22 April 2003

یکی نیست بهم حالی کنه چه مرگمه !!
منکه عین الاقا هزاران ساعت نتو نت ول میگردم..
هنوز از اخبار بلاگستان مطلع هستم
هنوز فزولسنج خونم بالای 45 درجه رو نشون میده
هنوز که هنوزه با این همه چوب که گولومپی خورده تو سرم..یاد نگرفتم که هر زمان مخصوص انجام کار خودشه..
پس چه مرگمه که دکمه پابلیش رو نمیزنم..

بزار ببینم..
نکنه میخوام کسی بوی این گه خوری های این مدتم رو که دیگه دماغ آدم رو به میخوارونه اسشمام نکنه..
یا نه..دیگه اینقدر نقاشی های خط خطی شده تو دفتر هام رنگ ان داره که از شیش فرسخی قیافه آدم ها رو کج و کوله میکنه..
یا نه..انگار این پشیمونی ها ..ان همه سردرد ها..اینهمه بالا اوردن تو روزمرگی ها هنوز که هنوزه واسم درس نشده
باز باز و باز دوباره..همون کثافت است و بس..
همون تفکرات..همون چشم بستن ها و رویا ها...همون عوق زدن رو باورها و ترس ها از اشتباه در اودنشون
لامسب دو تا کلمه فارسی هم بلد نیستم که لااقل تنفراتم رو رنگی رنگی به ثبت برسونم.. مجبورم خودم رو به گفتن کلماتی که از دهن بیرون اودنشون رو بی فرهنگی میدونم بکنم..

ای کاش لااقل بی فرهنگی شدنم یه ثنار کمکی به درست شدن کارهام بشه..
بلکه تو باقمونده این راه بالا نیارم..

احساس میکنم انقدر خسته ام..اینقدر گرفته ام از اینهمه فکر ها.. که سالها خواب هم نیمتونه نه خستگی هام رو برطرف کنه و نه از خواب بیدارم کنه..
دیشب اونقدر حالم بد بود که ...باورم نمیشد باز هم تکرار شه این شب های حرومزاده و پست..که زره زره جون من رو میگیرند.. و همش از عمر 117 ساله اینده ام کم میکنند...
حالم باز هم بده
شاید فردا بگم بهتر..شاید هم فردایی نباشه برای گفتن..


حالا میفهمم چرا اینا رو پابلیش نمیکنم...اونقدر میترسم یکی فکر کنه الان میخوام خودم رو دار بزنم که بیاد بخواد کمکم کنه...

نه والا میخوام خودم به تنهایی از پس این کار بر بیام...
والا زورم میرسه.. قوی ام به خدا !

ریدم تو هر چی خودم و خدا !!

0 comments:

Post a Comment