17 May 2006

* شب های امتحانات

راستش ، من هرکاری کنم، باز هم وقتی زمان درس خوندن های قبل امتحان می رسه، باز پانیک می گیرم و تمام سعی ام رو می کنم که هر کاری انجام بدم الا درس خوندن! توی این مدت هم کشف کردم که هیج جا جز اتاق ساکت یا همون سایلنس روم خارجکیش ، من یکی رو روی صندلی برای ساعت ها نمی تونه بشونه

سه تا امتحان کتبی دارم و یک امتحان کوچیک. اگر که مثل یه دختر خوب هر روز برم دانشگاه و آخر شب برگردم امیدی هست ، اگر نه هم که ننگ بر من باد !! واقعا به عرض پوزش از روی شریفتون ، رــــــــــــــــــم !!!

در همینجا هم اعلام می کنم ، به شدت از ایرانی های خاله خامباجی فراری ام و هرگز هم باهاشون دمخور نمی شم ! اما مشکل اینجاست که خیلی از ایرانی ها توی مرز خاله زنکی زندگی می کنند ! نمونه اش فک و فراوونه توی شهر بلاگستان. من که خیلی دوست ایرانی زیاد ندارم ، آدم هایی هم که برای معاشرت انتخاب کردم همه شون مثل من هستند با فکر های بسیار متفاوت با افکار فاسد و پوچ یه سری آدم ها

فکر کنید ، اگر هر روز قرار باشه برای همه روزمره هایی که توی خانواده خودت ، خیلی راحت باهاشون کنار میایی و قابل قبول هست برای حریم خانواده ات ، بخوایی زیر ذره بین قضاوت آدم هایی قرار بگیری که همه کارشون رو زیر پتو توی پستو انجام می دند ، چقدر حالت بد میشه !! مگه نه؟؟

خوشبختانه با نرفتن سالی یک بار هم به این رستوران دیسکوتک های ایرانی حسابی خودم رو از دردسرشون دور کردم. اما به عرض اونهایی که ندیدن برسونم، که گاهی با آدم های گاگولی روبرو میشی ، که همیشه یه پایه میکد خونه اند :)) خلاصه با این شهر کوچیک، اگر تو بگوزی هم همه فهمیدند. تا اونجایی هم که خواهر ما از دوستان اش میشنوه ، هنوز جماعت پسر ایرانی اینجا بزرگ شده هم فکر می کنه ، بایست هزار و سیصد تا دوست دختر داشته باشه ، اما زن پاک و نجیب و هیچ کاری نکرده و ... الله و اکبر نگذار حرف های بی ناموسی بزنم الان !! واسمون حرف در میارن

آره از بحث امتحان رسیدیم به موضوعی کاملا متفاوت. علتش هم این بود که با خودم امروز فکر کردم، مثلا همه جمعیت ایرانی توی دانشگاه ما ، که من رو هر روز همراه یار نازنیم توی دانشگاه می بینند و همیشه شاهد بوسه های ما و با هم بودنمون هستند ، چند درصدشون فکرشون به ناکجا آیاد ها نمی ره ؟؟ سوئدی ها رو که بگذار اصلا کنار . اونها دنیای دیگری دارند. اما امان از کله سیاه ها.. هنوز هم خیلی مواقع من سرم رو در مقابل چشم های دریده بعضی از این آدمها چه زنش چه مردش پایین می اندازم نکنه با نگاهش من رو هم سیاه کنه. متاسفم که عقده های درونی این آدم ها تمومی نداره. همیشه حریص اند. هیچ وقت هم براشون اهمیتی نداره بایست به حریم انسان دیگه ای احترام بگذارند.

خلاصه به این نتیجه رسیدم ، اگر توی ایران زندگی می کردم، تا الان یا رسما دیوانه شده بودم یا فرار کرده بودم .. بعدش به این جواب سوالم می رسم .. که از خدایم می پرسیدم چرا... حالا می دونم اون خودش می دونست آینده چطور قرار بوده تغییر کنه

راستی از همین تریبون اعلام دارم، من آبنوس جون رو خیلی خیلی دوست می دارم. اصلا عاشق نوشته هاشم. همیشه توش یه نکته ای هست و یک هومور خوبی به ادم میده این جک هایی که تعریف می کنه

برای امشب کافیه ، یه صلوات ختم کنید و برای اینجانب عالیجناب لیدی منتقد کلی آرزوی موفقیت در امتحاناتش که از دوشنبه شروع میشه بفرمایید
آمــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــین

;) :*

0 comments:

Post a Comment