15 May 2004

:: شعر شبانه

آتشي بود و فسرد
رشته اي بود و گسست
دل چو از بند تو رست
جام جادويي اندوه شکست


آمدم تا به تو آويزم
ليک ديدم که تو آن شاخه اي بي برگ
ليک ديدم تو بر چهره اميدم
خنده مرگي

وه چه شيرين است
بر تو سر گور تو اي عشق نياز آلود
پاي کوبيدن

وه چه شيرين است
از تو اي بوسه سوزنده مرگ آور
چشم پوشيدن

وه چه شيرين است
از تو بگسستن و با غيره تو پيوستن
در به روي غم دل بستن

که بهشت اينجاست
به خدا سايه ابرو لب کشت اينجاست

تو همان به که نينديشي
به من و درد روان سوزم
که من از درد نياسايم
که من از شعله نيفروزم

shekast niaz, forough

0 comments:

Post a Comment