05 December 2003

:: دوست دارم توی همه کتاب ها و مقاله ها و شعر ها رو بگردم تا بتونم لغتی در شرح سپاس من بگنجه
سپاس برای بودنی فراموش نشدنی. با وجود همه جزر و مد ها..همه دافعه ها..و حتی شب های سرد دوری
کلامی نمی یابم.. همپای ارزش وجودت

آدم ها بایست لیاقت محبت دیدن رو داشته باشند. لیاقت دوست بودن و دوست داشتن رو.
واقعیتی که من هنوز کاملا درک نکردمش و برای همین همیشه دو دستم رو به روی همه باز میکنم.
فرق بسیاریست میان بودن برای مهربانی و مرحم زخم شدن.. تا موج حرارت و عشق
این را هم هنوز کامل نیاموختم... اما کم کم.. با تجربه کردن و پاره کردن زنجیر های نوشته دست آدمی

من شجاعتم را همیشه در" تنها خود را ندیدن " امتحان کردم.. نمره قبولی خوبی هم گرفتم.. حتی اگر در روزمرگی ها رفوزه باشم.

سخن کوتاه کنم،
خواستم تو را تنها سپاس گویم برای بودنت در این روزهای سرد و تاریک زمستانی ،
که اگر تو هم نبودی...

این روزهاست که میفهمم چرا تمنا میکردی لحظه ها را..
راستش من هم تمنای هزاران ثانیه را در این گذر عمر دارم..گذر گذشته و آینده

راستی تمنا داشتن هم جزوی از اصلیت انسان است..آنگاه که قلبش تنها برای "..." می تپد

0 comments:

Post a Comment