12 September 2003

دلم میخواد یه شعری از سهراب اینجا بگزارم...


نیتم برای دوست ام است
یاوری غریب.. با دلی پر ز شجاعت.. و روحی به سبکبالی ابر های توده ای..
و او چه مهربان بود که بر من لیاقت خوابیدن درکنار آن را داد
و من چه بغض گونه خود را در مه های دودی بلند شده از سیگارش..غرق کردم.....

....


نام مجموعه : ما هيچ ، ما نگاه

نام شعر : تا انتها حضور



امشب
در يك خواب عجيب
رو به سمت كلمات
باز خواهد شد.
باد چيزي خواهد گفت.
سيب خواهد افتاد،
روي اوصاف زمين خواهد غلتيد،
تا حضور وطن غايب شب خواهد رفت.
سقف يك وهم فرو خواهد ريخت.
چشم
هوش محزون نباتي را خواهد ديد.
پيچكي دور تماشاي خدا خواهد پيچيد.
راز ، سر خواهد رفت.
ريشه زهد زمان خواهد پوسيد.
سر راه ظلمات
لبه صحبت آب
برق خواهد زد ،
باطن آينه خواهد فهميد.


امشب
ساقه معني را
وزش دوست تكان خواهد داد،
بهت پرپر خواهد شد.

ته شب ، يك حشره
قسمت خرم تنهايي را
تجربه خواهد كرد.

داخل واژه صبح
صبح خواهد شد.



........

شاید من ساعت هاست..
شاید من روزهاست..
سالهاست...
به دنبال این ثانیه هام.. لحظه هایی برای تجربه.. تجربه شجاعت.. پروا.. غرور..اشک و ...
آری.. شکستن مرزها..

اما ترسم از آن است که اینگونه میترسم.. اینگونه در میروم... و اینگونه به دبنال بهانه ها میدوم..
شاید هنوز کودکی بیش نیستم...
پس به من فرصت بده.. ای دوست.. به من فرصت بده...

0 comments:

Post a Comment