30 April 2007

باورتون میشه ؟ ده ســـال گذشته .:.

امشب دنبال یک سری موزیک ویدئو می گشتم ، ویدئویی غافل گیرم کرد که فکر کنم با دیدنش شما هم مثل من بدون اینکه اختیار چشماتون رو داشته باشید صفحه مانیتور رو تار تار خواهید دید

انگار با دیدنش پرت شدم به فرسنگ ها دور از این سرزمین که حالا دیگه نقش خونه من رو بازی می کنه. رفتم به سرزمینی که زمانی نه تنها نگرانش نبودم که هرگز فکر رها کردن خاکش رو هم در ذهنم خطور نکرده بودم

فریاد کشیدن برای ایران رو دوست داشتم مثل همه شما، وقتی که برای شادی باشه بیشتر، مثل همه آدم های معمولی دنیا

اون روز افسانه ای، من و یک عالمه دختر 15 ساله مدرسه ای دیگه با مانتوهای سبز و مقنعه های سیاهمون، توی کف حیاط محبوبه دانش، همراه هم تسبیح دست گرفته بودیم، دست تو دست همدیگه، گوشهامون تیز و نفس هامون حبس توی سینه، لحظه به لحظه این مسابقه تا ابد جاودانه رو از بلند گوهای رادیوی دفتر ناظم که توی حیاط پخش می شد گوش می کردیم

هرگز اون صحنه رو ، وقتی سرم رو بالا اودرم و دیدم همه با هم متحد اند، همه یه آرزو دارند و یک دلهره، و لبخندی که بر لبم نشست از این با هم نشستن امون رو یادم نمی ره

و ما برنده شدیم... همه ملت ایران برنده شدند... همه ما با هم فریاد زدیم، خندیدیم، توی خیابون ها ریختیم و با بوق و برف پاکن ماشین هامون تا صبح شادی کردیم

موهای تنم از سردی که زیر پوستم رخنه کرده داره تیر میکشه، چشمام هم همینطور داره می باره

کجاست اون شور و شعف میون آدم هایی که حتی اون روزها هم نون رو به سختی توی سفره اشون می آوردند ولی فکر ترک ایران رو نداشتند

ببینید با ما چه کردند .. ببینید با غرور ما چه کردند... ببینید با ما که غریب غربت شدیم و آنها که اسیر زندان ها چه کردند

...

Come back .:.



Don't leave me in all this pain
Don't leave me out in the rain
Come back and bring back my smile
Come and take these tears away
I need your arms to hold me now
The nights are so unkind
Bring back those nights when I held you beside me

Un-break my heart
Say you'll love me again
Undo this hurt you caused
When you walked out the door
And walked outta my life
Un-cry these tears
I cried so many nights
Un-break my heart
My heart

Take back that sad word good-bye
Bring back the joy to my life
Don't leave me here with these tears
Come and kiss this pain away
I can't forget the day you left
Time is so unkind
And life is so cruel without you here beside me

Don't leave me in all this pain
Don't leave me out in the rain
Bring back the nights when I held you beside me

Un-break my heart
Come back and say you love me
Un-break my heart
Sweet darlin'
Without you I just can't go on
Can't go on
When I lost you .:.

"I Don't Want To"

I really don't feel like talking on the phone
And I really don't feel like company at home
Lately I don't want to do the things I used to do
Baby since I lost you

And I don't want to sing another love song babe
I don't want to hum another melody
I don't want to live my life without you babe yeah
It's driving me crazy

I really don't feel like smiling anymore
And I haven't had the peace to sleep at all
Ever since you went away
Baby my whole life has changed
I don't want to love and I don't want to live

And I don't want to sing another love song babe
I don't want to hum another melody
I don't want to live my life without you babe yeah
It's driving me crazy

I don't wanna laugh, I don't wanna play
I don't wanna talk, I have nothing to say
I don't want to tour, forget this show and how can I go on
Now that you are gone

And I don't want to sing another love song babe
I don't want to hum another melody
I don't want to live my life without you babe yeah
It's driving me crazy
امون از این درویان .:.


این پیغام باحال رو از صفاجون توی آفلاین ها خوندم که بامزه بود گفتم شما هم بخندید

:وزارت ارشاد شعر ((اتل،متل،توتوله))را به دلايل زير ممنوع كرد


وجود كلمات توتوله،پستان و تحريك كودكان
استفاده از كشور هندوستان
زن كردي
ترويج بي حجابی

:شعر اصلاح شده
اتل متل زباله، گاو حسن باحاله، هم شير داره هم آستين، شيرشو بردن فلسطين، بگير يك زن راستين
اسمشوبذار حكيمه، كه چادرش ضخيمه

29 April 2007

Din äckel människa.:.


Till dig som har läst min privata blog i februari månaden utan att ens fråga om du hade rätt till det eller inte,
jag vet vem du är och vart du bor ! trodde du att jag skulle inte få veta det? kanske var det dags att tänka om, din ormhandling är oacceptabelt ! Det är lika bra att jag har tagit avstånd från sådana människor som dig.

Fy Faaaan på dig ! Du är mig skyldigt din privata handbook så jag kan sitta och sneaka around !

EWUUUUU
ps. try now !!

FUCK YOU

...game over... .:.


Time, there was a time
You could talk to me without speaking
You would look at me and I’d know
All there was to know

Days, I think of you
And remember the lies we told
In the night, the love we knew
The things we shared when our hearts were beating together

Days, that were so few
Full of love and you
Gone, the days are gone now
Days, that seem so wrong now

Life, won’t be the same
Without you to hold again in my arms
To ease the pain and remember
When our love was a reason for living

Days, that were so few
Full of love and you
The game is over

27 April 2007


موندن تو ایران .:.


یکی از دوستام که ستکهلم زندگی می کنه به خاطر علتی ناخوشایند مجبور شد مدت سه چهار ماهی ایران بمونه
بعد از اینکه برگشت و با هم در مورد شرایط و روزگار گپ می زدیم، گفت که ترجیح میده که این سوئد رو و همه آزادی هاش، آب و هوای پاک اش، احتراماتش و .. رو ول کنه ولی بره جایی زندگی کنه که همه مردمش بی خیال و شادند و از هر لحظه زندگی شون دارند لذت می برند، حتی اگر نه پول دارند و نه امکاناتش

نتیجه گیری دوستم بر اساس آسایش و بیخیالی نبود که بهش اصلا خوش نگذشته بود. بلکه برای اینکه روحیه شادی که میون مردم در جریان داشت، احساسی که از توی خونه خود بودن بهش دست داده بود، و حس شهروند اولی داشتن، عوامل مهمی بود که شاید در آینده روی تصمیم گریش تاثیر گذار باشه

من با وجود اینکه شاید موافق باشم که پول و ارتباطات داشتن، توی ایران می تونه کلی آدم رو جلو ببره، اما نتونستم خیلی فاکتور ها رو هضمش کنم

احترامی که بین آدم ها نیست، به قول دوستم جهان سومی بودن همه چیز ، از کارهای اداری و بانکی تا خرید کردن ها، از قیمت های بالای امکانات حقوقی عادی، آب و هوای خراب و خیلی از این مسائل جانبی رو که بگذاری کنار و به مرور برات عادت بشه، یک سوال سخت برام بوجود مییاد

آیا شادی و بی خیالی مدل ایرانی ، می ارزه به بسته بودن راه های رشد و دیدن و درک کردن زوایای مختلف از فرهنگ ها و جوامع مختلف و مختلط دنیا

امسال هرکاری کردم نتونستم خودم رو تا به الان راضی کنم که سفری برای سرزدن به فامیل به ایران داشته باشم، با وجود اینکه پارسال هم تابستون برای مسابقات جام جهانی آلمان بودیم و میشه گفت نسبت به قدیم فاصله زیادی میون دیدارها گذشته
اما حس می کنم چیزی نیست که بخواد آدم از این مسافرت با خودش بیاره، هیچ تجربه ای، هیچ هیجان خاصی نیست که بخواهی به کوله بارت اضافه کنی

همه چیز تکراری و مثل قدیمه، همه آدم ها همون اند، همون قدر بی خیال و الوات و تکراری ، که همه این سال ها بودند. در کنار همه این ها، بی احترامی هایی که به انواع گروه ها و شخصیت ها در شبانه روز میشه ، جواب سوالم سخت می شه

یعنی بدی های سوئد ، خارجی بودن هاش، سرد بودن هواش، و سختی هایی که برای پدر مادرم داشته، آیا بدتر از نقاط منفی ایران هستند که آدم رها کنه و برگرده ؟ نمی دونم

شاید بلاگ خانوم از هامبورگ رو گاهی خونده باشید، ایشون یکی از کسانی هستند که از برگشتشون خیلی راضی اند
به همون دلائلی که بالا نوشتم، به همون دلائلی که ذهن دوست من رو جلب کرده بود

اینکه آزادی زیر چادر هست، هرچیز دیگری که بخواهی از پسر و دختر تا ...آفتاب برای سیاه شدن در تابستان

آیا اینها کسی رو به ایران برمی گردونه ؟ نمی دونم.. من که فعلا بلیطی نگرفتم ! مجانی هم بگند برو ترجیح می دم کسی رو بفرستم که براش بیشتر مهم باشه

خیلی عجیبه، نه من عاشق اینجا شدم ، و نه از ایران و آدم هاش بدی دیدم. عجیبه عشق و عطشی که هرسال از سه ماه قبل برای مسافرت داشتم و روز و شب رو می شمردم، اینقدر سرد شده باشه و به کل من رو نسبت به بازگشت مائوس کرده باشه


پی نوشت :قالب بلاگ اینجا خیلی رنگش تاریکه و زمستونی، کیه که منو دوست داره و قالب اینجا رو برای بهار و گرمای تابستون می خواد آماده کنه ؟ یه نفر ؟ صد نفر ؟ ایمیل بزنید یا کامنت بگذارید ! منم خیلی دوستش دارم اون آدم رو
:)
:*

20 April 2007

غرق در آب .:.


آب و دریا رو از بچگی دوست داشتم و تا به امروز همراه با قرص کامل ماه و نور فریبنده اش ، تنها پدیده های طبیعت هستند که من رو می تونند غرق لذت کنند

بدترین مرگ برای من خفه شدن در آب است
اما همون آب رو ،همون آب رو وقتی سرت رو می کنی توش
های های گریه می کنی و کسی نمی بینه قطره های غوطه ور اشک هات رو توی موج صدای آب
همون آب رو دوست دارم که توش خفه بشم

،دوست داشتم نفسم تموم بشه و بالا نیام
،بالا نیام که درد مرگ در اون آب اشک آلود
بسی بهتر از درد نفس پرغصه بیرون آب است

خوبیش به همون بهانه سرخی چشم ها از تندی کلر است
خوبیش مرگ بی نشانه است
خوبی اش ، غرق در آب شدن است

10 April 2007

تابستون کی میاد آخه .:.

هیچ کس مطلب جالبی توی این وبلاگستان نمی نویسه ؟

موهای کله ام رو بایست سشوار بکشم و برم زیر پتو لالا !| گلوم به شدت می سوزه و میرم که یک هفته سرما خوردگی رو در پیش رو داشته باشم

پس چرا همه جا سوت و کوره ؟.... همه خواب اند انگار

کو حس نوشتن