13 February 2007

Your place is still missing .:.

نمی دونم این یکسال که گذشت برای کسی زود گذشت یا دیر، برای ما هم این سرعت زمان مشخص نبود، اما بایست بدونی که ما حتی ثانیه ای از یادت غافل نبودیم

یک سال گذشته، و ما غربت نشین ها شاید حتی دور هم جمع هم نشیم، از بس که همه از هم توی این خاک سرد دورند. توی ایران که حتما دخترت امشب تنها خواهد بود... دلم می خواست پیشش بودم.. وقتی چند شب پیش خوابت رو دیدم خیلی خوشحال شدم. باز هم پیش ما بودید، مهمان خونه ما، مادر غذا درست کرده بود و همه خندان بودند

عمو جان چقدر جات خالیه.. بدون هم من هم نیکو و هم مامان و بابا خیلی به یادت بودیم و دلمون تنگ شده گاهی اونقدر زیاد که ندونستیم با خلا نبودنت چه بایست کرد
عمو جان کاش حتی یک هزار درصد از آدم های توی این دنیا می فهمیدند استقامت یعنی چه، سنگ صبوری چه مفهومی داره، کاش میشد از شما یاد گرفت بزرگ بودن رو ، برای همگان بودن رو

خیلی زود رفتی، دل ما که هیچ، دل بچه هات رو نمیگی ؟
یک سال گذشت و ما نفهمیدیم، تو کجایی؟ سراغ ما نمیایی؟
عمو کاش میشد .. ایکاش حقیقت میشد
fy fan vad det gör ont, fy fan på folket som vill ha ännu mera offer för att själva är inte mer än en forlorare
fy fan på folk som sitter där och väntar på ännu ett krig... Vi förlorade dig till kriget...fy fan på kriget...

عمو جان روحت شاد باشه و همراه ما
جات کنار ما خالیه
:((

0 comments:

Post a Comment