07 April 2006

بایست نظر دهند یا نه *

چند وقتی هست نمی تونم بنویسم، اتفاق هست، روزمره و مهمات هم هست. اما قلم نوشتن نیست
دوشب پیش این نیما عصیان رو دودستی خفت کردیم بیا جون ما این قالب ما و ایراد هاش رو درست کن، بنده خدا این دوست مهربون کلی هم وقت گذاشت هی درست میکرد! اما من وقتی ریپابلیش می کردم، برمی گشت به حالت اولیه ! آخر کاشف در اومد که ایراد واسه اینه که بنده خنگول !! هنوز توی بلاگر از طرف خودم لاگ این هستم در نتیجه همه تغیرات به حالت اول بر می گشت ! بگو زرشک !! می خوام قالب رو برای بهاریه عوض کنم اما چون آرشیوم ایراد داره اول مشکلش حل بشه بعد قالب عوض بشه. آخه یکی نیست دامن ما رو بگیره ؟ :( اوهوی اوهی

ماه آپریل هم تند تند داره میره؛ امروز گوش شیطون کر طرف دانشگاه پیدام شد، کلاس داشتیم البته والا سرم رو بزنی دوست ندارم توی این ساختمونا باشم. یه جورایی بد بیزارم. آره داشتم می گفتم، دانشگاه تقریبا خالی بود، همه جیم زده بودن، ساعت تازه دو ظهر بود، اما معلوم بود جز این چینی های بیکار و پاکستانی های خوره، همه خودشون رو برای تعطیلات عید پاک آماده کرده اند

من که این هفته آخرین روز کارم رو هم با خوبی و خوشی به پایان رسوندم، یه روی ممبر هم رفتم واسه رئیس و هم یه جورایی با حرف های چرب و چیلی نیشش رو تا بناگوش باز کردم، هم از خودم تعریف شنیدم و هم اینکه حرف و انتقادم رو بهش گفتم. اما بایست در پایان از خداوند منان حسابی متشکر باشم. چون درست موقعی که شدید نیاز به پول از جیب خودم داشم این کار رو جور کرد، و من توی ماه مارش میشه گفت هفته ای یک روز بیشتر کلاس نداشتم درنتیجه تونستم کلی کار کنم و پول هاش ایشالا ماه دیگه میاد تو حسابم کلی کیف می کنیم !!

این هفته آینده، که قراره به قول این عزیز گرامی همه به هم تخم مرغ بدند، ما هم کلی برنامه داریم . دوشنبه و سه شنبه با خواهر عزیزم که چند روز پیش تولدش بود دوتایی می خواهیم بریم گوتلند. وای اینقدر خوشحالم، درست سه سالی فکر کنم گذشته آخرین بار رفتم گوتلند، اون موقع تازه بلاگ نویسی رو شروع کرده بودم، اونبار هم من و نیکو و یک رفیق قدیمی که دیگه ستکهلم زندگی نمی کنه با هم سه تایی شر و شیطون اما تابستون رفتیم و واقعا عاشق فضای ساکت و قشنگ این جزیره شدم. میشه گفت همون صدف سوئد این جزیره کوچیک اما توریستی و باحال سوئد هست. فردای اینکه برگردیم هم همه با دوستان می خواهیم بریم کشتی برای تولد نیکو جونم جشن بگیریم. دخترک کلی دیگه گنده شده، باورم نمیشه انگار همین امسال تولد 21 سالگی من بود...حالا نیکو بیست و یک رو هم گذروند. هر روز هم خوشگل تر میشه بزنیم به تخته
و اما آخر هفته تعطیلات رو ، یعنی جمعه بلند رو اگه خدا بخواد! و جیبمون کفایت کنه قراره با دوست پسر جونم بریم اسکی. و این رو هم یکی دوسال هست نرفتم و اگه امسال هم نرم واقعا زن نیستم !! اما مهمتر این هست که بعد از اینهمه مدت که کلی زحمت کشیده به خودم استراحت مفصل بدم که بعد از تعطیلات دوران سفت و سخت درس و دانشگاه شروع میشه

امشب بایست تصمیم بگریریم که چه تاریخی می خواهیم تابستون برای فوتبال جام جهانی بریم آلمان. فردا نیکو بایست تاریخ تعطیلاتش رو به مسئول کارش اعلام کنه، و ما هنوز در اندر خم داستان اجازه هست یا نیست داریم دور خودمون می چرخیم.

نمی دونم چطور توضیح بدم، ولی برای من قابل درک نیست که توی این سن هنوز بایست نظر مثبت پدر و مادرم رو جلب کنم برای کارهایی که می خوام انجام بدم.
در این باره دفعه بعد

یک بلاگر جدید از این ستکهلم سرد به جمع ما اضافه شده، به اسم سفید برفی :) خوش اومدی ، تشویقشون کنید »:)) هاها
http://www.sefidbarfii.blogspot.com/

0 comments:

Post a Comment