06 February 2004

::ديگه داره بوق ميزنه !
چند روز نه چند قرن شده انگار نميشه نوشت.
دارم بلاگ دوستان آشنايان رو ميخونم همه دارند هندل ميزنن !‌ زرشک
منم همش ۱۰دقيقه وقت دارم واسه نطق !
پس يه اعلاميه‌ »
سرقلفي بلاگ منتقد براي مدتي تامحدود به هرکی عشقشه واگذار ميشود. با حق دخل و تصرف گاه بيگاه.
از آلمان هم بوديد نو پرابلم :)

والا ميخواستم از کتاب هايي که جديدن هديه گرفتمم بنويسم.
از جالبي نامه هاي فروغ به شوهرش پرويز. (اگه مهشيد نمياد بزنده بايست به اطلاع برسونم فروغ جلوي پاي حاجيتون* همون حاج خانوم* بايست لنگ بندازه !
ميگيد نه ثابت ميشه يه روزي واستون !‌نامه هاي عاشقانه ؟؟ هة ؟ بابا بياييد يه کلاس واستون آموزشي راه بندازم ) آخي سالمم. درکل ولي حرف هاي قشنگي نوشته بوده. من تا به الان اصلا برام جالب و به قولي رلوانت نبوده در موردش حتي يه خط هم بخونم يا بدونم!‌ ولي کم کم..همونطور که از حافظ کتابي دارم و بعد سهراب خوندم کم کم کلکسيون بقيه رو هم مياريم. براي خودم کلي خاطره دارم از بچگي که فردوسي و سعدي رو زياد ميشناختيم و کلاهمونم مينداختيم رو هوا.
آه بترکه اينجا چه قده سخته بلاگ نوشتن... اگه هميشه ميخواستم در اين سترس و فرصت و شرايط طاقت فرسا قلم بزنم :( که عمرا بلاگي داشتم !

کتاب شعر عباس کيارستمي رو هم بلا جان بهم هديه داده دستش بازم مرسي. چند بار تابه حال خوندمش و خيلي براي سبکش جديد و جالب بود. الان پيش ام نيست ولي قسمت هاي فاوريتش رو جدا کردم و واسه خودم نوشتم. تنها يکیش يادمه :

0 comments:

Post a Comment