30 April 2003

بي هيچ توضيح اضافه ميريم سر اصل مطلب..

آخه حرفي هم بزنيم كسي گوشش به ما بدهكار نيست. ميگي چرا ؟؟

براينكه زيرا:




Photo by: Cheshato darvish kon



اينجا امروز روز رسمي آغاز كلاه بسر گزاشتن شاگردان سال آخر دبيرستان هست.
حالا مگه سر آدم كلاه بره آدم بايد خوشحال بشه؟ عرض شود "با اجازه بزرگترا" بله كلي شادي داره
نتيجه ۱۲ سال درس خوندن رو بايد در اين ماه ها و هفته هاي آخر با جشن و شادماني گرفت.
ما هم از اين بساط ها داشتيم..جووني كجايي كه يادت بخير.
ولي اين عكس زير كه مشاهده ميشود مال خواهر بلا طلاي ماست به همراه قوم آپاچي رفقاشون.





Photo by: Jigggaar nagoo Balla begoo


خلاصه الان هم همشون بيرون تو ديسكو ها دارن كون ول ميدند و كمر قر ميدند.. ما بايد .... پيف پيف نگم بهتره!! خودتون ميدونيد

29 April 2003

به سلامتي برگشت عاليجناب عزيز صلوات ممدي ختم كنيد:

علآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآف كردي ما را !!

اوخ اوخ بد جوري هم

۳

۲

۱

پست + پابليش ميشود :

صدا مياد ؟

ميگوما عامو

هآ بوگو

اتفاق خاصي اوفتاد واست ؟

ني عامو..

فقط خورد پس كلمونا همچو.. ديگه دنيا رو ياني ميبينوم


راستش از گذشته حتی یاد آوریش رو دیگه بد میدونم.. ولی دوست دارم یک شبی رو اینجا یاد داشت کنم. انتقالی از دفتر شب زده های .....یک منتقد
یکشنبه 31 اردیبهشت ایرانی
20 آپریل
ساعت 03 بامداد




لالای لالای لای لای لای
لالایی


چه بیراه رفتیم ای دوست
از جمع راه ها که به واهی رسیده است
زمان کجاست
نارو زمانه می بردش در صاحت نزاره تاریخ هستی ام

مرزی که می رود به آرامی بازها
شاید در این تباهی ها در این همیشه باقی ها
داستانی ناگفتنی بوده است در خلوت تمامی بیراه های من

چه بیراهه رفتیم ای دوست
تا بهت عاشقانه خویش
و تا اولین تا اولین حکایت باقی باقی باقی باقی باقی

25 April 2003

وای می خوام بپابلیشم ! دیگه وقتشه !

22 April 2003


*سوسياليسم :دو گاو داريد.يكي را نگه مي داريد.ديگري را به همسايهء خود مي دهيد.
كمونيسم : دو گاو داريد.دولت هر دوي آنها را مي گيرد تا شما و همسايه تان را در شيرش شريك كند.
فاشيسم : دو گاو داريد.شير را به دولت مي دهيد.دولت آن را به شما مي فروشد.
كاپيتاليسم : دو گاو داريد.هر دوي آنها را مي دوشيد.شيرها را بر زمين مي ريزيد تا قيمتها همچنان بالا بماند.
نازيسم : دو گاو داريد.دولت به سوي شما تيراندازي مي كند و هر دو گاو را مي گيرد.
آنارشيسم : دو گاو داريد.گاوها شما را مي كشند و همديگر را مي دوشند.
ساديسم : دو گاو داريد.به هر دوي آنها تيراندازي مي كنيد و خودتان را در ميان ظرف شيرها مي اندازيد.
آپارتايد : دو گاو داريد. شير گاو سياه را به گاو سفيد مي دهيد ولي گاو سفيد را نمي دوشيد.
دولت مرفه : دو گاو داريد.آنها را مي دوشيد و بعد شيرشان را به خودشان مي دهيد تا بنوشند.
بوروكراسي : دو گاو داريد.براي تهيهء شناسنامهء آنها هفده فرم را در سه نسخه پر مي كنيد ولي وقت نداريد شير آنها را بدوشيد.
سازمان ملل : دو گاو داريد.فرانسه شما را از دوشيدن آنها وتو مي كند.آمريكا و انگليس گاوها را از شير دادن به شما وتو مي كنند.نيوزلند راي ممتنع مي دهد.
ايده آليسم : دو گاو داريد.ازدواج مي كنيد.همسر شما آنها را مي دوشد.
رئاليسم : دو گاو داريد.ازدواج مي كنيد.اما هنوز هم خودتان آنها را مي دوشيد.
متحجريسم : دو گاو داريد.زشت است شير گاو ماده را بدوشيد.
فمينيسم : دو گاو داريد.حق نداريد شير گاو ماده را بدوشيد.
پلوراليسم : دو گاو نر و ماده داريد.از هر كدام شير بدوشيد فرقي نمي كند.
ليبراليسم : دو گاو داريد.آنها را نمي دوشيد چون آزاديشان محدود مي شود.
دموكراسي مطلق : دو گاو داريد.از همسايه ها راي مي گيريد كه آنها را بدوشيد يا نه.
سكولاريسم : دو گاو داريد.پس به خدا نيازي نيست.


گاو
گاو
گاو
.......
گاو


یکی نیست بهم حالی کنه چه مرگمه !!
منکه عین الاقا هزاران ساعت نتو نت ول میگردم..
هنوز از اخبار بلاگستان مطلع هستم
هنوز فزولسنج خونم بالای 45 درجه رو نشون میده
هنوز که هنوزه با این همه چوب که گولومپی خورده تو سرم..یاد نگرفتم که هر زمان مخصوص انجام کار خودشه..
پس چه مرگمه که دکمه پابلیش رو نمیزنم..

بزار ببینم..
نکنه میخوام کسی بوی این گه خوری های این مدتم رو که دیگه دماغ آدم رو به میخوارونه اسشمام نکنه..
یا نه..دیگه اینقدر نقاشی های خط خطی شده تو دفتر هام رنگ ان داره که از شیش فرسخی قیافه آدم ها رو کج و کوله میکنه..
یا نه..انگار این پشیمونی ها ..ان همه سردرد ها..اینهمه بالا اوردن تو روزمرگی ها هنوز که هنوزه واسم درس نشده
باز باز و باز دوباره..همون کثافت است و بس..
همون تفکرات..همون چشم بستن ها و رویا ها...همون عوق زدن رو باورها و ترس ها از اشتباه در اودنشون
لامسب دو تا کلمه فارسی هم بلد نیستم که لااقل تنفراتم رو رنگی رنگی به ثبت برسونم.. مجبورم خودم رو به گفتن کلماتی که از دهن بیرون اودنشون رو بی فرهنگی میدونم بکنم..

ای کاش لااقل بی فرهنگی شدنم یه ثنار کمکی به درست شدن کارهام بشه..
بلکه تو باقمونده این راه بالا نیارم..

احساس میکنم انقدر خسته ام..اینقدر گرفته ام از اینهمه فکر ها.. که سالها خواب هم نیمتونه نه خستگی هام رو برطرف کنه و نه از خواب بیدارم کنه..
دیشب اونقدر حالم بد بود که ...باورم نمیشد باز هم تکرار شه این شب های حرومزاده و پست..که زره زره جون من رو میگیرند.. و همش از عمر 117 ساله اینده ام کم میکنند...
حالم باز هم بده
شاید فردا بگم بهتر..شاید هم فردایی نباشه برای گفتن..


حالا میفهمم چرا اینا رو پابلیش نمیکنم...اونقدر میترسم یکی فکر کنه الان میخوام خودم رو دار بزنم که بیاد بخواد کمکم کنه...

نه والا میخوام خودم به تنهایی از پس این کار بر بیام...
والا زورم میرسه.. قوی ام به خدا !

ریدم تو هر چی خودم و خدا !!

20 April 2003

واه واه نیگا واسه یه دودول ایرانی چقدر ایفه میان ! همینه دیگه ما رو از فرهنگ ها دور میکنند. !

Italian __________________ Doolino Borino
French __________________ Doolaasion Kootasion
Indian ___________________ Doolaaheh Kootaaheh
English __________________ Doolation Kootation
Russian __________________Doolaatoff Kootaaloff
Arabic ___________________ Al-Dooleh Al-Satoor
Turkish __________________ Eladool Elaboor
Vietnamese _______________ Epsilosion no Kootaasion
Japanese _________________Doolemishi Kootaaabishsi
Spanish __________________ Eldoolo Kootaalo
Esfahani __________________Doolestoon Kootestoon
اه پس کی تابستون میشه !!
خسته شدم !!
دیگه طاقت ندارم بخدا....................

17 April 2003

ساعت دو شب است...
ساعت 23 از دانشگاه اومدم..
درسی نخوندم اونقدر..
همش گپی میزدم با دوستم..
همش با هم حرف از آرزوهمون میزدیم..
از بزرگ بودن روحمان..
از این همه قدرت نهفته در درونمان
از اینهمه آرزو و تخیل

همیشه آرزو میکنم ای کاش آدم های دنیا نیز به قدرتمندی من و او بودند.
حتی گوشه ای از این قدتر ما رو هم داشتن خوش شانسی زیادیست در زندگی..
معدود آدم هایی رو تو این 20 سال زندگیم دیدم که به اندازه من به خودشون اعتماد به نفس داشته باشند..
بی نهایت مهدود..
یک روز قصه این همه باور را که به وجود خود و روحم دارم برایتان بازگو خواهم کرد..

تا روزگاری بهاری تر
شب بخیر این نوشته های شاعرانه عاشقانه دیوانه از عقل زایل من....







MIUAAAAOO..

خیلی هوس کردم پابلیش کنم...

اه چه هوس گندی..مثل همه هوس های دیگه


ولی من تنها به آن هوس دهم بها که نشاند عرق سرد بر تن داغم
و خلق کند نفس نفس های تپش قلبم....و بس
جايی خواندم که :
در 4 سالگی .... موفقيت يعنی ... خيس نکردن شلوار
در 12 سالگی ... موفقيت يعنی ... پيدا کردن دوست
در 18 سالگی ... موفقيت يعنی ... داشتن گواهينامه
در 20 سالگی ... موفقيت يعنی ... امکان ازدواج
در 35 سالگی ... موفقيت يعنی ... داشتن پول
در 50 سالگی ... موفقيت يعنی ... داشتن پول
در 60 سالگی ... موفقيت يعنی ... امکان ازدواج
در 70 سالگی ... موفقيت يعنی ... داشتن گواهينامه
در 75 سالگی ... موفقيت يعنی ... پيدا کردن دوست
در 80 سالگی ... موفقيت يعنی ... خيس نکردن شلوار


این نوشته از آرشیو بلاگ عرایض است واقعا چقدر لذت میبرم از خوندن دست نوشته ها و مرور تعمقات آن ها که حرفی برای گفته شدن دارند و بس
عرض کنید شما قربان...

16 April 2003

فال !
اين بازي بطرز شگفت آوري دقيق خواهد بود! البته بشرطي كه تقلب نكنيد!



طالع بيني چيني ! .. سال جديد چيني امسال سال اژدهاي آهنين است كه اميدواريم سالي خوش و پر از خوش شانسي براي شما باشد!



فقط به دستور العمل عمل نمايد و تقلب نكنيد، در غير اينصورت نتيجه درست از آب در نخواهد آمد و بعد آرزو خواهيد كرد كه ايكاش تقلب نمي كرديد!
اين حدوداً 3 دقيقه زمان خواهد برد . كسي كه اين پيام را ارسال كرده گفت كه آرزويش ظرف 10 دقيقه به حقيقت پيوست!!!

اين بازي نتيجه خنده دار و در عين حال شگفت انگيزي خواهد داشت!

پيام را يكجا تا پايا ن نخوانيد بلكه مرحله به مرحله پيش برويد و عين دستورالعمل انجام دهيد!

نكته: زماني كه ميخواهيد اسامي را بنويسيد اطمينان حاصل كنيد كه اشخاصي هستند كه شما آنها را مي شناسيد (تبصره از خودم: يعني اسم الكي يا بيخودي ننويسيد!!!)
مهم: همچنين بياد داشته باشيد كه بهنگام نوشتن اسامي و عمل كردن به دستورالعمل از احساس و غريزه خود استفاده كنيد و بيخودي و بيش از حد فكر نكنيد بلكه آنچه كه در آن لحظه به ذهنتان مي آيد را بنويسيد!

با زهم بايد گفته شود كه به آرامي و مرحله به مرحله به انتهاي متن برويد در غير اينصورت نتيجه درست نخواهد بود و آنرا ضايع خواهيد كرد!
(باز هم تبصره از خودم: اين رو بخاطر اين چندين بار تكرار كرده كه آدمهاي فضول ببخشيد كنجكاو خودشونو كنترل كنن!!!)
خوب حالا يك قلم و يك برگ كاغذ آماده كنيد.



1- اول از هر چيز اعداد 1 تا 11 را بصورت ستوني يا رديفي (زير هم) بر روي كاغذ بنويسيد.
2- سپس در جلوي رديف (ستون) 1 و 2 هر عددي را كه مايليد بنويسيد.
3- حال در جلوي رديف 3 و رديف 7 نام شخصي را از جنس مخالف بنويسيد.
== قرار نشد به پايين نگاه كنيد! تقلب ممنوع !!=
4- نام اشخاصي را كه مي شناسيد (چه دوست يا اعضاي خانواده يا فاميل) در جلوي رديفهاي 4، 5 و 6 بنويسيد.
5- در رديفهاي 8، 9، 10 و 11 نام چهار ترانه (آهنگ) را بنويسيد (در جلوي هر رديف نام يك ترانه)




6- اكنون نهايتا ميتوانيد يك آرزو كنيد!!




و حالا كليد رمز گشايي اين بازي:



1- عددي را كه در رديف 2 نوشته ايد مشخص كننده تعداد اشخاصي است كه شما بايد در باره اين بازي به آنها بگوييد!
2- شخصي كه نامش در رديف 3 قيد شده كسي است كه شما عاشقش هستيد!!!
3- شخصي كه نامش در رديف 7 قيد شده كسي است كه شما دوستش داريد ولي با هم نمي سازيد (يا به تعبير ديگر عاقبت خوشي نخواهد داشت!)!!!
4- شخص شماره 4 كسي است كه شما بيش از همه به او اهميت ميدهيد!
5- شخص شماره 5 كسي است كه شما را بسيار خوب مي شناسد.
6- شخصي كه نامش در رديف 6 قيد شده، ستاره بخت (ستاره خوش شانسي) شماست!
7- آهنگ قيد شده در رديف 8 با شخص شماره 3 تطبيق مي كند (مرتبط است)!!!
8- آهنگ شماره 9 آهنگي براي شخص شماره 7 است!
9- آهنگ شماره 10 آهنگي است كه بيش از همه افكار شما را بازگو مي كند!
10- و بالاخره شماره 11 آهنگي است كه مي گويد شما در باره زندگي چه احساسي داريد!!!!

شگفت آور است! نه؟! ولي بنظر مي آيد كه درست باشه!

********************************************
حالا به اطلاع برسونم که خودم به سرعت سه سوت این بازی رو انجام دادم و در نهایت ذوق زدگی همه چیش به واقعیت تبدیل شد..
یعنی همه موارد رو بدون چون و چرا برام راست گفت
هیهیهیه چه خوبه ادم دلش خوش باشه با تلقین های نوشتاری...
به هر حال هر کی که این فال و بازی رو انجام داد نتیجه اش رو در گوشی به خودم بگه..
اونوقت منم میگم بهتونا..
بلینک بلینک

15 April 2003

روزها چقدر کند میگذرد...
منتفرم از انتظار

انتظار برای آغازی دیگر..
ولی انگار من دیگر نمی توانم

شروعی نو را باز فراموش کرده ام.
مرگ بر این همه بی عرضگی

فیس و افاده دارم هوار تا..
عمل و اراده دارم اندازه نخود...


حقا که هر چی بهم میگن راسته..

08 April 2003

بینهایت ام
پر از تنهایی
خستگی گلویم را میفشرد

اما اشک.. اشک بر گونه هایم نیامده در چشم خشک میشود..

سکوت است در کوچه های احساس
تنفر از باور
از گمشدگی..
سرگردانی..

از آینده..
از دلتنگی های همیشگی..

مرگ بر شب های امتحان باد

خیلی روزهایی است مرده ام..
باز هم میگویم افسوس...

متنفرم باز از همگان..
از این ترس.. این همه تظاهر...در وجودشان

منتفرم وقتی عاشق نیستم..

از غصه ها بیزارم..

دلتنگی بدترین سم در دنیاست..
که گاه و بیگاه بر من قلبه میکند
و من اما ناتوان از مبارزه..

دوست دارم تا انتهای دنیا گریه کنم..

به همگان گویم بروید..
گم شوید در ترس هایتان..
کلمات را فرموش میکنم.. بی دلیل میخندم و
و باز صبح...میگویم چرا اینهمه دیوانه ام....


نفرین بر ....آرزو ها..

07 April 2003



اینجا رو حتما کلیک کن


" A message for You "


ها ها

دیگه وقتی آبنوس دستور بده چاره ای نیست ..
والا اصلا احساس گناه میکنم اینجا میشینم.بلاگ مینویسم...

نه اینکه وقت اضافی اونقدر کم داشته باشم.. نه اینکه انقدر آدم مرتب و منظمی یاشم که واسه نفس کشیدنم هم برنامه ریزی داشته باشم.. نه
هیچ کدوم..
ولی واقعا الان موقعی نیست که بتونم رو این چیزا کنسنتریت کنم. باید کمی تمرین انضباط بکنم.
به علاوه اینکه همچی چیز خاصی هم گیرم نمیاد از بل بل کردن.

خلاصه میخواستم یه چی بگم..
فعلا یه مرخصی کوتاه.. تا وقتی برگشتم همه چیز تغییر میکنه..

می خواستم اول اونقدر پابلیش نکنم تا روزی که .. ولی دلم نیومد خواننده ها رو بکارم رو صندلیشون..

راستی ..نوشتن و پابلیش نکردن احساس جدیدی رو توم زنده کرد.. که حتما وقتی برگشتم بهش بها میدم..


قربون مرام جمال کلام همگی..

تابرنامه بعدی..

تنها یه وشکن باقیست..

05 April 2003

ها ها
باز هم.. شنبه و تعطیلی و اتاق شلوغ من که هر هفته هم جمع می کنم باز آخر هفته بیچارم میکنه.
وای که این هفته چقدر درس دارم
برم تا دیوونه نشدم از سترس

بای بوس










بهم میان مگه نه !!




04 April 2003

ها هآ

بالاخره روز جشن تولد 18 سالگی این دختر هم رسید.. الان ماشالا یه میلیون مهمون داریم.. یه عالمه دوستاش.. بعد هم که فک و فامیل میریزند .. خدا به خیر کنه ما زنده بمونیم تا فردا..
من که از صبح دویدم.. البته این هم برای تولد من حسابی زحمت کشید و حالا نوبت منه جبران کنم.
یه دوستای بامزه ای داره که نمی تونند کونشون رو یه دقه بزارند زمین... از همون اول که رسیدند رقصیدند تا بندازیمشون بیرون. سانس اول مال ایناست سانس دوم مال فامیلا... اممممممممممم چه خوشی به جمالشون بشه با اینهمه غذا های خوشمزه







این کمره.....یا فره ..!!




همه که علنی میگند.. دوست دارند مامان فقط مهمونی بده بیان بخورند..از دو روز میگند غذا نخوردیم که بتونیم اینجا تا حد مرگ بچپونیم..
خدایی حرف نداره دست پخت مامی.. واقعا زحمت کشیده.. سر من هم همین جور.. تا حالا چند باری از این مهمونی ها خیلی بزرگ دادیم.. تولد من.. جشن فارق التحصیلیم.. جشن تولد 18 خواهر و 2 ماه دیگه هم که موقع دیپلم این میشه و باز هم یه مهمونی دیگه..
اینبار که فکر کنم 60 نفری بودند.. تو خونه ولی مهمونی نگرفتیم تو یه سالن دم خونه و با همه مفصلات..
خیلی حال بود و حول
جا خودم خالی .. !! آخه من همش یا فیلم میگرفتم یا عکس مینداختم یا ظرف میشستم تا واسه سری بعد آماده شه یا داشتم پله بالا پایین میرفتم.. عرق کردم به ولآ
دو دست هم که لباس عوض کردیم باز هم خیس بود..

خلاصه چه بود.. که هر کی نبود سرش کلاه !

فعلا که فرداست )))
پس تا بعد

03 April 2003

ها ها

امروز تولد دخملس ..
بلاخره اين هم ۱۸سالش شد..

چه احساسي ميتونه داشته باشه ؟!‌ خودم که يادمه.. بهترين روز و تولد عمرم بود.. بهترين هديه رو هم گرفتم.. از همه.. و بهترين بزرگترين کادو ام زو از خود خدا گرفتم

حالا که وقتش نيست از من بگم...

امروز يه دختري هيجده سال پيش در خونه ما متولد شده که با وجودش تو اين خونه محبت و گرما رو به رگهاي ما تزيق ميکنه.

اين دختر هرگز از زبون من نشنويده که بودنش...مهربوني هاش.. اون قلب کوچيک و سادش.. چقدر خاطر من رو از دقدقه هاي روزگار راحت ميکنه.. چرا که بر خوب بودنش.. بهترين بودنش ثانيه اي شک نمي کنم.

نمي دونم تا به حال چند بار شده او رو بغل کنم..سفت فشارش بدم و اون لپ نرمش رو ببوسم و بگم.. کوچولو... تو بهترين خواهر دنيايي که روي زمين بدنيا اومده..

اونقدر تو اين سال ها که باهات نفس کشيدم... باهات بازي کردم.. بهت دستور دادم.. از کارهاي خوب و بد نهي ات کردم.. که حتي قادر به شکرگزاريش نيستم.

احساس ميکنم هنوز بهت يک معذرت خواهي بدهکارم.. با وجود تمام تلاشم تو اين چندين سال آخر براي جبران اون زورگويي ها و رئيس بازي هاي بچگي .. که تازه اين يکي دو سال آخر داره اثرش رو نشون ميده...







تولدت مبارک ..




02 April 2003

ها ها
امروز هم جدی 13 تا پنجره بود که بد جوری به در گذشت.. ساعت 18 تازه از دانشگاه هلک و هلک داری میای خونه.. وو .. تو آسمون نگاه می کنی ..

چرا همه جا خاکستریه ؟؟ قضیه چیه.. این بارونه یا برف ؟ چرا اینقدر سوز میاد.. نکنه باز زمستون شده.
ولی چقدر اون بارون برف ریزش رو دوست داشتم همون چند ثانیه.. ولی انگار نه انگار روز 13 بهار هست و ما باید تو سبزه ها بدویم و توپ بازی کنیم..
باید تو پارک ملت نشسته باشم و فرش بزرگمون پهن.. قابلمه غذا ها و بوی استامبولی و ماست خیار و امممممممممممممممممممممممممممم

آخرین سیزدم رو تو ایران تو پارک ملت در کردم.. اون روزا خیلی فکر میکردم گنده هستم.. با دختر خاله هی میزدیم به چاک و پسر بازی میکردیم... هرهرهرهرهرهر
یادش بخیر.. بدمینتون تو خیابونای وسط درخت های پارک.. والیبال و باحال همشون وسطی دست جمعی..
اه که گندش بزنه هر چی خاطره رو..

پارسال اینجا که رفتیم بیرون مثل همه ایرانی های دیگه تو یه محیط سر باز و سرسبز نشستیم و گریل کردیم و خوندیم و خندیدیم و رقصیدیم..
امسال.. نو تخت خواب بودم و میگفتم به خودم....
دخی سیزدت به در.. ایشالا سال دیگه به شووررررررررررررر


راستی اگه کسی سبزش رو یه سال تو آب نندازه.. اگه یه سال گره اش نزنه..اون سال چه اتفاقی میوفته ؟؟؟
ها ها
عجب سیزده بدری داريم امسال !‌
سر کلاس کوم سيس.. در حال اختراع سيستم تلفني و راديو تو يه جزيره !
سبزه هنوز تو خونه منتظر ماست.............
هاها
انگاري وقتي تصميم داري کاري رو نکني برعکس اونقدر براي انجامش حرس داري که خودت خفه ميشي..

منم مثلا تصميم دارم ديگه مرتاض نباشم..
ديگه با کسي دوست نباشم..
ديگه گپ رو فراموش کنم..
کسي ايميل جديدم رو ندونه..
هيچ بلاگي رو نخونم..
و حتي هيچ چي واسه دل خودم ننوييسم...
راستش آخريش رو نمي دونم..
من هميشه واسه دل خودم زنده بودم و بس...
واسه همين ديگه نمي خوام کسي بخونه اينا رو..
راستي ...
...censur....

برو فعلا هرجا هستي سرت رو بکن تو همون لاک.. تا من برسم و بکنمش..از ريشه....
:((

01 April 2003

هاها
جالبه !
امروز که 1 آپریل بودش.. یه چند نفری چاخان گفتند که دیگه نمی نویسند بلاگ.. از جمله حسین درخشان و مونا..
می خواستم بهشون بگم زرشک بآ
شما چاخانشو میگید.. من واقعیش رو..
دیگه پابلیش بسه..
باشد وقتی دیگر.

بای بای