02 March 2004

:: بنگ بنگ بنگ ؛ تمام نشد این جنگ ؟

پارسال یادم افتاده بود خاطره ای از روز و شب های عاشورای کودکی.
امسال حتی اون هم دیگه یادی برام نیورد.
هرسال مامان و بابا میپرسند میخوام باهاشون برم مسجدی که برنامه خاصی داره.
من جوابم سال به سال بی اهمیت تر میشه.بی تعمل تر و سرسری تر.
شاید این دین انتهایی نیز دارد.
تنها میتونم بگم، همه اونایی که امروز تنها آرزوشون بود از پیر و جوون اسلام شناسی باشند و خداپرستی چون حسین ، تنها عامل این گریز هر شب و روز ما هستند. این دین زدایی.
اما خوب برای من مهم نیست این و اون چه گویند و آموزند.
من همچو همیشه خدایم را دارم و این تنها کافیست تا برای تمامی دردل حبس شده هایم دعا و آرزویی حتی با نام حسین بکنم.
و هیچ تاسفی برایش نمیبینم.


بخصوص وقتی در دعایت ، تنها قلب های تنهای یارانت در یادت آید و بس.

اما در واقع چه میبینم. کشتار و مرگ هرروزه. بی پایان و همه گریه های انسانهایش به هیچ. احمقی چون ابطحی هم هنوز می اندیشد که با گذاشتن صد ها لغت عربی برای خودش !؟ جواب گوی همه این خونها خواهد بود.

اوکـــــــــــــــــــــــــــــی !

0 comments:

Post a Comment