24 May 2004

:: درون من چه بگذرد، بگذار دنيا در گذرد ...

ترجيح ميدم اعتمادگر آسيب پذيري باشم تا نااطمينان به همگان. بلکه آسايشي در زندگي داشته باشم.

تشنه محبتيم. اگر سيراب نگشته باشيم همچنان تا آخر عمر براي مهرورزي دوندگي ميکنيم.

همه مهر طلب هستيم ، اما مهربان نيستيم. مهربان اوست که از شادماني ديگري خندان است و مهرباني آن شادي از مهر است. لذت محبت در پاداش آن است.

همچو ماهيچه اي ، عشق از مصرف خويش قوي تر ميشود. آنچه انتظار پاسخ باشد تنها تجارت است.نامش معادله بيش نيست. معامله عشق رنگش تنها کثيف است.

بايست بياموزم ، من منم. تو توبي. احساس ما از هم با مرز پوستمان جداست.
بايست بياموزم، درد تو ، درد من نيست. همدرد نتوان بود. درمان نياز است.
همچو علم درمان ناآگاهي ميبايست دارويي براي دردت باشد. اما نميتوانم من خود ِدرد تو شوم.
و قبول اين مفهوم بسي سخت است.

و در آخر درباره زخم ها انديشيدم.
اگر شبي چاقويي بر پايت فرو آمد ، حتي اگر ضربه زننده را ديدي ، تا به صبح نشده آن چاقو را دربيار. گريه کن اما سپس فراموشش.
همه اشتباه ميکنند. حتي خدا هم...پس چرا تو نه ،‌ چرا او نه. بايست رها کرد. چاقوي زخم زننده را در آورد و سپس به پيش. بازگشت ، دفاع ، بازپس دادن و حتي توضيح.. هيچ يک جايز نيست.درد پنهان نشود. سرازير کن ،‌ ببخش و برو... برو.. رها و آزاد.

من نيز اشتباه کردم. شايد باز هم.. و همگان هم. خسارت ميدهم. پاي بهاي اشتباهم نشسته ام. ولي ديگر اهميت بيش نميخواهم بدهم.

اگر به ريشه همه اشتباهات نگاه تحليل کننده داشته باشيم هيچ چيز عجيب نخواهد بود

چرا که ّ همه اعمال بر پايه سه معلول مشخص صورت ميگيرد.
۱) علم ، اعتقاد ، باور
۲) احساسات ،‌ عواطف
۳) احتياج ، نياز


پس امروز هم اگر همچو آنزمان اين اعتقاد ،‌احساس و نياز زنده باشد همان خواهد شد که اشتباه ميخوانيم اش.

و ميدونم که شکست نشانه پيروزي است. چرا که اگر آغازي نميبود پاياني هم نداشت. بازنده نيستم. اما حتي اگر اينچنين گويند باز برنده ميليوون ها ناآموخته ام.

تنها مانده بازسازي تبر خورده ها... که آن نيز به زودي.

اينها همش کمي درد دل بود...بگذار دنيا بگذرد ، در دلم هستي در گذر است..

0 comments:

Post a Comment