27 December 2004

:: درست در سالروز فاجعه زلزله بم... باز هم در آسيا

امروز ديگه فهميدم من کي‌ام !

موسي :))
تمام خواب‌هام واقعي مي‌شه !!!‌ همشون از دم.
آقا جان من چطور بايست ۴ـ۵ ماه پیش دو بار خواب همچين کاتاستروفي رو ببينيم ؟؟؟ دقيقا همينطور که اتفاق افتاده !!

فکر مي‌کردم تاحالا فقط در مورد آدم‌هايي که مي‌شناسم و اطرافيان خودم خواب مي‌ديدم !!

آقا چه ترسنـــــــــــــــــــــــــــــاک

26 December 2004

:: برای رویایی ترین شب نیلوفری

بايد از عطر اقاقي تو رو آغاز كنم
با صداي خيس بارون تو رو آواز كنم
از تماشاي قناري به تو پرواز كنم
به تو پل ميزنم از بهانه هامو
از همه شبانه ها مو
ميرسم به تو دوباره
بوي عطرتو ميدن ترانه هامو
پر اسمت ميشن عاشقانه هامو
از گل و شعر و ستاره
ميرسم به تو دوباره
نيستي اما يادت اينجاست
وقت گل كردن روياست

به تو من ميرسم از اين شب نيلوفری
به تو ميرسم من از اين راه خاكستری
به تو كه خاطره هامو به هميشه ميبری
به تو پل ميزنم از بهانه ها مو
از همه شبانه ها مو
ميرسم به تو دوباره
بوی عطر تو ميدن ترانه هام
و پر اسمت ميشن عاشقانه هامو
از گل و شعر و ستاره
ميرسم به تو دوباره
نيستي اما يادت اينجاست
وقت گل كردن روياست

23 December 2004

:: شب کریسمس خوش باشید و مهربون

وقت نیست. سترس زیاده. فضا پر از مسئولیت. گاهی غرش از حس ناشکری.
شلوغه همه جا پر از آدم. همه به سوی هم میدوند ( اومدم بگم می لولند دیدم این کلام رو یک بار تابستون شنیدم و بس که معناش کاملا برای محیطش پسندیده بود. لولیدن در هم در ذهن من و دفتر لغات من بار منفی زیادی داره ). فردا شب آخر هست و فرصت آخر برای خرید هدیه ها و عطر ها و لباس ها و کارتها و ... هزاران تبریک و آرزوی سلامتی.

حتی امسال شب یلدامون متفاوت بود. هرچند دعوت بودیم ولی ترجیحا دونفری با انواع اقسام سرخ رنگ میوه جات حال کردیم. دیشب کاج کریسمس مون رو با دو رنگ قرمز و طلایی چیدیم. امشب میرم کادوهام رو بگذارم زیرش.
فیلم مصائب مسیح رو بعد از هزار سال وقت کردم ببینم. این شب ها هر شب یه فیلم میبینم و بی خیال عالم و آدم میرم تو رویا...

شب مهمونی ، فردا باز مهمونی ، حالا کی می بایست به کارهای دلخواه خودت برسی معلوم نیست. روزها تند تند داره میگذره. یادم نمیره اون شبهای گند پارسال رو. به زوری بایست یک بار دیگه از نو پوست انداخت. شاید شما این احساس رو نکنید. چون جشن ما ایرانی ها هنوز مونده. ولی یه سوال... نشده تا به حال از خیلی ایرانی ها بشنوید حتی عید ایران هم دیگه براشون تازگی نمی یاره ؟؟؟

برای شب کریسمس یه آرزوی خوب بکنیم.

سلامتی برای عزیزامون ؛ آرامش و صلح بیشتر بین انسان ها و ... نزدیک شدن هرچه بیشتر به اصلیت زندگانی
یاد بچه های بم و همه آوارزده ها بخیر

شاد و شاد و شاد باش
اما بسی دور از دلتنگی

19 December 2004

11 minuter

:: 11 دقیقه

همه می توانند دوست بدارند, چراکه ما همه با این هدیه بدنیا می آییم. بعضی دوست میدارند کاملا طبیعی به یکباره. درحالی که بعضی می بایست از نو بیاموزند، به یاد بیاورند آدمی چطور عشق میورزد و
همه - بدون هیچ استثنائی - می بایست بسوزانند احساسات قوی گذشته خویش را، دوباره از نو شادی و غم را تجربه کنند، لحظه هایی را که بر زمین افتادند و دوباره به پا خویستند ؛ تا به آنجا که موفق شدند بیابند آن طناب قرمز را که میرساند به هر دیدار جدید ؛ آری یک طناب قرمز وجود دارد...




~~~~~~~
هرگز احساس مرا زیر سوال نبر...

** این ماجرای مصاحبه گوگوش رو کسی توی برنامه های ماهواره دیده ؟؟ ما که ماشالا همیشه ماهوارمون یا به برگ درخت و ریزشش وصله یا برف بیاد و بره ! ما که ندیدیم ولی اینجا اینگاری حسابی دلش رو ریخته بیرون.

نمیدونم چرا همیشه وقتی به آدم های معروف فکر میکنیم توی ذهنمون میره که آره اینها همشون خیلی زرنگ هستند و فوت و فن همه کاری رو بلد هستند. حتی خود گوگوش ... بارها من به این اومدنش به اینور آب فکر کرده بودم و اینمه پولی که تو جیبش " فکر میکردیم رفته " خودم هر دو کنسترش توی ستکهلم رو رفتم و ...دیدم چه جمعیتی برای اون و صداش می رقصیدند و جیغ می زندند از خوشحالی...
هوه

roz aval kar

:: تجربه روز اول مسئولیت پذیری

صبح بعد از دو سه هفته هوای ملایم زمستونی کمی از پشت پنجرم سفیدی می بینم. باز هم که برف نیومده. همش کمی دونه دونه سطح زمین رو سرد کرده. پس این برف زمستونی کجاست.
صبح یکشنبه همه هفته ها تا ساعت 11 حداقل خوابیم. اگر جشنی شب شنبه نرفته باشیم. همیشه صدای جاروبرقی یا بوی صبحانه از پشت در اتاقم میاد. اما این هفته خودم ساعت 8 پا میشم. با اینکه همه جا ساکته هواسم رو جمع میکنم تا ببینم الان چه بایست کنم. نیکو قراره بره شیف اول سر کار. به به چه اسم گنده ای. من که تجربه کاری توی چند تا شغل مختلف رو دارم. ولی اون نه. البته مغازه داری رو هردو تجربه کردیم توی تابستون ها. دیروز روز اول بود. اینبار تنهای تنها. صبح با کلی باد توی غبغب :) رفتم مادر و پدرم رو رسوندم فرودگاه تا همراه جمعیت باقی فک فامیل عازم ایران بشند برای عیش و نوش و شرکت در مراسم نامزدی دختر عموی گرام. خوش بگذره. نگران ما نباشید. همه چیز تحت کنترل. بوس بوس و خواهش می کنم ما کاری نکردیم وظیفمونه. مگه شما هر دو دختراتون رو به سفر جداگونه نفرستادید. اینبار نوبت شماست.

نوبت ؟ چه کلام عجیبی. پدر توی ماشین گفت > دارم فکر میکنم میبینم از یک سال و نیم پیش که اونبار هم 2 هفته همش ایران رفتم و استراحت همراه با بدو بدو داشتم ؛ تا به امروز هر روز این یک سال و نیم رو کار کردم... صدام در نیومد... خفه شدم و بغض کردم.

سر راهم کلی احساس مکانیک بودن بهم دست داد لاستیک های ماشین رو چک کردم میزون کردم بعدش هم رفتم به سوی خرید برای مغازه. همونطور که حدس میزدم تا از ماشین پیاده شدم یه چرخ بزرگ خرید دستم بگیرم همه چشم های آدم هایی که اون صبح اونجا بودند قلمبه شد. وا !!!! این دختره ؟؟ آخه اونا همشون مرد های گنده و ... بودند. مثل بابام . حس جدیدی گرفتم.

شروع کار با فکر اینکه کسی توی خونه نیست که بهش زنگ بزنی بگی قیمت فلان جنس چیه یا تنها توی دلت خیالت جمع باشه که حالا اونا هستند . هرچی باشه بالاخره مشکلی پیش نمیاد. خیلی حسش فرق داره. بهت احساس مسئولیت بیشتری میده. مسلمه. ولی درکنار اون تو رو به دنیای یه عالمه فکر می بره.
کنار نیکو وقت با سر به سر هم گذاشتن و ملقب شدن به سکروچ باهال می گذره. ولی وقتی اون رفت و خودم موندم همش فکر کردم. ته دلم لرزید. خودم رو در جایگاه پدر دیدم. اینکه هر روز هر روز و هر روز ساعت ها وقتش رو در پشت این ویترین های رنگی داره سپری میکنه و ثانیه های عمرش رو میبینه که داره میسوزه بدون اینکه به شغلی مشغول باشه که در شئنشه. همه و همش برای خاطر اینکه در یک جامعه دوم به عنوان یک خارجی 50 + هرگز نمیتونی در پشت میز ریاست و مدیریت بنشینی. هرگز نمی تونی به اندازه تحصیلاتت و تجربیاتت کار کنی. بایست برای نگه داشتن ایده عال زندگی در خارج بجنگی. جزو بهترین ها محسوب بشی اما در پشت این لایه از جونت و سلول های بدنت مایه بگذاری.
این سرابه اون ور آب هست برای خیلی ها.
اینجا بود که تنم لرزید. تازه حس کردم با همه وجودم چرا اینهمه بابا برام از درس خوندن و رسیدن به جایی که استحقاقش رو دارم حرف میزنه. اینکه بدون درس و مدرک از اینجا به کاری که اینقدر توش دردسر باشه نمیرسم. که ...

اونروز به پایان رسید. گفتم نیکو بزن قدش که کلی ما باهالیم. به خودمون افتخار میکنم. به خودم و تو و مادر و پدرم. که ما برای هم زندگی میکنیم و با هم. که اونها خوبی های ما رو تنها مد نظر می گیرند و من و تو دیگه کم کم یاد گرفتیم که اونا نه تنها سخت گیر ترین پدر مادر دنیا نیستند بلکه اونقدر به ما آزادی دادند که خودمون بهترین درس زندگی رو از آزادی هامون بگیریم. درسته من گاهی خیلی زیادی گذشته رو و تلاش برای رسیدن به این آزادی ها و قانون ها رو گنده میکنم. ولی خوب... مگر نه اینکه همه چیز بهایی داره.. مثل مهاجرت، مثل آزادی، مثل عشق

این قصه ادامه دارد... که واقعیت است و دیگر هیچ...

17 December 2004

tavalodam

:: کار بایست کرد تا قدر عافیت دانیم

کار بایست کردتا قدر عافیت دانیم ؛ نعمت فراوان وما شکر گذار نیستیم (شعر از خودم)

اینجانب به همراه خواهر گرام در دو هفته پر هیجان قصد داریم حسابی به خود و شکم خویش در مغازه ددی جان صفا داده و علاوه بر اضافه کردن هرچی سود هست به حساب دخل کلی هم فضای محیط را کریسمسی نماییم.
مامی و ددی هم در ایران صفا کنند :)

اگه !! وقت کنم حتما عکس میگیرم از خودمون و شغل دوهفتمون. جالبیش اینه که از الان صف مشتریای پسر و جوونش زیاد شده با یه روز کارآموزی رفتن :))

اخبار دیگر به همه رفقای گرام. والا ما تا اونجا که یادمونه و افتخار هم میکنیم بنده اینجانب عالیجناب لیدی منتقد متولد 15 دی ماه هستم.
تا به حال همیشه این تاریخ به فرنگی میشده 5 ژانویه. ولی امسال که همه تاریخ ها یه روز جلو افتاده شدیم 4 ام. اما دیگه خوشبحال هرکی اورکات داره !! دیگه یادش نمیره هیچ وقت رزشک البته . مهم اونه که ادم خودش یادش باشه همیشه تولد دوست و رفیقاش رو.

خوب این مقدمه رو گفتم که بگم این تولد امسالم ایشالا حسابی حال و حــــــــــــــول :) بر عکس پارسال که ... اوش نزدیک بود جونم رو به باد بدم هرچند خوب تجربه ای بود ولی بوش به اونطرف مرز هم رسیده بود و تابستونی فهمیدم که بعـــــله مامی جون حسابی چوقولیمون رو پیش در و همسایه کرده ! آخه یکی نیس بگه مگه میشه من واسه خاطر اینکه فکر کنم شما ها تولدم رو یادتون نیست قهر کنم !! واه واه چه چیزا چه حرفا آدم شاخ در میاره.
خلاصه شوما ها هم خواستید واسم امسال تبریک بگید ورندارید از این کارت های اینترنتی داهاتی بفرستید فکر کنید خیلی هنر کردید و وای خدا چه تبریکی گفتم خیلی خوشحال میشه ! تبریک تولد میبایست personligt باشه یعنی شخصی باشه. بایست توش روح باشه و حرفی برای زدن. (read 9 december)
البته اگه به اندازه یه کارت تبریک واسه رفاقتتون ارزش قائلید که دیگه بــــــــله !
این رو هم گفتم که بگم خواستید ازم آدرس بگیرید کادوهای کلید بنز و خونه و بلیط سفر رو پست کنید یه سوت بزنید بفرستم :)) امیر جون حالا خوب شد ؟ اینم از آدرس ما

12 December 2004

:: شب امتحانه ديگه لامسب کارش نمي‌شه کرد اين استعداد رو =)

شبانگاهان، سوسک اومد خونمون
رفت تو وان حموم، من نترسيــــدم
دارام رام رام را را رام دا را را را رام

لباسآمو دراوُردم
حمومَــــم کردم
من نَـــلرزيــــدم
دارام رام رام را را رام دا را را را رام

با دمپايي زدم توي سر سوسکه
اما نمـــــــــــــــــــــــــــــی‌مرد

بهش گفتـــــــم
به چه بال و پري
وه چه خوب مي‌پري
با پري ور بپــــــــري

10 December 2004

::I AM ANGRY

فقط يه کلام :

پاس ايراني به درد سطل آشغال هم نمي‌خوره !!!!!!!!!!!

09 December 2004

:: باز هم تولد

خب دختر جون بایست بگم امیدوارم اول از همه از این سوپرایز تولدی که واست آنلاین و عمومی می خوام درست کنم حرس نخوری >:)تازه الان به لطف ارکات همه واست میان مینویسم مریم جون تووووووووووووولدت مبارک/ اما من که همه نیستم ؛)کلی زحمت پشتش کشیدم! حالا کتاب قصه رو ورق بزن :
سال اول دبیرستان محبوبه دانش یا همون هدف معروف توی خیابون ولی عصر همکلاسی هم می شیم و من مبصر کلاس می بایست فضول همه چی هم باشم.با رفیق جون جونی من هلیا دوست شدی و در نتیجه با من هم دوست میشی ! عجیب غریب بودن کرکترت حسابی واسم جای مخ زدن و روت کار کردن رو باز میکنه ! لامسب الان که نگاه می کنم می بینم همیشه عاشق آدم های غیر عادی بودم !! از بس که خودم آخه همیشه یه مدلی ام ؟؟سال دوم حسابی با هم رفیق شدیم. یادت که نمی ره من واسه خاطر تو همه کلاس رو ترد کردم و جام رو عوض کردم اومدم اون ردیف نیمکت های کنار دیوار شدم بغل دستی تو .. یادته چقده همه حرف میزدند و چقدر حتی مامان خودم بهم گیر داده بود که چرا کنار کشیدم ؟ آره خوب این کار واسه خاطر تو بود تا تورو بیارم توی جمع. فکر میکنم موفق شدم نه ؟

Kelans aval Posted by Hello


بعدش هم کلی نقاط اشتراک فوتبالی یافتیم و استیلی چاک شدیم :)) و من همیشه بایست سر اون پسره(رضا شاهرودی؟؟) توی تیم ملی باهات جر و بحث می کردم. خاطره هامون از سال دوم اونقدر زیاده که جای نوشتنشون اینجا نیست. اما خوبیش میدونی به چیه ؟ که همه یادگاری ها رو هم تو داری و هم من دارم. اون کتاب هندسه عزیز که با انواع و اقسام نقاشی ها تذئینش کرده بودیم و اون دفتر زرد خاطره هامون که توی بدجنس پیش خودت نگهش داشتی و بهم ندادیش . تمام برنامه های پیاده روی توی ولی عصر و کیک خریدنمون و جنگ کیکی سر کلاس .. یادته همه رفیقای همکلاسی چه چپ چپی نگاه می کردنمون وقتی اون روز با کیک بدون هیچ مناسبتی اومدیم سر کلاس ؟ حال داد واقعا یه تصمیم رو توی خیابون گرفتن و بعدش عملیش کردن. از آب بازی ها و مسابقه های والیبالمون که نگم خیلی همیشه دلم با یادشون شاد میشه. تو رو با سارا هم رفیق کردم و خودم دیگه آخرای سال زده بودم تو دنده من می خوام برم برم برم و ناراضی بودنم از شرایط. فکر میکنم واسه همون غرغر هام بود خدا کوبید یکی تو مخم و یهو کشکی کشکی پرتم کرد این ور دنیا.

Mahbobe Danesh, sal 77 Posted by Hello


آخرین روز مدرسه بعد از امتحان تاریخ رو یادته ؟ توی حیاط مدرسه با همه بچه ها و گروهمون عکس یادگاری اینداختیم ؟ سوده که اومده بود مدرسه من رو غافل گیر کنه و چقده توی دفتر مدرسه من جا خوردم و حسابی سوپرایز شدم . بعدش هم من و تو و سوده و سارا رفتیم خونه ما و اونهمه بازی کردیم و ورق و فال گرفتیم آخرش و کلی خندیدیم// عکسش رو هنوز دارم ولی نگذاشتمش که دلم از دیدن خونمون خون گریه نکنه... آخه الان خیلی ساله از اون خونه بچگیم دور شدم

Sal 2 Dabirestan, rooz akhar bad az emtehan tarikh Posted by Hello


بعدش هم تابستون پر از قهر و بچه بازی هامون و اون چند ماه بی خبری که باعث شد وقتی مدرسه سال جدید شروع شد و اسم من توی لیست کلاس خونده بشه اما صدای حاظری ازم بلند نشه ؛ تو دلت بریزه پایین که نکنه واقعا مدرسه ام رو عوض کردم... وای مریم هیچ وقت آرزوی کشکی از خدا نکن... همون فرداش برآوردش میکنه و میندازتت توی هچل...
خلاصه خیلی از همه و تو هم که یکی از دوستای صمیمیم بودی دور شدم و این سخت بود. اون نامه تو واسه اولین بار توی غربت به دستم رسید قشنگ ترین و پرخاطره ترین دست نوشتی بود که از کسی گرفته بودم. تو نمیدونی توی اون غربت و روزهای سخت خوندن نوشته ای از یکی از دوستای صمیمیت که ازش دور افتادی وقتی بهت میگه که چقدر جات خالیه و پشت سرت یه جاده پر از مهر و صفاست دل آدم رو آروم و چشم ها رو از خوشحالی گریون می کنه.آره والا خیلی بد شد اون دو سال آخر رو کنار هم نبودیم . ولی از اون مهم تر اینه که ما هرگز این دوستی رو رها نکردیم.
اولین ایمیلی که برات نوشتم و تو جواب دادی هم یکی از پرمزه ترین میلیون ها ایمیلی که در این همه سال با همه رد و بدل کردم بود.

Yeki az nahmeh at Posted by Hello

تو هم تازه مدت شیش ماهی بود افتاده بودی توی خط اینترنت و چت و شبکه بازی. من که پیشت نبودم ولی یه زمانی که بچه خلفی بودی و واسم از همه چی تعریف میکردی بنده میشستم از این سر دنیا واست حرس می خوردم و میخواستم به راه راست !! هدایتت کنم ! بلکه یه خورده تو کلت مخ بیاد و واسه اون کنکور لعنتیت درس بخونی.
ماجراهای بید هندی و نامه های پی در پی من ماشالا 50 صفحه واست کف زدم ( انگاری بالاخونم عیب داشت ؟؟نه ؟؟ ) خوبه که اون سال بهم نشونش دادی که هنوز داریشون واسم ارزش داشت که حرف های من رو هنوز نگه داشتی.
خلاصه زمان گذشت و تو یه خورده بزرگ شدی به قول خودت هم از این بزرگ شدن بیزار بودی. یه زمانی بازم اقرار میکنم اهلی تر بودی یه دست خطی واسم می فرستادی . اون نامه فرستادن تبدیل به ایمیل دیجیتالی شد و بعدشم که دیگه هیچی به پیچی !!

Bad az 3 sal bargashtam Posted by Hello


اولین بار هم که بعد 3 سال دوری به ایران برگشتم که یادت نمیره چطور غافل گیرت کردم ؟ تو دانشگاه بودی من اومده بودم خونتون پیش مامانت موندم تا بیایی :)) وای که اون صحنه که از در اومدی تو و منو دیدی و جیغ بنفشت همیشه تو ذهنم هست. خیلی خوبه آدم دوستای قدیمیش رو ببینه نه ؟؟این عکس درست همون روزه. موقع رفتن واسم نشستی به نوشتن چند خط و شعر که اینجا می نویسمش.

Khone shuma :D Posted by Hello


dam borj saye maroof  Posted by Hello


یادته چقدر حرف زدیم. چقدر به قول تو من عوض شده بودم. و منم گفتم از این تغیراتم خوشحالم چرا که والا فکر میکردم که درجا زدم ؟ این مهاجرت شانس بزرگی رو توی زندگی به من عطا کرد که بهترین و پر آسایش ترین زندگی در ایران هرگز نمیتونست به پاش برسه. پس همیشه از این اتفاق خوشحالم. اما...

man & Zizigoolo & To Posted by Hello


ماجراهای پارک رو که یادته ؟ ای ول... :))))) اون روز آخر هم که باز تو بودی و هلیا و سارا. و یادته همش میدویدی که وای بایست برم خونه وای مامانم دعوا میکنه ؟ من هم گریه میکردم که چقده بده باز بایست از شما دوستام دور بشم/.. واه واه الان دارم فکر میکنم میبینم همیشه من گریه میکنم موقع خداحافظی... آخه...موقع خداحافظی هم که محکم بغلت کرده بودم یه مزاحمه متلک گفت @ اووووووووووه انگاری داره میره فنرگ :))) که من بودم و بمب انفجار و فحش و کتکی که اون بیچاره خورد :) آخه از کجا میدونست واقعا دارم میرم فرنگ !این خاطره از تابستو 80 هست.

Me & Heli & You Posted by Hello

و از اون روز 3 سال و نیم گذشته. باز هم من ایران اومدم و
باز هم هر بار به دیدارت اومدم. چرا که تو یکی از اون موندگار ها شدی. از اون دوستایی که نمی بایست به دست روزمرگی بسپارمشون. یادمه سر بی توجهی های رفیق رفقا بعد یکی دو سال اول که من خیلی به همه از خودم و اوضاع خبر میدادم ولی در جواب ... یکیش هم تو بودی. من حسابی با این موضوع کنار نمیومدم و اصل دوست داشتن دوستان رو زیر سوال بردم. سر همین شد که یاد گرفتم و تا امروز آویزه گوشم کردم که من هرگز دوستانم رو برای خاطر پاسخ دهی اونها به محبتم دوست ندارم. هیچ وقت علاقه هام شرطی نمی شه و همیشه بر پای قرارداد دوستیم باقی میمونم. و .... واقعا از خودم مغرورم و سربلند.
این هم عکس های این تابستون ! بنده با یه چشم های قیلی ویلی رفته که به دوربین نگاه نمیتونه بکنه ؟ رفیق دبشمون رو هم که ملاقات کردی ؛)) حالا یه سر هم بیا اینجا دیگه همه چی تکمیله !
Me & You & My Blid EyEs ;) Posted by Hello


You & Helia Posted by Hello


مریم کوچولو که شازده کوچولو کتاب فاوریتت هست و رنگ آبی عشق واست. نمی دونم هنوز ماشین گلف دوست داری و آدما رو 9 تا دوست میداری. میدونم که هنوز چند تا تخته کم داری :) و کی قراره مخت کار کنه معلوم نیست. ولی وفات و صفات همیشه واسه من یه دنیا ارزش داره. خیلی خوشحالم هر سال که میام ایران اینقده به بودن دوستت اهمیت میدی که به دیدنم میای و همیشه باهم خوش میگذرونیم. خیلی خوبه آدم توی زمانی که قلبش هنوز صافه یه قولنامه دوستی ببنده و تا آخر عمرش هیچ طوفانی اون قرار رو نشکونه. البته زمان آدم ها رو عوض میکنه . امید وارم تو فکرت !! اونقده مثل بعضی رفقان تغییر نکنه که دیگه ما رو واسه دوستی نپسندی :))
رفیق جونم ؛ میدونی که کلی دوستت میدارم. همیشه واسه خاطره هامون ارزش قائلم و با اینکه این روزها همه خیلی خودشون رو درگیر مسائل روزمره کردند که یه گوشی تلفن رو برداشتن و حالی پرسیدن رو خیلی کار سختی میدونند خوشحالم که ما هنوز از هم با وجود اینهمه سال ( 8 ساله با هم دوستیم تا به امروز ) ارتباط داریم و ...

Betoche Mikham Aks Begiram ! Posted by Hello


حالا برات یه شعر تولد بخونم ؟ یا برات آرزوی سلامتی ؛ شادی و پیروزی که همیشه برای بهترین هام میکنم رو مکتوب کنم.
این نوشته بلاگ تقدیم به مریم عزیزم که میشد یه نامه خصوصی باشه. ولی حالا که ما هم کلی کلاس داریم و واسه خودمون سایت !! داریم چرا نگذارم در این دهکده جهانی این دوستی ثبت بشه. میدونی من و تو همش به اندازه 9 ماه با هم دوست صمیمی سر یک کلاس و بغل دستی بودیم و واقعا با هم می چرخیدیم. ولی از اون نه ماه یه دوستی خیلی طولانی و پا برجا بر روی آجر آجر اعتماد ساخته شد. این واسه خاطر باور به اصلیت آدم هاست. نه کار سختی که نیاز به از خود گذشتی خاصی باشه. خوبه که ادم ها این رو یاد بگیرند. *حالا شب با هم حرف زدیم لطفا من رو خفه نکن !! چشم یه خورده کمتر از خودم تعریف میکنم :) ولی من تعریف هم دارم مگه نه ! بگذار ملت یه خورده از قانون های دوستی در زندگی توی مشق شبشون تمرین کنند. واسشون خوفه.
Ma 3 tofangdar Posted by Hello


مبارک مبارک دمب شوما سه چهارکککککککککککککککککککککککککککککهوررررررررررررا شمع ها رو فوت کن که 100000 ساله شوی
واست میخوام آرزو کنم : یه سال پر از قشنگی ؛ یه سال آبی با 9 تا آب نبات چوبی آرزو میکنم. ( و البته پر از ژولیت بازی *راست میگفتی : نه من ماندنی هستم ؛ نه تو ... آنچه ماندنی است ، ورای من و توست !به امید روزی که باز هم هممون ( همه ما ایرانی های سرتاسر دنیا ) کنار عزیزا و دوستای واقعیمون جمع بشیم و در سختی ها و خوشی ها همیار هم.تا تابستون ...........بعدی
حسابی فدااااااااااااام بشی :)
Inam Meydon Vanak Maroof Posted by Hello

07 December 2004


Bordi az yadam Posted by Hello
:: ... شعرم سکوت گذیده

بردي از يادم ، دادي بر بادم ، با يادت شادم
دل به تو دادم ، در دام افتادم ، از غم آزادم
دل به تو دادم فتادم به غم
اي گل بر اشك خونينم مخند
سوزم از سوز نگاهت هنوز
چشم من باشد به راهت هنوز
چه شد آن همه پيمان
كه از آن لب خندان ،كه شنيدم و هرگز
خبري نشد از آن
كي آيي به برم ، اي شمع سحرم
در بزمم نفسي، بنشين تاج سرم
خواه از جان گذرم
تا به سرم ده ، جان به تنم ده ، چون به سرآمد عمر بي ثمرم
نشسته بر دل غبار غم
زآنكه من در ديار غم
گشته ام بر غمگسار غم
اميد عهد وفا تويي
آفت جان ما تويي
رفته راه خطا تويي
بردي از يادم ، دادي بر بادم ، با يادت شادم
دل به تو دادم ، در دام افتادم ، از غم آزادم
دل به تو دادم ، فتادم به غماي گل بر اشك خونينم مخند
سوزم از سوز نگاهت هنوز
چشم من باشد به راهت هنوز




بردی از یادم Posted by Hello

03 December 2004

:: MSN BLOG

بايست به اطلاعتون برسونم که سيستم جديد بلاگ که MSN راه انداختده دست همه سيستم ‌هاي قبل رو از نظر راحتي و سريع راه افتادن بسته. يعني بگو الان ديگه همه يکي بلاگ واسه خودشون داشته باشند !!!
البته آدرس ما که مخفيه ولي شوما برو خودت چک کن

آقا خيــــــــــــــــــــلي مدلش جالـــــــــــــــــــــبه

ChecK it OuT one swedish blog

MSN BLOG

01 December 2004

c

:: شادمهر و آريان :) در ستکهلم Uptade info

امروز صبح از راديو شنيدم که شادمهر عقيلي ۳۰ دسامبر در گلوبن اولين کنسترش رو در اروپا در ستکهلم برگزار مي‌کنه. چنان ذوق کردم :) يک‌ساعت اول برنامش البته اول جمشيد مي‌خونه. کي هست اصلا جمشيد ؟؟ اولين نفر خودم بليطش رو که از فردا آزاد مي‌شه مي‌خرم. بريم اونجا يه شب تا صبح داد بزنيم و بخونيم :

اينم گروه آرين که قراره ۱۵ ژانويه در گلوبن کنسرت اجرا کنه و بنده يه بار هم ايران به همراه دوستاي بلاگي :)) در کنسترشون شرکت نموده و از رقص در صندلي به صورت نشسته و پاسداران راه انقلاب با چماق بالاي سرمان بسي فيض برديم !!


~~~~~~~~~~~~
رفتي و نوشتي كه از دوري من ملالي نيست
رفتي و با يكي ديگه دوست شدي , هيچ خيالي نيست
يكروزم نوبت من ميشه برات نامه بدم , ببيني با يكي ديگم , جاتم اصلا" خالي نيست .
عروسكي بودم برات , كه تو بهبم نفس دادي , دلم رو يك روز خريدي , فرداش آوردي پس دادي
بگو برات من چي بودم ,عروسك مغازه اي ؟؟ كهنه شدم رفتي حالا دنبال عشق تازه اي .
ديگه پشت دستم رو داغ ميكنم , كه تا زنده ام عاشق هيچ كي نشم
عاشق هر كي بشم , (( خيالي نيست ))
لا اقل اسير تو يكي نشم
!

~~~~~~~~~~~~
:: روزي که عشقم بميره من هم ديگه زنده نيستم

امروز يه روز خسته کننده پر از سردرد و درد شونه بود. به زور خودم رو از سر ظهر سر تمامي کلاس‌ها نشوندم تا يه وقت شرمنده قولي که دادم نشم. سر يه زنگ کوتاه استراحت سري به کتابخونه مي‌زنم و يهو با چه لينکي سر از نوشته نيما در ميارم نمي‌دونم. تنها مي‌دونم بعد از خوندنش يه اشکي بود مي‌خواست بريزه از زور خستگي و سردرد که به لبخند تلخي همراه شد. چراش رو نمي‌دونم. نوشته به اين غمگيني رو مي‌شه براش هاي هاي گريه کرد به خصوص وقتي که ...
چرا آدم‌ها همش دارند براي فردا مي‌دوند ؟ چرا به زور از من مي‌خواند همش به خاطر فردا زندگي کنم ؟ چرا دست از سر کچل من بر نمي‌دارند !!!
از اون روزهاست که بهم بگي هاپو مي‌يام گاز مي‌گيرم و مشت مي‌زنم.‌:( بابا فردا که مرديم با خودمون هيچي رو تو گور نمي‌بريم جز يه سري رويايي که يا حقيقت شده يا به گور مي‌ره...
تو رو خدا بگذار من به آرزوهام تحقق ببخشم. حتي اگر احساس کني من چه بيراه رفتم.
اه اه اه

*She never read my words, she just born me once, she kill me every time she want my best