23 December 2004

:: شب کریسمس خوش باشید و مهربون

وقت نیست. سترس زیاده. فضا پر از مسئولیت. گاهی غرش از حس ناشکری.
شلوغه همه جا پر از آدم. همه به سوی هم میدوند ( اومدم بگم می لولند دیدم این کلام رو یک بار تابستون شنیدم و بس که معناش کاملا برای محیطش پسندیده بود. لولیدن در هم در ذهن من و دفتر لغات من بار منفی زیادی داره ). فردا شب آخر هست و فرصت آخر برای خرید هدیه ها و عطر ها و لباس ها و کارتها و ... هزاران تبریک و آرزوی سلامتی.

حتی امسال شب یلدامون متفاوت بود. هرچند دعوت بودیم ولی ترجیحا دونفری با انواع اقسام سرخ رنگ میوه جات حال کردیم. دیشب کاج کریسمس مون رو با دو رنگ قرمز و طلایی چیدیم. امشب میرم کادوهام رو بگذارم زیرش.
فیلم مصائب مسیح رو بعد از هزار سال وقت کردم ببینم. این شب ها هر شب یه فیلم میبینم و بی خیال عالم و آدم میرم تو رویا...

شب مهمونی ، فردا باز مهمونی ، حالا کی می بایست به کارهای دلخواه خودت برسی معلوم نیست. روزها تند تند داره میگذره. یادم نمیره اون شبهای گند پارسال رو. به زوری بایست یک بار دیگه از نو پوست انداخت. شاید شما این احساس رو نکنید. چون جشن ما ایرانی ها هنوز مونده. ولی یه سوال... نشده تا به حال از خیلی ایرانی ها بشنوید حتی عید ایران هم دیگه براشون تازگی نمی یاره ؟؟؟

برای شب کریسمس یه آرزوی خوب بکنیم.

سلامتی برای عزیزامون ؛ آرامش و صلح بیشتر بین انسان ها و ... نزدیک شدن هرچه بیشتر به اصلیت زندگانی
یاد بچه های بم و همه آوارزده ها بخیر

شاد و شاد و شاد باش
اما بسی دور از دلتنگی

0 comments:

Post a Comment