04 January 2007

و حالا 24 .:.


بعد از شش ماه دوری از خاطره نویسی، حس میکنم امشب شب خوبی واسه یه مرور سالی که گذشت باشه. سالی که از ابتدا با شادی شروع شد، مثل جشن مفصل تولد پارسال همراه با کلی دوستای خوب، و بعدش حسابی تلخ بود به خاطر از دست دادن عزیزترین عموی دنیا که دل همه ما رو سخت سوزوند. تابستون با مسافرت به آلمان و همراهی جام جهانی از نزدیک همراه با کلی آدم باحال و کلی خاطرات فراموش نشدنی ، و ادامه خوش گذروندن زیر آفتاب و گرمای فراموش نشدنی تابستون 2006 من رو حسابی آماده سال تحصیلی کرد. پاییز هم شکر خدا کلی خوب بود. همراه با بالا و پایین رفتن هاش، اما درکل که زیر زبونم مزه مزه اش میکنم، همراه با کلی خوش شانسی، کلی نمرات خوب، و بهتر از همش استخدام در یک شرکت بسیار خفن برای کار اضافی در کنار درس ، و آخرش هم این ماه دسامبر که دو هفته اولش مخصوص خر زنی خالص از اون مدل های قدیمی دوران دبیرستانی و بچه مثبتی بود و دو هفته آخر پایانی سال هم من رو حسابی از خودم مغرور و به قول خارجکیش پرود کرد. چرا که تونستم بفهمم الکی ادای بهترن بودن رو توی دلم حس نمی کنم، در واقعیت هم هروقت بخوام عالی هستم، اینبار در محل کار، و در کنار اون خوب پیش رفتن اوضاع درس و دانشگاه، بهم کلی انرژی و روحیه داده نسبت به سال گذشته.


یک سال گذشته و من هم یک سال به تجربیاتم اضافه شده، یک سال هم از ته دل خندیدم هم از ته دل گریستم. برای خودم و برای کسانی که برام عزیز بودند. یار گرام از زمانی که فقط باهاش دوست بودم، همیشه به طعنه و شوخی میگفت، دختر ها رو زیر سن 24 سال نبایست کاریشون داشت. بایست تا این سن هی بالانس بزنند و هی تو کاراشون قاطی کنند تا که به یک آرامش برسند. نمی دونم که واقعا این حرفش رو کدوم دختری هست که قبول کنه و زیر بارش بره :) ولی خودم که همچی حسی ندارم هاها ولی درکل میدونم که دید کلی ام و پرسپکتیو ام از زندگی کمی آسون تر و کم پیچ و خم تر شده. در کل حس می کنم سال 2007 کلی برام خوش شانسی و موفقیت خواهد اورد. امیدوارم که اینطور باشه. قول سال من رسیدن به پایان راه آغاز شده از سالها پیشه ، اونم تکمیل درسم و آسوده کردن خیال پدر و مادر که اینروزها بی نهایت تحط فشار کاری و روحی هستند. دلم می خواد خیال خودم رو راحت کنم و این بار رو از شونه ام بردارم که دیگه چشمام از سر درس حداقل پر از اشک نشه.


پانزده دی ماه به دنیا اومدم، یک دختر زمستونی هستم، روحیاتم جنگجویانه و سرسخت است. دلم همیشه هیجان می طلبه و شادی. و دوست دارم که توی زندگیم هر قدمی که بر می دارم ، روحم و مورالم آسوده باشه و به وجدانم خیانت نکنم. دلم می خواد در سال آینده به هدفم برسم تا بتونم خستگی این چند سال رو از شونه پدر و مادرم بر بدارم. توی این شب تولد (فردا ساعت 17:30 بدنیا میام) از خدا می خوام که عزیزانم رو سالم نگه داره تا بتونند از من راضی باشند


شاید خیلی کلیشه ای باشه، ولی حس می کنم خیلی توی این سالها رشد کردم و حالا که عدد 24 رو می بینم ، با خودم می گم، بزن قدش دختر که داری خوب میری

از دوستای عزیزم که بهم زنگ زندن خیلی ممنونم ،کلی خوشحال شدم. من این اهمیت به دوستی رو خیلی ارزش قائلم


چند سال پیش خیلی دلم می خواست روز تولدم توی یک کشور دیگه همراه با کسی که توی قلبمه جشن بگیرم، امسال بدون هیچ برنامه ریزی قبلی، فردا شب رو کنار ساحل دریا ، جایی که قبلم رو بهش متصل میدونم، آغاز 24 سالگی ام رو جشن میگیرم. دست خدا درد نکنه. امسال خیلی هوای من رو داشته. علتش رو هم می دونم اما خصوصیه هاها


پس بزن قـــــــــــــــــدش بیست و چهار

0 comments:

Post a Comment