31 January 2007

ساعت بامداد .:.

بابا اینجا چرا اینطوری شده ! وضع بلاگمون هم مثل مخمون چت زده ! ساعت داره پنج صبح میشه و من هنوز علاف پنج تا سوال مزخرف واسه تحویل یک اساینمت چرت هستم ! هرچند موضوع جالبه ، ولی به علت سترس الکی و فکر اینکه وقت نمی کنم، سیستم مخم قاطی کرده و به زور میتونم وادارش کنم کار اصلی اش رو انجام بده و نه همش تی وی ببینه یا سورف کنه! کاری که 24 ساعت مطلق داره الان انجام میده و حال خودم هم داره بهم میخوره
فعلا جواب سه تا سوال رو تایپ کردم ! معلوم نیست تا دوتا باقی تموم شه من مردم یا زنده ! میدونید اصلا این شرایط دست خودم نیست ! کنترلش نمی تونم بکنم ! به همین سادگی ولی اعصابی از من خورد می کرد قبلنا که الان با آرامش بیشتری میشه حضمش کرد چون میتونم در یک روز از خماری اش بیام بیرون ! دقیقا مثل یک اعتیاد می مونه

هرچند امسال اصلا از دانشگاه رفتن و درس خوندن بدم نمیاد و کلی هم دارم حال میکنم، ولی درسها خیلی زیاده ! و من هم بدجوری با خودم قول و قرار دارم

خلاصه دست دعا بر سر ما ! خدای ما شاهد ما
شعر هم سرودیم

بای بای

27 January 2007

Hello ! I´m RiCh .:.


امروز یکی از مشتریانی که سراغ خوشگل ترین دختر توی بوتیک رو گرفت و ازش برای خرید کمک خواست ، دو تا آقای سوئدی خوش تیپ بود. نگاه کردم به سر و هیکل دیدم به چه برنزه و جیگل بودن ! ایول. امرتون ؟

اول یک مدل پی سی رو که از قبل انتخاب کرده بودند نشونم دادند و توضیح خواستند و بعدش هم براش یک مانیتور خواستند و من کمک کردم که انتخاب کنند. مابین اینکه مشغول وارد کردن توی سیستم میشدم، سوال کردند آیا امکان پرداخت ماهیانه وجود داره یا خیر ؟ اینجا بود که یه دوزاری جیرینگ افتاد توی دستگاه ! هاها این دو مستر جیگول پار بودند !! یعنی دو زوج :) نیشم باز شد
سن یکی خیلی کمتر به نظر می رسید و وقتی ازش لگیتیمیشن خواستم برای وارد کردن اطاعت دیدم بعله ! همش 21 سالش بود ! و اون آقای دیگه بالای 40 سال بود

خلاصه خیلی خوب که اینطوری بود ! والا الان من داشتم هنوز با یکی از اونها لاس می زدم :)) ها ها
When time´s in .:.


وقتی فکری, خیال دست نیافتنی , آرزوی شیرینی و یا میوه بهشتی دست نیافتنی رو توی دلت داری، تنها توی رویای شبونه ات هست که میتونی مزه اش رو بچشی و صبح عرق کنان از خواب بلند بشی

اگردر حقیقت امکان لمس اش رو بدست اش بیاری ؟... چه قیمتی برای مزه واقعی اش حاظر به پرداخت هستی ؟

من ... زیاد ... میوه ممنوعه ... دوست دارم

26 January 2007

När jag promenerade ensam .:.

بعد از دیدار یکی از دوستان که سر و گوشش حسابی توی روابط تجاری ایران و سوئد می جنبه و ملاقات روبه روی بزرگترین شاپینگ سنتر ستکهلم و معروف ترین محله اش رو عامی و بی کلاسی میدونه ( و البته از طرف من مسخره میشه ) ، بقیه عصر تاریک جمعه رو به جای سریع منزل رفتن، به پیاده روی تنها توی خیابون های مرکز شهر گذروندم. از تمام ایستگاه های قطار گذشتم ، از همه چراغ های عابر پیاده، از همه مغازه هایی که دونه دونه بستند و ماشین هایی تاکسی که آماده یک شب آخر هفته میشدند

تنهایی رو می خواستم زیر پوستم حس کنم، تلخ بود، خواستم سوزن سوزن بشه سلول های بدنم از سرما، که یادم بیاد و آماده بشه قلبم واسه فردا

بغضش که سخت بود،
شب که خوابیدم بالشتم از دلتنگی خیس و نرم بود
فرداش که اومد ، صدام سرد بود
آخه اون شبش مست مست بود
آخه اون صبح هاش نیست و نیست و نیست و نیست
و نیست
و نخواهد بود

22 January 2007

End:e´ Nord .:.

این از ایمیلی هست که یکی از خواننده های باحال فرستاده :)) من که داشتم کلی قهقه می خندیدم ! بقیه رو نمی دونم

True Telephone conversations recorded from Various Help Desks around the U.K مطالبي که مي خونيد مکالمات تلفني واقعي ضبط شده در مراکز خدمات مشاوره مايکروسافت در انگلستان هست


مرکز مشاوره : چه نوع کامپيوتري داريد؟
مشتري : يک کامپيوتر سفيد...

مشتري : سلام، من «سلين» هستم. نمي تونم ديسکتم رو دربيارم
مرکز : سعي کردين دکمه رو فشار بدين؟
مشتري : آره، ولي اون واقعاً گير کرده
مرکز : اين خوب نيست، من يک يادداشت آماده مي کنم...
مشتري : نه ... صبر کن ... من هنوز نذاشتمش تو درايو ... هنوز روي ميزمه .. ببخشيد ...

مرکز : روي آيکن My Computer در سمت چپ صفحه کليک کن.
مشتري : سمت چپ شما يا سمت چپ من؟

مرکز : روز خوش، چه کمکي از من برمياد؟
مشتري : سلام ... من نمي تونم پرينت کنم.
مرکز : ميشه لطفاً روي Start کليک کنيد و ...
مشتري : گوش کن رفيق؛ براي من اصطلاحات فني نيار! من بيل گيتس نيستم، لعنتي!

مشتري : سلام، عصرتون بخير، من مارتا هستم، نمي تونم پرينت بگيرم. هر دفعه سعي مي کنم ميگه : «نمي تونم پرينتر رو پيدا کنم» من حتي پرينتر رو بلند کردم و جلوي مانيتور گذاشتم ، اما کامپيوتر هنوز ميگه نمي تونه پيداش کنه ...

مشتري : من توي پرينت گرفتن با رنگ قرمز مشکل دارم...
مرکز : آيا شما پرينتر رنگي داريد؟
مشتري : نه.

مرکز : الآن روي مانيتورتون چيه خانوم؟
مشتري : يه خرس Teddy که دوست پسرم از سوپرمارکت برام خريده .

مرکز : و الآن F8 رو بزنين .
مشتري : کار نمي کنه.
مرکز : دقيقاً چه کار کردين؟
مشتري : من کليد F رو 8 بار فشار دادم همونطور که بهم گفتيد، ولي هيچ اتفاقي نمي افته...

مشتري : کيبورد من ديگه کار نمي کنه .
مرکز : مطمئنيد که به کامپيوترتون وصله؟
مشتري : نه، من نمي تونم پشت کامپيوتر برم .
مرکز : کيبوردتون رو برداريد و 10 قدم به عقب بريد .
مشتري : باشه.
مرکز : کيبورد با شما اومد؟
مشتري : بله
مرکز : اين يعني کيبورد وصل نيست. کيبورد ديگه اي اونجا نيست؟
مشتري : چرا، يکي ديگه اينجا هست. اوه ... اون يکي کار مي کنه !

مرکز : رمز عبور شما حرف کوچک a مثل apple، و حرف بزرگ V مثل Victor، و عدد 7 هست .
مشتري : اون 7 هم با حروف بزرگه؟

يک مشتري نمي تونه به اينترنت وصل بشه ...
مرکز : شما مطمئنيد رمز درست رو به کار برديد؟
مشتري : بله مطمئنم. من ديدم همکارم اين کار رو کرد.
مرکز : ميشه به من بگيد رمز عبور چي بود؟
مشتري : پنج تا ستاره.

مرکز : چه برنامه آنتي ويروسي استفاده مي کنيد؟
مشتري : Netscape
مرکز : اون برنامه آنتي ويروس نيست.
مشتري : اوه، ببخشيد ... Internet Explorer

مشتري : من يک مشکل بزرگ دارم. يکي از دوستام يک Screensaver روي کامپيوترم گذاشته، ولي هربار که ماوس رو حرکت ميدم، غيب ميشه !

مرکز : مرکز خدمات شرکت مايکروسافت، مي تونم کمکتون کنم؟
مشتري : عصرتون بخير! من بيش از 4 ساعت براي شما صبر کردم. ميشه لطفاً بگيد چقدر طول ميکشه قبل از اينکه بتونين کمکم کنيد؟
مرکز : آآه..؟ ببخشيد، من متوجه مشکلتون نشدم؟
مشتري : من داشتم توي Word کار مي کردم و دکمه Help رو کليک کردم بيش از 4 ساعت قبل. ميشه بگيد کي بالاخره کمکم مي کنيد؟

مرکز : چه کمکي از من برمياد؟
مشتري : من دارم اولين ايميلم رو مي نويسم .
مرکز : خوب، و چه مشکلي وجود داره؟
مشتري : خوب، من حرف a رو دارم، اما چطوري دورش دايره بذارم؟

21 January 2007

زمستون آبکی .:.

هرچی همه توی ستکهلم و شهرهای پایین تر نشستند پشت پنجره و منتظر بارش برف حسابی شدند، هنوز که هنوزه خبری نیست !

البته دروغ نگیم ! دیشب درست آخر های شب بارش حسابی برف شروع شد، و همه جا رو سفید کرد و تا صبح ادامه داشت. ولی امروز هوا باز گرمتر شد و خیلی جاها آب شد.

اما همین یک شب برف اینقدر منظره شهر رو قشنگ کرده که همه رویای و رومانتیک شدند. اصلا روشن شده !

دیشب همراه دوستان یک کلوبی بودیم که تم موزیکش قرار بود شرقی باشه، یعنی خاورمیانه ای ! اما اولین تعجب همراه با ورود به سالن و دیدن دی جی بالای پنجاه سال اونجا بود ! ولی جمعییت خیلی زیادی جمع شده بودند و همه روی هوا بودند از بس که قر می دادند
برای ما که خیلی شوک شده بودیم ، و از این شوق جمعییت سر حال اومدیم باحال ترین موضوع ، سوئدی بودن اکثر آدم های داخل کلوب بود. اینجا اصولا سه مدل کلوب داریم، یا خارجی خارجی ، که مشمول کلوب های ایرانی و عربی میشه ، یا حسابی سوئدی که فقط اگه نوک دماغت به طبقه ششم آسمون بخوره و حسابی لخت و پتی باشی و بور باشی توی کلوب راه میدندت و سومین گروه هم همین مدل سوئدی های شرق زده ! است که حسابی با موزیک های آسیایی و آفریقایی حال می کنند

خلاصه من و دوستان که حسابی از منظره پشت پنجره های بزرگ که آسمون پر از برف رو نشون میداد مست بودیم ، و صحنه داخل به این نتیجه رسیدیم که ایول اینجا همه های هستند ! یعنی یا مست مستند و یا با وییدس یا همون مخدرات توی آسمونا هستند :)) و یا واقعا خیلی باحال و اورینتالیست پرست اند

امروز از ظهر یک پیاده روی جانانه در سطح شهر ستکهلم رفتیم و واقعا میشه گفت یاد روزگاری که برام نفس کشیدن توی شهر سرد سخت بود اصلا به خیر نیست ! گفتند وقتی دل شاد است ، همه چی زیباست ؟ سعی کن همیشه شاد باشی بچه

:)) برم لالا
شبتون برفی

17 January 2007

همراه با باد .:.


گرچه دو دست در هم داریم
پای بر زمین خیس نخورده
گرچه با پری می پریدیم کنار هم
تنی در هوای نخشکیده

تو و من آزادیم ، از آزادی به یاری هم شتافتیم
هرگز نگویم نروی به سوی تنهایی
که تنهایی آنجاست که قلب در پشت ابر مانده و خاکستری
اما تو گویی بروی من را به کی سپاری در دوری

روزگار خوب است ، می دانم
قول هایم یادم است
دوری یاریمان کند که من نیاموختمش
این درس اش را ، هنوز در مکتب عاشقی نیاموختم

دل ما رهاست ، رهایی را دوست دارم

15 January 2007

کدوم گرما کدوم برف .:.

ببینید بیایین دیگه قبول کنیم که به زودی دنیا به آخر می رسه و بایست بار و بندیلتون رو به سوی مسیر طولانی جهنم جمع کنید :)) البته اگه پارتی داشته باشید من میارمتون اول صف ؛) آره منظور اینکه که دنیا دیگه آب و هواش هم مثل همه آدم هاش و شرایط دیگه اش قاطی پاتی کرده ! توی سوئد برف نمیاد و هوا پاییزی ! اونوقت توی ایران سرد و پر از برف و توی این لانزارتو لعنتی آب دریا سرد و باد وحشتناک من رو پکر کرد و کلی فحش دادم به همه درخت ها و سنگ و کولاخ های مملکتشون

رفتم یه کم حال و حول و شنا کنم و آفتاب بگیرم ! با عرض پوزش اون کلمه بده ! خلاصه هرچی بد و بیراه بود به هرچی توی این جزیره کوفتی بود دادم

اما خوب یه چیز خوب داشت، اونم همسفر خوب بود که کلی باهاش گفتم و خندیدم و خوش گذشت
این هم یک عکس برای کوتاه کردن همه تفسیر ها





04 January 2007

و حالا 24 .:.


بعد از شش ماه دوری از خاطره نویسی، حس میکنم امشب شب خوبی واسه یه مرور سالی که گذشت باشه. سالی که از ابتدا با شادی شروع شد، مثل جشن مفصل تولد پارسال همراه با کلی دوستای خوب، و بعدش حسابی تلخ بود به خاطر از دست دادن عزیزترین عموی دنیا که دل همه ما رو سخت سوزوند. تابستون با مسافرت به آلمان و همراهی جام جهانی از نزدیک همراه با کلی آدم باحال و کلی خاطرات فراموش نشدنی ، و ادامه خوش گذروندن زیر آفتاب و گرمای فراموش نشدنی تابستون 2006 من رو حسابی آماده سال تحصیلی کرد. پاییز هم شکر خدا کلی خوب بود. همراه با بالا و پایین رفتن هاش، اما درکل که زیر زبونم مزه مزه اش میکنم، همراه با کلی خوش شانسی، کلی نمرات خوب، و بهتر از همش استخدام در یک شرکت بسیار خفن برای کار اضافی در کنار درس ، و آخرش هم این ماه دسامبر که دو هفته اولش مخصوص خر زنی خالص از اون مدل های قدیمی دوران دبیرستانی و بچه مثبتی بود و دو هفته آخر پایانی سال هم من رو حسابی از خودم مغرور و به قول خارجکیش پرود کرد. چرا که تونستم بفهمم الکی ادای بهترن بودن رو توی دلم حس نمی کنم، در واقعیت هم هروقت بخوام عالی هستم، اینبار در محل کار، و در کنار اون خوب پیش رفتن اوضاع درس و دانشگاه، بهم کلی انرژی و روحیه داده نسبت به سال گذشته.


یک سال گذشته و من هم یک سال به تجربیاتم اضافه شده، یک سال هم از ته دل خندیدم هم از ته دل گریستم. برای خودم و برای کسانی که برام عزیز بودند. یار گرام از زمانی که فقط باهاش دوست بودم، همیشه به طعنه و شوخی میگفت، دختر ها رو زیر سن 24 سال نبایست کاریشون داشت. بایست تا این سن هی بالانس بزنند و هی تو کاراشون قاطی کنند تا که به یک آرامش برسند. نمی دونم که واقعا این حرفش رو کدوم دختری هست که قبول کنه و زیر بارش بره :) ولی خودم که همچی حسی ندارم هاها ولی درکل میدونم که دید کلی ام و پرسپکتیو ام از زندگی کمی آسون تر و کم پیچ و خم تر شده. در کل حس می کنم سال 2007 کلی برام خوش شانسی و موفقیت خواهد اورد. امیدوارم که اینطور باشه. قول سال من رسیدن به پایان راه آغاز شده از سالها پیشه ، اونم تکمیل درسم و آسوده کردن خیال پدر و مادر که اینروزها بی نهایت تحط فشار کاری و روحی هستند. دلم می خواد خیال خودم رو راحت کنم و این بار رو از شونه ام بردارم که دیگه چشمام از سر درس حداقل پر از اشک نشه.


پانزده دی ماه به دنیا اومدم، یک دختر زمستونی هستم، روحیاتم جنگجویانه و سرسخت است. دلم همیشه هیجان می طلبه و شادی. و دوست دارم که توی زندگیم هر قدمی که بر می دارم ، روحم و مورالم آسوده باشه و به وجدانم خیانت نکنم. دلم می خواد در سال آینده به هدفم برسم تا بتونم خستگی این چند سال رو از شونه پدر و مادرم بر بدارم. توی این شب تولد (فردا ساعت 17:30 بدنیا میام) از خدا می خوام که عزیزانم رو سالم نگه داره تا بتونند از من راضی باشند


شاید خیلی کلیشه ای باشه، ولی حس می کنم خیلی توی این سالها رشد کردم و حالا که عدد 24 رو می بینم ، با خودم می گم، بزن قدش دختر که داری خوب میری

از دوستای عزیزم که بهم زنگ زندن خیلی ممنونم ،کلی خوشحال شدم. من این اهمیت به دوستی رو خیلی ارزش قائلم


چند سال پیش خیلی دلم می خواست روز تولدم توی یک کشور دیگه همراه با کسی که توی قلبمه جشن بگیرم، امسال بدون هیچ برنامه ریزی قبلی، فردا شب رو کنار ساحل دریا ، جایی که قبلم رو بهش متصل میدونم، آغاز 24 سالگی ام رو جشن میگیرم. دست خدا درد نکنه. امسال خیلی هوای من رو داشته. علتش رو هم می دونم اما خصوصیه هاها


پس بزن قـــــــــــــــــدش بیست و چهار