15 July 2004

:: ‏گلتن و تيوا در فاصله يک خاک


‏س ل ا م ):
‏چقدر وقت هست من هيچي‌ ننوشتم ! آخه همش منتظر حسي‌ هستم که بشه باهاش آخرين پست رو نوشت. که فعلا ‏بدست نيومده . شرمنده رفقا که مياند به در گل گرفته بر ميخورن.


‏ نميدونم چرا تابحال اين همه بر اسم خاک رو خونده بودم يه بار درست سر فرصت نوشته هاش رو نخونده بودم
‏ شايد بارها رفتم ولي‌ چيزي نبوده که جذبم کنه براي هميشه خوندن.
‏امروز عصر انگار به خاطر حرف هايي‌ که مي بايست کلي‌ خودم رو کلافه و کالاچه مي‌کردم تا جوابي‌ براش پيدا کنم ‏با خوندن چند تا از نوشته هاي تيوا و گلتن خيلي‌ راحت به جواب ام رسيدم.




<<
اگر روزی احساس کنی که همه عشق و عشق ورزی ات يک طرفه بوده ، چه می کنی؟
حس ات را برايم بگو
گلتن نوشته يا تيوا؟ Goltan



با اين سوالهايي كه از من پرسيدي چند شبه كه خواب به چشمام نمي آد ساعتها ميشينم و زل ميزنم به اين صفحه ي شيشه اي و به چشمهاي اون زن و اون وسعت بي انتهاي خاك و همدمم تا صبح ديوان كبيره .
حالا سوالها و حرفهات رو جواب ميدم . پرسيدي اگه بفهمم كه تمام عشقم يه طرفه بوده چه ميكنم.
شايد سوار يه موتور بشم و يه روز كه از روزنامه ميخوايي بيايي خونه سر راهت سبز بشم و يه شيشه اسيد بريزم تو ي صورتت...مثل يه حيوون وحشي كه اين روزهام دارند زياد و زياد تر ميشند.
××××
مگه اون دوست من كه شب همسرش رو مست از توي خونه ي اون مرد بيرون آورد با همسرش چه كرد؟....بغلش كرد و از پله ها بردش بالا و توي چهار چوب در پاهاش رو بوسيد و بهش گفت:
عزيزم ! من كه اينقدر آدم بودم كه اگه بهم ميگفتي ، اينقدر برات ارزش و اعتبار قائل بشم و برات بعنوان يه انسان ، يه زن اونقدر آزادي قائل بشم كه اصلا خودم ببرمت هر جا كه ميخوايي....پس چرا با من ، با خودت همچين كاري كردي؟....
خودتم خوب ميدوني كه اون زن در جواب اينهمه بزرگي و انسانيت اون دوست من چه كرد؟.....فرداش تمام چيزايي رو كه دوستم بهش هديه داده بود توي يه كيسه زباله ي سياه گذاشت و رفت كه رفت.... بعدشم به اون دوست من كه خودت ميدوني چقدر پر شور و عاشقه ميگه:
تو عاشق نيستي تو مريضي!!! تو مرض مرگ داري !!!
ميدوني كه من اون دوستم رو توي اين ماجرا چقدر مقصر ميدونم اما توي وجود پر شور و عشقش لحظه اي شك نميكنم.
××××
حالا همه ي اينها رو گفتم شايد بگي اينها چه ربطي به سوال من داشتند؟...اما اينها رو داشته باش تا بازم برات بگم.
××××
من ترازويي در دست ندارم كه خودم و عشقم رو يه طرف بذارم و بخوام طرف ديگه اش هم همونقدر سنگيني كنه.... من براي خودم و عشقم حرمت بيشتري قائلم كه بخوام اونو بذارم توي كفه هاي يه ترازو. براي تو هم اونقدر احترام و آزادي قائلم و براي آزاديت هم اونقدر ارزش قائلم كه مطمئن باش اگه لحظه اي به اين نتيجه برسم كه من و عشق من براي تو يك قيد وبند شده ، در همون دم خواهي ديد كه جا تر است و من نيستم!!!
چه معني ميده كه بخواهي كسي رو پايبند و پايبست خودت بكني؟ گيرم كه شرع و قانون و اجتماع متعفنمون همچين امكاني رو بعنوان يه مرد به من داده باشه ، آيا من بايد اينقدر ابله و حيوان و ضعيف باشم كه قانون رو چون جانب منافع من رو گرفته بر وجودم ، شعورم و انسانيتم مقدم بدونم ؟
×××××
همه اينها رو گفتم كه به اينجا برسيم:
عشق يعني همين.
يعني اينقدر به خودت و عشقت ايمان داشته باشي كه اگه هم به قول تو فهميدي كه عشقت يه طرفه بودي باز هم همونقدر عاشق و پر شور بر سر عهدت با خودت باقي بموني.
اگه انتظار داري من سر به كوه و بيابون بذارم مطمئن باش كه الان بزرگتر شدم و همچين كاري نخواهم كرد. اگه فكر ميكني مثل قديمها ميپكم و سه ماه در خونه ام رو بروي زمين و زمان ميبندم و حتي در آشغالي و دختر همسايه!!! رو هم باز نميكنم ، بايد بگم كه در اشتباهي. اگه تصور ميكني رابطه ام رو با همه قطع ميكنم ...نه الان همچين كاري رو نميكنم. فقط يه اتفاق بزرگ توي زندگيم ميفته... ديگه اونقدر خود خواه ميشم كه عشقم رو به زبان نخواهم آورد ، عشقم رو براي خودم و براي وجود خودم نگه ميدارم. همين و از زندگيم لذت ميبرم.
×××××
حقيقت ناب براي من خيلي عزيزه . حقيقت حتي تلخش براي من خيلي شيرينتر از دروغه. ديدن ماهي قرمز كوچولو با شكم باد كرده اش كه امروز صبح ساكن و ساكت روي آب تنگ شناور شده بود ، با همه ي زجر آور بودنش براي من بهتر و زيباتر از شنيدن اون تعارفهاي مسخر ه و الكي توي مهموني عصر بود.
×××××
يادته اولين روزهاي آشناييمون با هم بحث ميكرديم كه آيا درسته كه ما خودمون رو به دست جريان ديوانه وار و كنترل نشده اي از عشق بسپاريم و اجازه بديم كه در وجود همديگه حل بشيم ؟... چيزي كه ؛ سيتا ؛ ي عزيز ما رو به اون دعوت ميكرد. اگر عشق رو با اين رنگها و بازيهاي احمقانه ي مسخره اشتباه نگيريم هرگز حتي به اين فكر هم نخواهيم كرد كه طرف مقابل به چه ميزان و چقدر عاشق ماست. اون كه ديگه عشق نيست . معامله ي پاياپاي به سبك انسانهاي نخستينه!
×××××
تو همين كه ميگي :
ساقي از آن شيشه منصور دم
در رگ و در ريشه من صور دم.
براي منصور كافيه . همين كه منصوري هست كه تو اينقدر عاشقانه و پر شور و اينقدر زيبا وجودت رو سرشار از او ميخواهي ، اونقدر زيبا و با عظمت هست كه اگه روزي به من گفتي كه اون منصور من نبودم،
من تنها افسوس بخورم كه چرا من در چنان جايگاه عظيم و درخشاني نبودم. و با خودم بگم :
خوش به حال اون منصوري كه ’ تو ’ ميخواهي از شراب وجودش سيراب بشي.
همين.

گلتن نوشته يا تيوا؟ Tiva





اول سايتش هم تيوا نوشته پدرش فوت ‏کرده بعد از مدتي‌ بيماري. حس قابل توصيفي‌ نيست. پس من فقط ميرم نوشته هاي قبلشون رو بخونم.
‏نوشته هاي جالبي‌ هم از تيوا توي آرشيوش پيدا کردم ...

‏يادم باشه براي کسي‌ که منتظر جواب هست بنويسم
حس اعتماد يعني‌ چي‌
‏حس تعهد رو چي‌ مي‌دونم
‏و حس تساوي و توازي دوست داشتن رو


0 comments:

Post a Comment