27 August 2003

memoris are worth to keep

وقتی نگاه میکنیم به آدم های دور و برم..
تمام کسایی که براشون ارزش و احترامی مافوق سایر آدم های داخل دایره ام قائل بودم..
میبینم که همشون تک تک به نوعیی من رو فیلد کردن
نه به اون معنا که نامردی تو کارشون بوده.. نه معنای دورویی و نه خنجر...
من تنها سوزشی رو میتونم حس کنم که همیشه با به یاد اوردن نام شون در قلبم زنده میشه
شاید این یه اتفاق معمولیه
شاید واسه همه آدم ها اتفاق میوفته
ولی من .. در نگاه به خودم
میتونم بگم که هیچ آدمی ارزش این سوزش رو نداره
منی که وقتی پنجره قلبم رو به روی دیگری باز میکنم.. باهاش از نرم ترین صدای جاودانه تو آسمون حرف میزنم

ولی خوب...

هر پرنده ای اگه در قفسش رو باز بزاری ..پر میزنه و از دیارت میپره...
حتی اگه دیوانه وار عاشق پرنده باشی...


بهتر نیست هرگز این قفس باز نشه تا روزی با خالی شدنش...آهی رو دل ما نشینه ؟؟

بگو که تو هم مثل من میگی نه..
چون این هست ...بازی زندگی..این همون سرنوشت است و بس..


امشب به یاد یه زابر مولایی افتادم ..که دو سال پیش..بد جور پر های من رو شکست...
شاید بیش از همگان..
خیلی طول کشید احساس تنفر و کینه رو از فلبم پاک کنم
اونم منی که هرگز از انسانی عصبانی و دلگیر نمیشم.. چه برسه یک دوست..

ولی خوب من اونقدر به قلبم زمان دادم.. تا یک روز دیگه خودش بهم گفت..
حالا بخشیدمش.

و از اون روز به بعد ..دیگه منتظر نیستم که اگه چشم تو چشم شدیم..یه روزی نه خیلی دور دور.. بخوابونم تو گوشش..
چون اون هم به عمرش از دست دادن رو امتحان کرده بود و چه قیمت گزافی رو براش پرداخته بود.

بگزریم.. از این جور آدم ها زیادند.. هر روز تو جاده زندگیت قدم میزارند..مدتی باهات راه میاد.. مدتی میدوند.. و من چه عاشق آن دوندگی ام.. ومدتی هم به عقب میروند و دیگر از سربالایی رفاقت بالا آمدن..کار آنها نیست


و چه دردناک است... تنها گذاشتن همسفرت در نیمه راه... در آنجا که نیاز فریاد میکند..
نیاز به پشتیبان.. یاز به همدم.. نیاز به یاور.. نیاز به هم آغوش...

و من چه خوب آموخته ام..قدم هایم را بر دارم..




آری کوچولو.. این سختی ها نیز بگذرد..من یار هم به جلو میرم..
این را مطمئنم..

آمین

شبم بخیر

0 comments:

Post a Comment