31 December 2002

HAPPY NEW YEAR
2003

18 December 2002

دیشب شب امتحان بود
میدانی همانند روزگاران
چگونه است آرزویم
لیکن افسوس که...

پس بشنو سخن من


اگر عشقی نباشه آدمی نیست
اگه آدمی نباشه زندگی نیست
نپرس از من چه آمد بر سر عشق
جواب من جز شرمندگی نیست

آهای مردم دنیا
آهای مردم دنیا
گله دارم گله دارم
من از دست خدا هم
گله دارم گله دارم

اگر عشقی نباشه آدمی نیست
اگه آدمی نباشه زندگی نیست
نپرس از من چه آمد بر سر عشق
جواب من جز شرمندگی نیست

آهای مردم دنیا
گله ای دیگر ندارم
من از دست خدا هم
هیچ گله ای ندارم




ما رفتیم یه سفری تا رنگی عوض کنیم بلکه سیاهی ها رو رنگی تر ببینیم و رنگی ها ....
نبینم

17 December 2002

دل از اين غم
غم از اين دل
بي صدا ميگريند
ايندو در آغوش همديگر


ديشب عجيب بود... تا به اون شب؛ هرگز برايم کهنه نبود... و هرگز تکرارش را آرزو نخواهم کرد....

14 December 2002

گله از يک خاطره که شکست...
چي رو ؟.. نمي دونم.....!!


Used to be so easy to give my heart away
But I found out the hard way
There's a price you have to pay
I found out that love was no friend of mine
I should have known time after time
So long, it was so long ago
But I've still got the blues for you
Used to be so easy to fall in love again
But I found out the hard way
It's a road that leads to pain
I found that love was more than just a game
You're playin' to win
But you lose just the same So long,
it was so long ago
But I've still got the blues for you
So many years since
I've seen your face Here in my heart,
there's an empty space
Where you used to be So long,
it was so long ago
But I've still got the blues for you
Though the days come and go
There is one thing
I know I've still got the blues for you



از سنگ

13 December 2002

خیلی خسته و بی حوصلم
امتحان دارم دوشنبه و اصلا حال درس خوندن ندارم..
از اینترنت هم بدم میاد..
میخوام رو همه چی هم ....

بی خیال بابا !!
خوابم میاد انگاری جوش اوردم....
شب بخیر

11 December 2002

سلام
جونم واستون بگه از اين سايت قشنگ PARS PLANET حرفي رو خونم که فکر کنم تو گلو خيلي از آقاييون ايراني مقيم اينجا گير کرده. شما هم بخونيد :

مــــــــــــــــردی که موش شد

از دايی بزرگ همايون پرسيدم : چرا بعد از سال ها اقامت در امريکا ، به سوئد آمده و پناهنده شدی !
گفــــــــت : به چند دليل !
گفتم : کاغذ گران ست و من هم وقت زيادی ندارم ، در صورت امکان ، به يکی از آنها اشاره کنيد تا خوانندگان عزيز مطلع شوند د ثواب دارد د قبول کرد و گفت :
تازه در آمريکا ازدواج کرده بودم د می دانيد که همسر در اوايل ازدواج ، چقدر عزيز ست . فرد حاضر است خار به چشمش برود ولی به پای يار نرود . روزی در اداره نشسته بودم که همسرم زنگ زد . البته او چند بار در روز زنگ می زد و می گفت : دوستت دارم . ولی امروز همسرم از من خواست تا هرچه زودتر خودم را به منزل برسانم . با خودم فکر کردم که همسرم تب کرده است . شما که غريبه نيستيد ، ما چندماهی بود که بچه دار نمی شديم و پزشکان گفته بودند که وقتی همسرت تب کرد ، بايد دست به کار شويد . شما نمی دانيد ، خانم ها به هنگام آزاد کردن تخمک ، کمی تب می کنند که بهترين موقع برای ساختن بچه است ! برای اطمينان خاطر قبل از اينکه از اداره حرکت کنم ، به همسرم زنگ زدم و پرسيدم که تب کردی ؟ گفت : نه ميهمان ناخوانده برايمان آمده است . بلافاصله سوار اتوبوس شدم تا خودم را به منزل برسانم . وسط راه با خودم حدس زدم که همسرم تب کرده و خجالت کشيد که پشت تلفن برايم بگويد . وقتی به خانه رسيدم ، متوجه شدم که همسرم ملاقه به دست ، روی ميز آشپزخانه نشسته و رنگش هم پريده است با ديدن من زد به گريه . حالا گريه نکن ، کی گريه بکن ! پرسيدم : عزيزم چطور شده ، ميهمان کجاست !؟ همسرم با عصبانيت ، موشی را که در آشپزخانه مشغول بازی بود نشانم داد . درد سرتان ندهم به اداره زنگ زدم و گفتم که ميهمان برايمان آمده و نمی توانم سرکار حاضر باشم . به يکی از دوستانم زنگ زدم و از او پرسيدم که تله به انگليسی چی می شود د او هم با مسخره گفت : ترا به خدا دست از اين کارها بردار ، ناسلامتی تو متاهل هستی د خلاصه به هر بدبختی بود ، رفتم و تله خريدم و موش را گرفتار کردم و همسرم از روی ميز پائين آمد !!

از آنـــــــــــــــــروز همسرم موش را بهانه کرده و دوپايش را توی يک کفش ، که بايد از آمريکا برويم . او گفت می خواهم در کشوری زندگی کنم که از موش و سوسک خبری نباشد . يا من ، يا آمريکا !! از آنجائيکه همسرم را بيشتر از خودم دوست داشتم ، تصميم گرفتيم که به کشور بدون موش و سوسک ، بعنوان پناهنده سياسی،
پناهنده شويم

از روزيــــــــــــــکه موش ، زندگی زناشويی مرا تهديد کرد، با تمام دوستان و آشنايان خود که در سراسر دنيا پراکنده شده بودند ، تماس گرفتم . همسرم سوئد را پيشنهاد کرد زيرا که پدر و مادرش در آنجا پناهنده بودند . البته بايد اضافه کنم ، خود من در عين تحقيقاتم برای يافتن کشوری که در آن موش ها و سوسک ها ازدواج مرا تهديد نکنند و پناهنده سياسی هم قبول بکنند ، سوئد بيشترين امتياز را بدست آورده بود د وقتی شنيدم که در سوئد کار کردن و نکردن زياد فرقی با هم ندارد ، تازه بعضی از کسانيکه کار نمی کنند وضع شان بهتر از کسانی که کار می کنند ، می باشد ، پناهنده سياسی هم قبول می کنند ، شب های جمعه هم کنسرت خوانندگان لوس آنجلسی برقرار ست ، يک دل نه صد دل عاشق کشور سوئد شدم !

گفـــــــتم : خدا را شکر که در سوئد از موش ها و سوسک ها خبری نيست و زندگی زناشويی شما به خوبی و خوشی ادامه دارد و شب های جمعه هم به ساز لوس آنجلسی ها می رقصی ؟!

گفـــــــــت : درست است که در سوئد از موش و سوسک خبری نيست ولی امان از دست گربه !!
پرسيــــدم : گربه چه نقشی در زندگی شما دارد ؟
گفــــــــت : از روزيکه وارد سوئد شديم ، احساس گربه به همسرم دست داده است . او جسور و بی باک شده و بنده هم شده ام موش !
گفــــــــتم : آخه او که سبيل ندارد
گفـــــــت : سبيل هايش را مرتب واجبی می زند د.بعد اضافه کرد : همسرم به کمک دوستان جديد و قوانين حاکم بر سوئد ، مرا مثل موش از خانه بيرون انداخته است! حالا هر وقت همسرم را می بينم، مانند موش، از او وحشت دارم د شما که غريبه نيستيد ، خودم هم اين روزها احساس موشی می کنم !!!

:)))

بـــــــــــرای اينکه دلداری اش بدهم ، به او گفتم : غصه نخور ، ما خيلی از مردان را در سوئد می شناسيم که موش شده اند ...

10 December 2002

بازم کلی جک دست اول دارم ولی نمی گم تا کونتون بسوزه : ))
اتفاق عجیب
-----------------------------------------------------------------------
يكي خوابش سنگين ميشه تخت ميشكنه

بعد كه از خواب ميپره دستش ميشكنه

فرداش از مرحله پرت ميشه پاش هم ميشكنه

ميزنه به سرش سرش هم ميشكنه

همون يارو خودش رو ميزنه به اون راه گم ميشه

كلي اعصابش خوردميشه نوار خالي گوش ميده

يه هو مي خوره زمين تا خونه سينه خيز ميره

جلو پمپ بنزين سيگار ميكشه ميگن آقا اينجا پمپ بنزينه سيگارنكش ميگه اهه من جلو بابام هم سيگار ميكشم

يه روز ميخوره به شيشه ميگه عجب هواي سفتي

روز بعد ميخوره به ديوار كمونه ميكنه

فرداش باز ميخوره به ديوار ميگه ببخشيد

پس فرداش باز ميخوره به ديوار واي ميسته پليس بياد

بعد از اين همه اتفاق بي هوا از خونه ميره بيرون خفه ميشه

زندگي سختي داشته ها نــــــــــــــــــه!؟

------------------------------

08 December 2002

در راستاي حمله مصلحانه زيرشلواري به اين جيگرهاي ايراني من هم به رگ غيرت مردونگي زنونگي مان آن چنان بر خورد که تا خودم رو و اين شازده بسر ايراني رو افشا نکنم راحت نميشم
آقا زيرشلواري فرمودند :

دختران ايراني نميتوانند :

- با داشتن رانهايي بد تركيب دامن كوتاه نپوشند و قر ندهند !
- با ديدن يك پسر خوشتيپ ! ميگرن درد نگيرند و غش نكنند !
- قبل از بيرون زفتن از خانه ۳ كيلو پودر به سر و صورت و ته و ما تحت خود نزنند !
- كفش پاشنه ۶۰ سانتي نپوشند و احساس مانكني نكنند !
- با داشتن پاهايي پشمالو جوراب شيشه اي نپوشند و شيلنگ تخته نيندازند !
- روزي ۱۴ ساعت با تلفن حرف نزنند !
- زير مانتوي كوتاه دامن بلند خال خالي نپوشند !
- روزي ۳۰ ۴۰ هزار تومن كس و شعر جات نخرند !
- ۲ ساعت به ۲ ساعت لباس عوض نكنند و رنگ و وارنگ نپوشند !
- با داشتن هيكلي جنيفري ! بندري نرقصند و سينه نلرزانند !
- از دوست پسراهايشان براي هم نگويند و لايه اوزون را جر ندهند !
- با داشتن چشماني بابا قوري خط چشم نكشند و چشمك نزنند !
- عشوه شتري نيايند و ناز نكنند !
- از ۳۰ تا پسر شماره نگيرند و به هر ۳۰ تا زنگ نزنند !
- وبلاگ حاج محسن توت فرنگي رحمة الله عليه رو نخوانند !

اينجناب مي فرمايم :

- بسر هاي ايراني ميميرند :

- اگه تو خيابون از بغل يه دختر زشت بدترکيب بدقواره رد نشن و نگن چطوري خوشگله
- اگه حتي يه تيکه ماه بيشوني دوست دخترشون باشه و تو خيابون راه ميرن به دختراي مردم نگاه نکنند
- اگه فکر نکنند با متلک گفتن و هيزي دارن به اون دختره بدبخت لطف ميکنند
- اگه با صندل جلو و بشت باز جوراب سفيد نخي نبوشند
- اگه عاشق قرمه سبزي و دختر موبلند چشم آبي نباشند
- اگه تو عروسي خواهرشون با يه مرد خرس گنده جوادي نرقصند
- اگه با همه شعارهايي که ميدند بتونند مستقل قبل ازدواج زندگي کنند
و آخر همه اينکه

- اگه موقع عروسي شد همون دوست دختره رو که تا ديشب داشتن ليس ميزدند نجيب بدونند
Hej på Stockholms kalla nätter

میدونید آدم ها.. من جدی دلم می خواست سخنران بشم.. کلی بیام و مغز همه رو بخورم.
راستش واسم این عکس العمل های خواننده ها عجیبه.. والا حال باز کردن بحثش نیست.. ولی چیزی رو خودتون هم توجه کنید>
وقتی یه خواننده میاد میره یه بلاگ که مثلا 2 خط زار و زورت نوشته و 60 70 تا نظر ریخته زیرش.. میگه وایییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی منم نظر بدم عقب نیوفتم بزار خودمو تو جمع بزرگا بر بزنم. حالا یه جا میره طرف جون میکنه از هزار تا مطلب فلسفی بیشتر . پیچیده تر نطق میکنه ولی کسی دوست و رفیقش رو خبر نمیکنه بیا بنظر.. بعد طرف خواننده جدید میاد بیچاره اینقدر ترسو هست که میگه اگه الان نظر بدم میشم من تنها کس و اون وقت اعدامم میکنند.. بهتره جونمو ور دارم و در رم..

بگذریم.. اینو بعدا روش یه انتقاد مفصل می کنم روزی که می خوام بیوفتم به جون این بلاگ ها
فعلا که شب یا به اسمی صبح هست.. دیشب که مهمونی بودم امشب هم تولد.. اینقدر بندری گوش کردیم که سیاه ذغالی شدیم دیگه ! راستی خبر بدم که این گروه آرین جون شما ها فقط تو ایران طرفدار نداره.. اینجا هم تا دیسکو دیجی میزارش همه میدون می دوانا !! که نکنه عقب بیغتند : )

cool cool هان ؟؟
شب خوش

07 December 2002

باید باور کنی !‌

همیشه همینطور است
یکی میماند
تا روزها و گریه ها را حساب کند
یکی میرود
تا در قلبت بماند تا ابد
اشک هایت را پشت پایش بریزی
رسم رویاها همین است
که تنها بمانی با اندوه خویش
روزها و گریه ها را
به آسمان خالی ات سنجاق کنی
باید باور کنی که بر نمیگردد
که بگویی چقدر شبها سر بی شام گذاشته ای
تا بتوانی هر صبح
با شاخه گلی ارزان
منظرش بمانی .


شهرام بهمنی


ای دل ای دی ای دل

مصطفی اولین بار که شعر رو تو بلاگت خوندم..میدونستم فقط چرا اینو میگی..
امشب که دوباره این رو اونجا خوندم.. فهمیدم که چی میگی.. چی میگی.. چی میگی...
چه حرف ها رو نگفتی.
آره یکی همیشه میمونه و تا ابد اشک میریزه..
یکی تو صدای چرا های خویش غرق میشه...
یکی در عمق نگاه پر از سوال خیره میمونه...
یکی با هزاران بار آرزو باز هم بارویا به خواب میره..
یکی سال ها تلاش در انکار باور ها ویکنه
یکی شبها با التماس از اشک ها می خواد که نریزند..

یکی هست که نمی تونه حتی فریاد بزنه > @ چه شیرین است این عشق..@

یه نامه رسیده با عنوان نویسنده : یک درخت سبز جوان.. و مضمون : از برای عشق, بهم این قصه رو گفت:

در اون شب به یاد مونددنی.. در اون شبی که سالها منتظر کابوسش بودم..

خیلی حرف ها داشت که برام نوشته بود..
ولی ترجیح داد پیش اونایی که میشناسنش مخفی بمونه..

پس من فقط آخرین شعرش رو که به یاد این قهرمان قصه اش نوشته بود..سالهای پیش..مینویسم..

دل میرود ز دستم صاحبدلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
کشتی شکستگانیم ای باد شرطه برخیز
باشد که باز بینیم دیدار آشنا را

04 December 2002

ک> بیا کنارم وایسا
ن > چرا ؟
ک> خوب تو بیا ! خواهش..
ن > آخه چرا .. چرا الان ؟؟؟
تو این همه سال ها
تو این همه روزها
تو این همه شب ها
تو این امروزها
تو این امشب ها

از تمام رویا ها بیزارم....
از اون ها که برایم خواب رو رنگ بخشیدند
از اون ها که به صدایم در خواب گوش سپردند
از اون ها که به صورت اشک بارم سیلی زدند
از اون ها که من و سوزوندند.. هر بار که چشم گشودم و دیدم که رویایی بیش نبودند..

نمی خوام دیگه خواب ببینم
نمی خوام دیگه آواز بخونم
نمی خوام دیگه صدایی از دور شدن ها ببینم...

زندگی هامون مثال یک بغض است.. انفجاری بی صدا.. در انتهای یک رود... با فشار آبشار خفقان

دیگه نمی خوام خواب ببینم
نمی خوام
نمی خوام
نمی خوام
...........

03 December 2002

سلام
با وجود اينکه اصلا روحيه ام جوکي نيست مي خوام که غير خنده ها رو فراموش کنم...

بس بياييد با هم بخنديم...


A guy put his location
to a girls destination
to increase the population
Do you get my explenation
!!! or you need a demonstration