10 October 2002

سلام بر خودم
میدونی هیچ خوشم نیست همه اینجا بیان ؟ چون فوضول زیاد میشه ! آدم نمی تونه دیگه حرف دلش رو بزنه ! منم وقتی شب میشه اونم بعد ساعت های 2-3 تازه دلم واز میشه ! اوصولا خواب که با من درگیری داره ! عمریست با خواب صیغه طلاق رو امضا کردم ! ولی از رو ناچاری و وفا به عهد و قول داده شده در طول 86400 ثانیه روزانه یه هواش رو واسه سهم خواب کنار بزاریم.
بگزریم. دل ما خواست اوشب شعر بگیم. اتفاقا امروز روی تابلوی تخته مانند کلاش رفته بودم یه تیریب شعر گویی.!! هی این رفیقای سوئدیم میگفتن اوا مادر اینا چیه اینجا بلغور کردی !! منم با عشق وی گفتم این الفه این گاف !!
دیگه چه خبر جز اینکه دارم اطمینان پیدا می کنم این ریاضی این ترم از بیخ تجدیدم !! وای بر من !! آبروم رفت از خودم خجالت میکشم. هر چند از روزی که عوض شدم دیگه این مسائل مشکلی نیست. ولی یه چیزی رو به خودم قول دادم و اون هم اینه که به هیچ وجه شب امتحان درس نخونم. به درک اگه هیچ شبی نخونم ولی از یه جا باید شروع کرد شکستن عادات دیرینه عذاب آور رو دیگه !! مگه نه . این تصمیم رو خیلی زمانه گرفته بودم. پارسال که شبای امتحان میرسید و من طبق معمول تا صبح پای کتابم فکر می کردم و فکر میکردم و فکر میکردم که چرا یه خورده شعور مفید تو این مغذ به قول بعضی ها !کله پوک! ما یکی نچپونده که شب امتحان رو به خوش گذرونی پاس کنم نه سترس و نگرانی.
بعدش هم اولین بار که به این موضوع فکر کردم تابستون پارسال 1380 بود خونه خالم اینا که 3 تا بچه یکی از اون یکی زرنگ تر داره. یادمه پسر خاله مخ ما که من هر شب تا صبح مغزش رو میزدم که درس نخونه شب امتحانش ما رو برد بیرون گردش !اضافه شود که اونجا آلمان بود و من و آبجی مهمون خاله خان باجی ها.! خلاصه شبایی بود که خیلی شب بود.... از اون زمان به خودم گفتم... همونی که اون بالا گفتم . مگه نخوندی !!!!


برم شاید شعر بگم هان؟؟؟
نمی دونم قابل فهمه یا نه !! واسه خودم که نیست.....

0 comments:

Post a Comment