10 October 2002

It was almost in the morning
I was still sleeping
Or maybe halv freezing

I heard a voice
Almost a femal and a male

I got drowned in a dream
Or maybe half dead

They were reading a poem
It sounds so wel-known......

تقریبا صبح شده بود
من خوابیده بودم
و یا شاید نیمه خواب...

صدایی می شنیدم
تقریبا زنانه و مردانه

در یک رویا غرق شده بودم
و یا شاید نیمه مرده...

آنها شعری میخواندند
سروده هایشان چه گرم مینمود

همانند یک قصه قدیمی که نا گه آشنا می نمود.
خویشتن را سپردم به صدای باد
باد غرشی کرد
آن آشنا میگفت :


اهل کاشانم.
روزگارم بد نسیت.
تکه نانی دارم خودره هوشی سر سوزن ذوقی.
مادی دارم بهتر از برگ درخت.

و خدایی که در این نزدیکی است:
لای این شب بوها, پای آن کاج بلند.
روی آگاهی آب, روی قانون گیاه.
....
اهل کاشانم, اما
شهر من کاشان نیست.
شهر من گم شده است.
من با تاب, من با تب
خانه ای در طرف دیگر شب ساخته ام.
....
هر کجا هستم, باشم,
آسمان مال من است.
پنجره, فکر, هوا, عشق, زمین مال من است.
چه اهمیت دارد
گاه اگر میرویند
قارچ های غربت؟

من نمی دانم
که چرا میگویند : اسب حیوان نجیبی است, کبوتر زیباست.
و چرا در قفس هیچکسی کرکس نیست.
گل شبدر چه کم از لاله قرمز دارد.
چشم ها را باید شست جور دیگر باید دید.
واژه ها را باید شست.
واژه ها باید خود باد, واژه باید خود باران باشد.

چتر ها باید بست
زیر باران باید رفت.
فکر را خاطره را زیر باران باید برد.
با همه مردم شهر زیر باران باید رفت.
دوست را زیر باران باید دید.
عشق را زیر باران باید جست.
زیر باران باید با زن خوابید.
زیر باران باید بازی کرد.
زیر باران باید چیز نوشت, حرف زد نیلوفر کاشت
زندگی تر شدن پی درپی,
زندگی آب تنی کردن در حوضچه" اکنون" است.
....
کار ما این نیست شناسایی" راز" گل سرخ,
کار ما شاید این است
که در افسون گل سرخ شناور باشیم.
....
کار ما شاید این است
که میان گل نیلوفر و قرن
پی آواز حقیقت بدویم.


چه شوقی میبخشید به دلم آن نوای قدیمی
روزگارانی پیش بود که همبازی کودکی ام آنها را برایم سروده بود
آنروز من به او خیره می گشتم و با سخنان او اشک ها از گونه هایم سرازیر بود.
امروز با شنیدن دوباره آن قصه قدیمی
داغ گشتم خندیدم نمی دانستم نوای همان نااشنای قدیمی است.
امزور سخن عشق او را می فهمیدم
نا کجا آباد او برایم دیگر راز نبود
دریچه عشقش شیرین و نا آموختنی بود.

چشمانم را گشودم.
صدای نغمه های زن و مرد همچنان از رادیوی بالای تختم در گوشم میشنیدم.

سالروز پر کشیدنت مبارک
سهراب سپهری

0 comments:

Post a Comment