20 February 2007

ایول سوئدی مترقی .:.

عصر امروز با یک سوپراز بامزه کلی نیشم باز شد
درحال برگشت از خرید از سوپرمارکت، درحالی که هردو دستم یکی یه دونه کیسه سنگین پر از میوه و غیره بود داشتم سلانه سلانه به سمت خونه روی برف ها پیاده می یومدم . اما از بس این کسیه ها سنگین بود که هر بیست قدم یک بار روز زمین می گذاشتمشون که کف دستم که داشت سوراخ میشد استراحت کنه.
حالا توی راه دارم با خودم کلانجار می رم که ای بابا بازم رفتی کار خیر کنی الان غرغر مادر گرامی هست که مثل همیشه به خریدت ایراد بگیره ، یا اینکه اصلا من نیومده بودم واسه خونه خرید کنم به این رفتار بیمار میگند ایمپالس شاپ و خلاصه همچی غرق آنالیز عوامل و عواقب خرید پر خطر بودم که دیدم یکی از پشت سر داره بلند به سوئدی حرف می زنه.
فکر کردم داره با موبایل حرف میزنه ، که یکدفعه یک مستر پشت ام سبز شد ! و شروع کرد با من حرف زدن
تا هواسم جمع بشه دیدم دستش رو دراز کرده یکی از کیسه های خرید سنگین رو از دستم گرفت ! گفت که بده برات تا ته خیابون بیارم ! کلی جا خوردم و از کارش خوشم اومد تازه پیشنهاد داد اون یکی رو هم خودش بیاره که بهش رحم کردم »:)
تو راه خندیدم و گفتم چه کار باحالی کردی، من توی افکار خودم داشتم با خودم دو دوتا چهار تای زور بازوی قدیمم رو میکردم که ددم وای دیگه مثل قدیم قوی نیستم ! من به مادر پدر کمک می کنم یکی دیگه به من

خلاصه لبخندی شیرین بر لبان دختر باحال سرزمین یخ ها جاری شد
بالا رفتیم برف بود ، پایین رفتیم برف بود ، قصه ما همش حرف بود
;)

0 comments:

Post a Comment