26 December 2003

:: در جمع رقص می بایست و در خلوت تنهایی ها گریستن

از روزی که امتحان آخر رو دادم؟؟ هر شب دارم بزن و برقص و خوش گذرونی میکنم. بعد چند ماه تو خونه چپیدن بالاخره بی خیال میشه خنده ای سر داد.
از درست بیست شبانه روز پیش هست که دیگه دایره خواب شبم بهم ریخته بـــــــــــد! اصلا محاله شب خوابم ببره...اونم زودتر از 3/4 صبح. بعد هزار دور قل خوردن و کشتی کج با بالشت و پتو گرفتن تازه میخوابم تا یک دو ظهر.!! افتضاحیه. قبلش از حرص و جوش دانشگاه بود و الان از زیادی خوش گذروندن. واقعا خوابم نمی بره. یه شب هم خونه باشم؟ و خودم بخوام بخوابم نمیشه. عجب گیری کردما! الان مثلا ساعت 4 صبح هست و من تازه از مهمونی دوستام اومدم!


الان مدتی هست ...شاید بیش از یک سالی.. که دیگه یه عادتی رو از خودم دور کردم. وقتی جایی خوشی مفرط هست همیشه آدم (خودم) به یاد فیلان غم و بیسار غصه میوفته و ضد حالی به خودش میزنه. حنده هاش مصنوعی میشه و در یک کلام..زیاد خوش نیست..درونش گریونه.
نمیدونم چی شد و کی این احساس دیگه بر نگشت. دیگه هرگز توی خوشی دردسر های روزمره سراغم نمیاد. غمم هم نمیگیره. مست که هرگز نمیشم.. حتی وقتی هم بخوام به مستی و بیخیالی بزنم دیگه اشکی ندارم که بریزم. در عوض نظاره گری میشم بر رفتار سایرین. و خوشا که چیزای خوبی یاد میگیرم.
یه چیزی رو خوب از این اتفاق یاد گرفتم.. که شادی ها لحظه ای و رفتنی هستند. شب های تنهایی همیشه هست. تا ابد. و گریه هات همیشه مال خودت و بالشت سرت و دست های ملتمس ات است و بس.

خلاصه عرض شود خدمت شریفتون.. سرم شلوغ هست و نیست. دلم شاد هست و نیست. روحم آزاد هست و نیست. دلم تنگ هست و هست...
به آینده هیچ دید خوبی ندارم. فردا برای من خیلی تاره. راستی چقدر من سیاه میبینم. خستگی بیش از اندازه ای که توی همه روح و جونم احساس میکنم باعث شده حسابی بی آرزو بشم. فکر میکنم امسال تولدم بدترین تولد عمرم باشه. انگاری ته دلم با خودم و همه عالم لج دارم.. و میخوام اون روز همه رو بگذارم و برم.. برم جایی که کسی نباشه. نمیدونم نظرم عوض شه یا نه.. اما فعلا که مثل یه پرنده بی پر..همش دنبال یک بال اضافی برای پرزدن میگردم.

بزودی شب سال نو میلادی هست..و من نمیدونم میتونم اونجا که یک سال پیش آرزوش رو کردم باشم یا نه.دلم خیلی گرفته از این اتفاق.غروری دارم که با اون همیشه تونستم خیلی آرزوهام رو توی کوله پشتیم جمع کنم تا شاید روزی..روزگاری...

بماند... تنها میدونم ... تا ابد هم از من بخواهند... هرگز نتوانم دل سنگ و دل سرد باشم و دیگر هیچ/



امشب با دوستام همگی این آهنگ شعری که دیشب بازم توی تنهایی برای خودم نوشتم رو میخوندیم و میخندیدیم و در درون میگریستیم.

هوای گریه دارم *** تو این شب بی پناه
دنبال تو میگردم *** دنبال یک تکیه گاه
دنبال اون دلی که*** تنهایی رو میشناسه
دستای عاشق من*** لبریز التماسه
هزارویک شب من*** پر از صدای تو بود
گریه هر شب من*** فقط برای تو بود



درخت کریسمس خونه ما

0 comments:

Post a Comment