27 November 2004

dream

:: يا غذا نخور يا فيلم نبين !

ديشب بعد ديدن اجباري برنامه پرطرفدارIdol فيلم Swordfish رو براي بار دوم ديدم. با اين بمب هايي که تو فيلم منفجر شد تعجبي نداشت اگه يه خوابي هم مي‌ديدم.

ولي اين خواب اصلا جالب نبود !‌ حتي حس اينکه فقط خواب هست بهم دست نداد !منطقه سکونت ما به نوعي در معرض انفجار بود اونم از نوع بمبي و خانمان‌سوزش. بماند که چقدره جون کندم تو خواب که کسي از اطرافيانم آسيب نبينه و از اونجا نجاتشون بدم. ولي با اينهمه دو نفر از عزيزترين موجودات زندگي ايم پوف دود شدند رفتند هوا. من وقتي خواب بد مي‌بينم کلي زجر مي‌کشم تو خواب. ولي گاهي مي‌شه کنترل کرد و يه جوري بيدار شد و بيرون اومد از اون حس. ولي اينبار هر باري که اين موبايل گرانقدر زنگ مي‌زد تا بنده رو واسه درس و سحرخيزي اونم روز شنبه تعطيل بلند کنه نمي‌شد از تخت گرم نرم بکنم !!‌ در نتيجه اين صحنه هاي لعنتي و عذاب آور در خواب ادامه پيدا مي‌کرد ! تازه هنوز من کاملا درک نکرده بودم چي شده ـ و تو شوک بودم . يه لحظه که توي اتاق خواب مامان بابام توي خونمون تو ايران چشمم به عکسشون افتاد روي ميز دکورش تا به خودم به جنبم و داد بزنم و گريه سر بدم‌ :( از خواب پريدم.

خوشحال شدم که يه خواب بود. ولي همون لحظه ياد بچه هاي بي‌گناه بم افتادم و زلزله خانمان‌سوز پارسال. يعني واقعا چقدر آدم مي‌تونه دل صبور داشته باشه که اونهمه خرابي رو تحمل کنه ...
گاهي احساس مي‌کنم خيلي آسوده به اين راحتي‌هايي که تو زندگي داريم نگاه مي‌کنيم. شايد هم ترس از اينکه چيزي بر سرت بياد برعکس اون اتفاق رو تو مسير زندگي‌ايت پیش بياره تا ميزان قدرت انسان رو به رخش بکشه.

من سعي مي‌کنم هر روز به نحوي زندگي کنم که فردا از نيومدن يه صبح ساده افسوس نخورم. ياد گرفتم به اون‌هاي که برام ارزش دارند بفهمونم چقدر مديون بودنشون هستم و هرگز عشق و محبت رو قايم نکنم براي ترس از شکسته شدن غرور و يا ...
اميدوارم امسال همه يادي از زلزله زده هاي پارسال بکنند و مثل همه اتفاقات پشت روزمرگي‌هاشون فراموش نکنند. من که خيلي دورم از خاک خودم...

0 comments:

Post a Comment