی مربوط به خودم متوجه نکته های جالبی شدم که البته در مورد خیلی ها میتونه صدق کنه.


وقتی هر آدمی اعتماد کامل میکنه به انسان دیگری، حالا اون فرد نقش دوست رو داشته باشه و یا عشق رو. اون موقع همه رفتار ها و حرف ها، واکنش ها راکشن ها و و و فرد در مقابلش مهم میشه.
حالا خودم رو آنالیز میکنم. میبینم وقتی به کسی (دوست ، عشق )اعتماد کامل میکنم دیگه بر کارش و اینکه از چه هدفی انجام میشه فکری نمیکنم. چون ابتدا خودم رو از صداقت اون فرد مطمئن کردم.. اونوقت آسیب پذیریم درصد بالایی پیدا میکنه در مقابلش. چون بدون سپر و به قولی مثل کف دست مقابل آدم مورد اعتماد حضور پیدا میکنم. این رو هم از رفتار با آدم های مختلف و واکنش هاشون فهمیدم. نه اونقدر آدم اوپنی تو روابط هستم حتی برعکس کلی هم سخت گیرم. ولی این رو فهمیدم که هرچه بیشتر صمیمیت بوجود میاد , در دوستی و یا عشق دلبستگی بیشتر میشه علاقه و و .. درنتیجه اینها اعتماد سطحش بالا میره. و دیگه اون آدم و رفتارش زیر سوال نمیره. مگر اینکه خلافش رو ثابت کنه.
حتی اشتباه هم انجام داده شه چرا که همه ما خطا کاریم بایست باز هم شانس داد. بایست به توضیح هات هم گوش داد.(این حرف رو هم با درس های عزیزی خوب یاد گرفتم . شوما هم یاد بگیرید)
.این دوست من خیلی براش مهمه آدم هایی که دوستش هستند هرگز ازش ناراحت نشند. هیچ وقت نشده کاری بکنه و بعدش فکر نکنه آیا با این حرفم از خودم کسی رو رنجوندم یا خیر.
به خصوص در مقابل من شده بارها بهم گفته ساعت ها به من فکر کرده و حرف کوچکی که بهش زدم. بارها اتفاق افتاده در میون اتفاقات پیش اومده سردی شده. و یا حرف درشتی زدم ( چون اصولا این منم که آتیشم همیشه تنده و زودی غرش میکنم ) اون به نوعی برام توضیح داده. پا پیش گذاشته و خواسته خودش و کارش رو توجیح کنه. هرچند من بهش بارها گفتم تو با من حق داری اینهمه صادق باشی. ولی نبایست به همه آدم ها این میزان اهمیت داد. چون سو استفاده میکنند.
وقتی میاد بعد از سر کارش خسته کوفته در خونه ما که با من در مورد اتفاقی که پیشتر اتفاق افتاده حرف بزنه و توضیح بده که مسائل در دست اون نیست. بیش از پیش در قلب من جا پیدا میکنه و میفهمم که ارزش های دوستی رو خوب میدونه. چون براش مهمه رفتارش چه اثری بر روی من که مثل خودش به داشتن این نوع دوستی افتخار میکنم میگذاره.
حالا چه ایدعالی میشه وقتی همچی دوستی داشته باشی. و عاشقی هم با تک تک این خصوصیات پیدا کنی. این کدوم دختر*پسر هست با این شانس رو زمین .. من خبر دارم :)


خوب روز Midsommar وسط تابستون در این کشور یخبندون اما بهشتی رسید. تمام روز پیک نیک و گریل با فک و فامیل.
راستی به نظر من لوس ترین چیزی که میشه ازش توی یه بلاگ نوشت در مورد آخرین فیلمی که با پسر عمه رفتی و آخرین میلک شیکی که در بیسار رستوران نوشیدی میتونه باشه. هیچ عزیزانی که به این موضوعات میپردازند فکرش رو کردند ؟؟ ;))

برای اون عزیزان که مایل به دیدن خانوم ها و آقاهای دانشجو قرطی توی ستکهلم هستند یه سر به آلبوم عکس های جشن های انجمن داشتجوی ایرانیان در ستکهلم که خودم هم رییسش باشم بزنند >:)) ببینید چه تحفه هایی هستند

تنها یه پست دیگه در خدمت تون هستم. و بعد دیگه خلاص... برای همیشه... از همه چیز.

این رو هم بگم تا دیگه خفه نشدم والا تو دلم قلمبه میشه >>

از این دختر های ایرانی بی سلیقه که هیچ ادعایی ندارند اصلا !! جز تقلید از مدی که به زور بهشون تحمیل شده واقعا خوشم نمیاد. پسر باز کمتر این پدیده توشون هست. ولی شرم داره وقتی آدمی از خودش ایده نداره. از خودش مایه نمیزاره و همه چیزش رو ضاهرش رو بر طبق روش های ساخته شده میسازه. این مربوط به دختر های ایرانی تو ایران هست و حتی دختر های اینجا !
بابا جیگر همتون اینقده از هم تقلید نکنید ! از روسریتون گرفته تا مدل کسیه ورزشتون !
اهــــــــــــــه

21 June 2004

:: رنجنامه پدر

خیلی شاید کم شده همیشه سر بزنیم به نوشته های پر از غم این دو برادر.
پارسال که اتفاق تصادف برای پدر رحمت شده شرلوک و تاکسی درایور اتفاق افتاد همه اوندند اظهار تاسف و تسلیت و آرزوی بقا برای سایرین تو یه چهار خط کامنت کردند.
ولی درد اونها رو جز نزدیک ترین هاشون فهمید.

هروقت رفتم نوشته هاشون رو خوندم همیشه توش آهی بود . شعر های تنهایی. غم سنگینی که هر کاری کنند از دل کوچ نکند.

پدری دارم که هرگاه فکر تصویر صورت با جزبه اما همیشه نگرانش بر مقابل چشمانم میاید اشک تصویر را محو میکند.
آنقدر ترس دارم از نبودنش حتی برای ثانیه ای که حتی به خود قبولانده ام تا ابد برای من خواهد بود.

این سال ها از پدر دور شده ام. این سال ها از همه دور شده ام. اما پدر روزی حرفی به من زد.. که تا آخر عمر با وجود همه سختی هایی که از تنهایی کشیده ام مانع از دوری قلبی ام از او خواهد شد.
وقتی 13/14 ساله بودم و اون روزها هم همچو ربلی در حال خروش. شبی در کنار گوش من گفت

تو که خودت میدانی برای من تمام زندگی ام هستی. تو و خواهرت را هردو به یک میزان دوست دارم ولی تو معنای امید هستی.
پرسیدم چرا اسمم را این گذاشتی.
گفت > آنروز اسم گذاری به این اندیشیدم که میخواهم تا ابد تو را پر از طراوت و سبزی ببینم.
و اینچنین بود که من عاشق نام نهال گشتم. چرا که تک درخت زندگی پدر امید او برای خنده ای بر آینده بود.


دوستان زیادی داشتم و دارم. اما در میان این وادی.. هر چند سالی یک بار انسانی به دایره دوستانم اضافه میشود که
درد فقدان پدر در قلب پر سکوتشان سال ها حرف را یاد آوری میکند.


سال دوم دبیرستان در مدرسه هدف در ایران دو خواهر دوقلو همکلاسی من. روزهایی بود که دیگر خنده ای بر لب هیچ کدامشان نمیدیدم. من شرترین مبصر مدرسه و در عین حال هواسم به همه. بارها و بارها با حرف های مختلف سعی کردم مشکلشان را بفهمم.
اما همیشه با لبخندی سعی در پنهانش داشتند.
روزی سر صف صبح گاه مدرسه دوست صمیمی آن دو خواهر را با چشمان خونین دیدم. ترسیدم. کنار کشیدمش و پرسیدم چه شده. و او گفت... پدر سحر و سپیده بر اثر سرطان چند ماهه دیشب فوت کرد..

و باز هم سرد شدم از استخوان تا رگ... که هیچ کس نفهمد درد وداع پدر را

سال ها قبل وقتی ایران بودم روزی در آشپزخانه خانمان مادر را گریان دیدم. چه شده..و او خبر از درگذشت نابهنگام شوهر خواهرش برای بیماری قلبی داد.
نه برای خاله گریستم که تنها در غربت خویش سالهاست تا به امروز یک تنه با زندگی میجنگد.
که گریستم برای آن سه فرزندش .. که هرگز دوباره به خویشتن خویش باز نگشتند .

چند سال بعد به دیدارشان رفتم و آنچه در چشمان تک تکشان دیدم.. مرا تا ابد غمگسار درد آنها نیز کرد.
دختر خاله ام که با وجود من و خواهرم جان تازه در زندگی افسرده اش دمیده شد
و برادرش ... آه که از گفتار قاصرم.
روزی پشت در اتاقش صدای گریه او را شنیدم که از بیماری معده مادر میگریست که مبادا او نیز برود.. آنوقت دیگر چه کنند.
و من باز معنای نام پدر را بیشتر در خودم حل کردم.

چند سال پیش هم پسری دوست من شد که برایم شبها گوشه ای از خاطراتش را هرچند با صدایی بی تفاوت تعریف میکرد. اما هرگز آن صدا و آن حرف ها یادم نرفت. انروز که او گفت پدرش در نوجوانی اش وداع کرد من در پشت آنهمه فاصله تنها گریستم. و نتوانستم به او بگویم چقدر تو را میفهمم. و این نیاز به محبت را.. که از نبود دست و نگاه گیرای پدر جای خالی همه احتیاج ها را پر میکند. و هرگز به او نگفتم.. کاش میتوانستم برای تو آسمانی از محبت به هدیه بفرستم که خود در قلبت...

چند وقتی پیش باز هم نوشته های این دو برادر را خواندم و باز به یاد آوردم...


این چهره خسته پدر.. برایم دنیای زندگیست. و اگر او نباشد.. نهال دیگر خشکیده است.

قدرشان را بدانیم.
:: Fotboll !

بهترین بازی مسابقه چک و هلند !! قبول ندارید ؟؟

این سوئـــــــــــــــد ما چی میکنه ولی ! هرچند اصلا خوشحال نمیشم ایتالیا ببازه و یا با 2/2 دانمارک سوئد امروز نره بالا از گروهش. ولی این ایتالی جیگلی هایی که اینقده میماست بازی کردند تا به حال همون بهتر که بمونند.

دیروز هم بازی پرتفالی گرپ فروتی بد نبود ! هرچند این مو بلندا منو کشتـــــن.
راستی هر پسری که موش بلنده و بره کوتاه کنه ! با من طرفه. خصوصا اگه اسمش باشه ...
مو خوشگله :)


من همچنان تصمیم نگرفتم طرفدار فدایی کدوم تیم بشم . اما اگه این چک قهرمان شه که واویلــــــــــا . ماشالا به این شوط ها. بزنم به تخته کلشون که هنر نمایی کردند.

فعلا شرط میندیم که »

سوئد / ایتالیا
انگلیس / فرانس
چک / هلند
ام دیگه کی مونده که قابل حساب کردن باشه :))
بالا میرند.

تا برنامه بعدی..برید تو یه بار یه خورده آبجو بخورید ؛) هاها

18 June 2004

:: اینجا هم نخاله ؟

میگم دیدید تازگی مد شده همه اونایی که آی دی تو جی میل از صدقه سر بلاگ های بی مزشون و کلی وقت طلف کنشون گرفتن یه سری دعوت نامه دارند که رفیق رفقا رو هم دعوت کنند ؟

حالا میگم اینا کدوم ضایع هایی هستند که این اکانت ها رو میفروشند !!؟؟

والا گدا صفتی هم حدی داره ! چقدر این ملت حریص اند !!

از این مثال ها زیاد پیدا میشه

پینوشت >
تنها اشاره به شخص امیر عزمتی نیست. دارم کلی میگم.

13 June 2004

:: Today she is not a virgin anymore..

خوب داشتیم میگفتیم.
دختره بالاخره دبیوت سکسش رو انجام میده
اینهمه بهش غر زدم.تمام مدت اخطار دادم داری با قلب خودت بازی میکنی
ولی انگار لجبازی با قانون های منع کننده خیلی بهتر از شکسته شدن دلش و سردرگمی روحی هست.
البته خوب میدونید که ،حتی توی اوج فرنگی بودنش و سالها خارجه نشین بودن هنوز فرهنگ کهنه و پست خانواده های سنتی سایه سنگینی روی زندگی دختر هاشون داره.
حالا ایرانیش یه جور ، کردش یه مدل و هزار تا مثال دیگه.
تاسف از اونه که این وسط ، این اون خانواده نیست که از شرف و آبروی دختر باکره اش محافظت میکنه. بلکه با این زورگویی ها و قانون های کور کورانشون با دست خودشون میندازنش توی گوله ای از آتش که بعد از سوختگی و خاموشیش در عمق چاهی از نگرانی ها دخترک های بیچاره میبایست راه حلی برای زنده ماندن پیدا کنند.
شاید خبر ندارید اما بدانید در اوج فرهنگ و تمدن غربی ، هنوز بسیاری از پدران و مادران کرد تبار هستند که خونین شدن ملحفه سفید شب زفاف دختر بسی شرف دارد بر خون تن او

بی نهایت متاسفم. حالا بایست خوشحال باشد که پسرک بازیگر نیست. و خودش هم شجاعت بینظیری دارد.
اما آن ترس و اضطراب هنگام معاشقه از کجا ناشی میشود ؟
مگر نمیدادید تنها دختری لکه خون بر روی بسترش باقی میگذارد که اعتمادی به معشوقه اش ندارد
:: چرا اینقدر تنبل شدی دختر!

شور نوشتن از سرم افتاده. یعنی حتی حالشم ندارم !! کلی حرف میشه نوشت ولی میگم به من چه !
بابا گرفتاریم ناسلامتی !
حالا اگه حولش اومد :))

ps.

من میخوام رو بازی های جام ملت های اروپا شرط بندی کنم.
هرکی پایست بیاد جلو خبر بده.

06 June 2004

:: Mario Winans


I Dont Wanna Know


Somebody said they saw you
The person you were kissing wasn't me
And I would never ask you
I just kept it to myself


I don't wanna know
If your playin me, keep it on the low
Cause my heart can't take it anymore
And if your creepin, please don't let it show
Oh baby, I don't wanna know



Oh baby
I think about it when I hold you
When lookin in your eyes, I can't believe
I don't mean to know the truth
Baby keep it to yourself


I don't wanna know
If your playin me, keep it on the low
Cause my heart can't take it anymore
And if your creepin, please don't let it show
Oh baby, I don't wanna know



Baby taught you better then me
Then why you fall asleep
Shove 'em off and stay, what you used to do to me
If your better off that way
Baby what I like to say
Go on and do your thing and don't come back to me
(Stay away from me baby)


I don't wanna know where your whereabouts or how you movin
I know when you in the house or when you cruisin
It's been proven, my love you abusin
I can't understand, how a man got you choosin (yeah)
Undecided, I came and provided ma
My undivided, you came and denied it (why?)
Don't even try it, I know when you lyin (I know when you lyin)
Don't even do that, I know why you cryin (stop cryin)
I'm not applyin no pressure, just wanna let you know
That I don't wanna let you go (I don't wanna let you go)
And I don't wanna let you leave

Can't say I didn't let you breathe
Gave you extra cheese (c'mon), put you in the SUV
You wanted ice so I made you freeze
Made you hot like the Western Beach (that's right)
Now it's time you invest in me
Cause if not then it's best you leave
Holla, yeah


I don't wanna know
If your playin me, keep it on the low
Cause my heart can't take it anymore
And if your creepin, please don't let it show
Oh baby, I don't wanna know





Tehran View, "delam tang shode vase in dood o khak :( " Posted by Hello

01 June 2004

:: When every thing is finished, it's late to wake upp

خوب تازه داره قسمت باحال تابستونم شروع میشه
یه 3 هفته خرخونی خفن از 5 صبح تا 12 شب رو توپ برنامه ریزی کردم
تا وقتی این یکی هم تموم شد برم به سراغ قدم بعدی
ببینم روزی میشه اینا راضی شند از من ؟
شبی بشه بدون :::: سر روی بالشت گذاشت.
وقتی میگم بهش تنها حاضرم برای رسیدن به هدف آخر که رفتنه هرکاری بکنم
طبق معمول همون استحزای همیشگی رو تحویلم میده
که تو که همیشه رویا پروری.. اول قدم یک رو بردار و بعد..

در رو میبندم پشت سرم و توی دلم هوار میزنم.. پس نگو چرا اینهمه دور نگهت میدارم
تو هنوز من رو باور نداری
چرا بایست تلاش کنم برای من زنده شی
بیزارم از اینهمه تلاش برای اثبات

روزی بایست جرات کرد تو چشماشون داد زد و گفت
اینچه دارم قطره قطره مثل زهر سر میکشم
تنها برای رسیدن شما به آرزوتونه

که من هرگز از زندگی این رو نمیخوام
ولی .. مگه میشه این رو گفت

:(((

خوب خواستم بدونید چرا اینجا خاک میخوره
هرچند اصلا اهمیتی هم نداره !



Vaghti LALEYE sorkh niz pajmord.. Posted by Hello
این روزها همش داری میدوی
تمام ثانیه ها بینهایت درگیری
در جشمانت خواب تنها منزل دارد
اما خوب اینها حرف های بیمفهومیست. گفتن ندارد
پس بگذار بپرسی حال من چطور است
امید داری هواسم هم جمع باشد
که شاید دیگر غرغر و نگرانی هایم را پیش تو خالی نکنم

تو سعی کردی درگیر هرچه بیشتر کارت باشی تا من هم به کارم برسم
تا من حداقل ذهنم را ثانیه ای تمرکز دهم
تا با تمامی غصه هایم سراغ تو نیایم

برایم آرزوی سلامتی میکنی
و میخوایی موفق شوم تا شاید کمتر شب ها درد در شانه ام حس کنم
میخواهی کمتر خودم را در معرض فشار و سترس قرار دهم

و وقتی میگویی مراقب خودت باش...تنها این جمله را خوب میفهمم چه عمقی دارد

چه جالب است که اینها همان خواسته های من است
هرکسی در پهنای عرصه دنیای دایره وار خویش بچرخد بی آنکه انگشتی بر پشت رگ گردن دیگری گذارد
که صدای تند طپش خون را نشنود
آری چه جالب که اینها همه خواسته خودم است

پس نمیفهمم چرا اینهمه درمانده ام

...
...