06 March 2004

بیخیار ! اینا احساسات لحظه ای هست.. بایست باهاشون ساخت تا رام بشنند...
....
...
..
.
::What¨s wrong? maybe right?


احساس عجیبی هست تکرار روزمره .تحمل تلاش سخته حتی. و گاهی یه ست بازی بدمینتون هم میتونه تو رو به اوج برج روحیه ببره.
گاهی از تکرار شنیده ها هم بیحوصله میشم. از صدای جون کندن همه و هیچکس.
چطوری میتونه زندگی ثانیه ای پر از امید و آرزو و گاهی شل و بیحرکت باشه.
همون سکون که همیشه بعد عاشقی خر آدم رو میگیره. عشقی که توی گل حبس میکننت. اما این احساس از عشق نیست.
بایست اسم حساس بودن رو چی گذاشت به راستی ؟ نوعی غریزه ؟
ولش بابا ! بیخیال ! بکن و برو..
از درس خوندن خسته شدم. از زندگی در سوئد هم. نمیدونم اگه پولدار پولدار هم بودم میتونستم به آرزوهام برسم یا نه.
پایان اراجیف :(

0 comments:

Post a Comment