04 April 2003

ها هآ

بالاخره روز جشن تولد 18 سالگی این دختر هم رسید.. الان ماشالا یه میلیون مهمون داریم.. یه عالمه دوستاش.. بعد هم که فک و فامیل میریزند .. خدا به خیر کنه ما زنده بمونیم تا فردا..
من که از صبح دویدم.. البته این هم برای تولد من حسابی زحمت کشید و حالا نوبت منه جبران کنم.
یه دوستای بامزه ای داره که نمی تونند کونشون رو یه دقه بزارند زمین... از همون اول که رسیدند رقصیدند تا بندازیمشون بیرون. سانس اول مال ایناست سانس دوم مال فامیلا... اممممممممممم چه خوشی به جمالشون بشه با اینهمه غذا های خوشمزه







این کمره.....یا فره ..!!




همه که علنی میگند.. دوست دارند مامان فقط مهمونی بده بیان بخورند..از دو روز میگند غذا نخوردیم که بتونیم اینجا تا حد مرگ بچپونیم..
خدایی حرف نداره دست پخت مامی.. واقعا زحمت کشیده.. سر من هم همین جور.. تا حالا چند باری از این مهمونی ها خیلی بزرگ دادیم.. تولد من.. جشن فارق التحصیلیم.. جشن تولد 18 خواهر و 2 ماه دیگه هم که موقع دیپلم این میشه و باز هم یه مهمونی دیگه..
اینبار که فکر کنم 60 نفری بودند.. تو خونه ولی مهمونی نگرفتیم تو یه سالن دم خونه و با همه مفصلات..
خیلی حال بود و حول
جا خودم خالی .. !! آخه من همش یا فیلم میگرفتم یا عکس مینداختم یا ظرف میشستم تا واسه سری بعد آماده شه یا داشتم پله بالا پایین میرفتم.. عرق کردم به ولآ
دو دست هم که لباس عوض کردیم باز هم خیس بود..

خلاصه چه بود.. که هر کی نبود سرش کلاه !

فعلا که فرداست )))
پس تا بعد

0 comments:

Post a Comment