10 March 2006

شب سرد تاریک *

زندگی برای من مثل يه جاده است. من راهم رو ميرم و آدم ها مياند از شاخه شاخه های ميون اش بعدش گاهی زياد ميمونند گاهی کم.

قصه اون آدم فضاييه که از يه ستاره ديگه مياد و ميخواد با روباه دوست بشه رو که يادته. دوستی مسووليت داره. عشق ديگه خيلی بار رو سنگين تر ميکنه. دو دوست بايست باعث بالندگی هم بشند. و دو يار باعث پرواز هم.


. ميدونم که وقتی جای خالی هست اکثر آدم ها ميگذارند و ميرند و در عشق ورزيدن پايداری و صبر نميکنند. من هم صبور نبودم. الان هم اگه باز عاشق کسی بشم که من رو اونقدر که نيازم هست ارضا نکنه حاظر به فداکاری نيستم. اما لااقل درس خودم رو خوب يادگرفتم. ياد گرفتم اگه کسی دوستم داره قلبم رو باز کنم. روحم رو بزرگ کنم و بهش شانس بدم. عشق مسووليت مياره.

.خونه اولی که اصلا قبول يه رابطه است يا نفی اش. اصلا وجود عشق و علاقه است يا نفی اش.

نه تو فرصت رسیدن به بزرگ شدن من داری و نه من به بچگی تو رسيدم. پس خوشا رهايی


یک شبی که عجیب سنگین بود ... از زیر خاکستر ها ... خاطراتی بیرون کشیده شد و رد سرد قطره خیس بر گونه هایم باقی گذاشت

" تیکه های برگرفته از گذشته "

0 comments:

Post a Comment