22 October 2003

از خواب پاشدم
تمام سر و تنم گزگز میکرد
هم قبل خواب
هم توی خواب
الان رو نمیدونم
..
تنها یه حسی توم تازه شده
حس دویدن
و رها شدن

.. یک ثانیه یاد سالی پیش افتادم
درست یام نیست انگار دو سال پیش بود
آری ! همون موقع ها که به همه جا میرسیدم
حتی به قله آمال و آرزو
..
یادم افتاد که اون روز ها خوب میدویدم
ورزش اصلی ام دویدن بود و بس
توی سرما توی گرما
تو بهار و زمستون..

توی پاییز و ..گرمای کنار ساحل تابستون
..ولی هیچ دویدنی مثل بی پروا فریاد زندن و به نفس نفس افتادن توی سرمای پاییز و زمستون نیست

عصر های تاریکی که بایست از شدت سوزش حتما کاپشن و دستکش و شال داشته باشی.. حتی یه گوشی گرم کن رو گوشات.. ولی من نمیزارم
چون عاشق صدای لگد شدن برگ ها زیر پا و سر خوردن دم به دم روی زمین یخی ام
که روی برف سفید و سفید وسفید این سوئد ... راه برم
جست بزنم
بدوم و ...

آزاد بشم
نفسم تنگ بشه.. بوی خون تو دهنم مزه بشه و از بینی تماما بخار بیاد
و
من تنها به چند قدم جلو تر فکر کنم
...
به اتنها.. به وقصد .. به اون چند صد متر دیگه که باقی مونده
...
الان که دارم تعریف میکنم دارم دیوونه میشم از این که توی گرمای اتاقم پشت این دست گاه مزخرف نشستم..و همش چشم دوختم به نوشته های توش
دارم از این دنیای کامپیوتری عق میزنم

ولی امشب رو نمیتونم برم بیرون
آخه امشب من میمیرم
ولی خیالی نسیت...

فردا که باز دوباره زنده شدم..
و به خودم باز قول دادم....
فردا روز آغاز دوباره حرکتم خواهد بود..

دویدنم.. به سوی مقصد

فردا باز هم میدوم
آه خدایا نمیدونی چقدر منتظرم..

0 comments:

Post a Comment