18 February 2004

::ایران من

هروقت عکس هایی از ایران میبینم آه میکشم.
گاهی خر میشم و از سایت منا جون میرم سایت تهران 24 رو کلیک میکنم و
هربار مثل دفعه قبل اشک توی چشمام جمع میشه.
هرچند خیلی وقت هست دیگه عکس خوبی نمیگذارند و ارزش هنری نداره عکس هاشون..ولی خوب..
برای این دل که همیشه نوای دوری وطن میزنه..گاهی سنگین میشه از توی عکس هم سرمای زمستون رو دیدن.
دو بار اومدم ایران تو این مدت و یکی از اون بار اوضاعم قاراش میش تر شد.. از نظر روحی اصلا به هزاران تیکه تقسیم میشم.
خیلی کم نوشتم از این سفر امسال..شاید از این ببعد بنویسم کمی.
که توی این 6 هفته که هر روزش رو ساعت 7 صبح با هیجان و شور پا میشدو و تا همه کارهام رو بکنم و از در خونه برم بیرون همیشه دیر میرسیدم و بایست بدو بدو میکردم.
که وقتی آخر شب هر روز زود زود 12 میرسیدم خونه و تا بخوام سر و کله بقیه بزنم و بخوابم خیلی موقع ها ساعت از 03 /04 بامداد هم میگذشت ولی نه هرگذشتنی.
شبی نشد من اشکام نریزنه قبل خواب.
نمیدونم بقیه چه احساسی میکنند. ولی تا وقته نری..نمیفهمی درد بی خونه مون بودن رو.
به راستی دردآور هست این احساس بی خونگی.
امسال حتی نتونستم خونه قدیمی بچگیم رو یه ثانیه ببینم. آخه دست مستاجر بود و هرچند اونا گفته بودند بچه های آقا ناصر که میاند بگید بیاند خونه رو باز ببینند.
هه مسخرست..انگاری ما هنوز صاحابشیم..
تنها یه روز برای خودم رفتم روی پشت بوم خونه.. راستی عجیب نیست توی فرنگ همه رنگ..خونه ها بام گذر ندارند ؟
توی اون یه ساعت روی بام قدیمی خونه همش گریه بود و بوی خاطره..که بغض من رو میگرفت.
نمیتونم هرگز درک کنم آدم هایی رو که با یه پرش..همه چی یادشون میره.
غربت گاهی درد داره و تنها گاهی افتخار..اون هم باز بسته به میزان لیاقت آدمی یست.
صبح به پدر گفتم..اگه گفتی ما چه نسلی هستیم . گفت نسل روشنفکر... شما ها این روزها همه حرف هاتون رو نتونید بزندید لااقل 80/90 درصدش رو میتونید بگید.
زمان ما هرگز کسی جرات حرف زدن نداشت.
گفتم ای بابا..به ما میگند نسل سوخته..تا به امروز از این کلام بیزار بودم چون اصلا درک نمیکردمش.
ولی این اواخر که دیدم حتی جوون های هم سن سال من که با شعور و تحصیلات و کمالات باید باشند... تنها در فکر مبارزه هستند و جنگ و جدال و کشمکش های سیاسی..
فهمیدم که واقعا همه چیز سوخته شده.. حتی شور جوونی.

به شماهایی که هنوز نرفتید و دارید توی سن بالا مهاجرت میکنید ؛ مثل خورشید و پینک فلویدیش و همه شبیه هم ؛ بگم قدر این روزها رو بدونید.
چون برای شماها که اصل پایه ها و ریشه هاتون توی خاک این سرزمین ویرون ریشه گرفت..هیچ جای دنیا..خونه نمیشه..

بیا.. باز یه عکسدیدم و دلم پر شد..
شاید بعدا بیشتر از خاطره ایران 82 نوشتم.

0 comments:

Post a Comment