04 November 2003

Digaran...

*دیگران نیز یارانند


حال عجیبی پیدا کردم
شبه.. همیشه شب حال دیگری دارم
بیدارم.. مثل این چند وقت گذشته
تازگی باز شب بیداری هام به دوباره آغاز شده
گاهی تنها و گاهی...شاید تنها
به یاد خودم میافتم
به یاد اونچه کرکتر من رو در طی گذر زمان ساخته
گذر زمانی بس طولانی.. و چه تلخ که همیشه گذر اون رو طولانی یافتم
آساشی..آرامش قلبی..خواب و رویا های شیرین.. انقدر دور و دور ز دسترسم به نظر میرسند
که من درمانده میشوم..که یعنی حقیقت دارد من سال هاست با این بازی مرگ در تکاپوی رهای ام
هیچ کس...هیچ کس حتی خویتن هم باور ندارم اینهمه سخت نفس میکشم
که گهگاه که میاندیشم.. به دایره ام نزدیک شده ام... ناگه صدایی بیدارم میکند
ای وای..و افسوس.. که این دایره نیز اما سراب بود
این آدم های دنیا در چه حالند ؟ چرا من خود را در این مخمسه گرفتار میکنم ؟
مخمسه نگرانی... برای خودم نه.. تنها روحم.. و روح آنان
برای خودم نه تنها قلبم و قلب آنان
سخت است هنر دوست داشتن
سخت است تحمل داشتن
سخت است همیشه خفه بودن
و چه سخت است... تنهایی
..
..
..
..
شاید امشب را بخوابم

0 comments:

Post a Comment