28 April 2004

:: ** افسر وظيفه **

نوشته های يه سربازی بروی زورکي. شايد هم حرف دل خيلی سرباز ها !.با قلم قشنگی خاطراتش رو تعريف ميکنه :

<<... می خواهم بگم تو كه می دونی دو سال دوری از علم روز تو رشته كامپيوتر يعنی چی .... می خواهم بگم تو كه يادته من چقدر برنامه واسه آينده داشتم كه الان همشون تو بايگانی ذهنم خاك می خورن ... می خواهم بگم تو همين الانشم نمی فهمی كه من پژمرده شدم ... من اينطوری نبودم ......... می خواهم بگم ميدونی چند وقته تو دلم فرياد نكشيدم : چرخ بر هم زنم ار غير مرادم سازد ... من نه آنم كه زبونی كشم از چرخ زبون.......... می خواهم بگم ....... اما چه فايده داره برای چی بگم .......... آخرين جمله ای كه می گه رو می شنوم :*- حتما يك سری چيزا هم بدست آوردي......... نگاهم از رو ليوان به پنجره بزرگ رستوران می چرخه ...... تو اون دور دورا دنبال چيزی كه بدست آوردم می گردم ......... آره يك چيزی بدست آوردم ....... تنهايي ..... تازگی ها با تنهايی خيلی اخت شدم و باهاش حال می كنم ..... آره اين يكی رو راست می گه .... اما چيزی نمی گم ...>>



من واقا متاسفم که شرايط سربازی برای جوون و پير ! تو ايران يه معضل هست. اينکه تو اين يکي هم تبعيض هست. پولدار و فقير توش مطرح هست و سه نقطه.

درصورتی که تو يه کشوری که مرز عقلی بالاتر از ۵۰ درصد هست. حداقل شعور عقلی مسئولين مملکتيش اونقدری هست که برای ضرر شهروندانش کاری نميکنند مسلما مسئله سربازی رفتن آقايونشون هم به نحو خيلی منطقی ساده و حل ميکنند.

تازه کاری ميکنند که خانوماشون هم برای رفتن به سربازی علاقه نشون بدند !‌
حداقل سوئد ما که اين مدلياست !

خلاصه من هم دلم از دست اين سربازی ايران خونه !‌ از بس که آدم هايی که زورکي ميبره تو زندونش رو بداخلاق , دور از خلق و خوی مروت و بدتر از همه دور از اصالت وجودشون ميکنه. آره ديگه اينم لابد يه مدلشه... البته خوب مقاوت هر آدمی در مقابل اين سختی ها هم يه جوره...

0 comments:

Post a Comment