04 October 2003

dard del

امشب که شبه
دوست دارم چند کلومی بنویسم
هرچند همیشه دستام که میاد روی کیبورد یادم نیست چی میخواستم بگم

دیشب کلی بی حوصله بودم..حس میکردم یه مرگیم هست..ولی پیداش نمیکردم.دست و دلم هم به درس خوندن نمیرفت ! خسته کمی و بیشتر هوای یک گوش شنوا رو داشتم برای درد دل !
خوب زدم آن لاین .همش خدا خدا میکردم بیاد یکی روخط..یکی که الان 10 روزه بیخبر گذاشته رفته غیب شده ! و میخوام کلش رو بکنم
بگذریم ! اینقده شعر تو ستاتوس ام عوض کردم که آخرشم نفهمیدم چی دارم میگم
بالاخره یکی رو گیر آوردم چند کلام ور بزنم ! هرچند اونقدر حرفام سطهی بود واسه خودم.همشون غرغر ها و درد دل های کهنه شده بود..حس ها و درد های فراموش شده..ولی چرا گفتم ؟؟ نمیفهمم.
انگاری یه جورای تو دلم عقده شده بود یکی واسم دل بسوزونه ! نه شایدم اهمیت بده به احساسات من...
اینا اصلا مهم نیست..اونی که خودم فرداش یهو پرید تو ذهنم این بود که >
ای بابا ! تو اینهمه غر زدی ولی واقعیت اینه که الان که حالت خوبه..الان که دلت پر از امید و سرزندگی هست... پس این دری وری ها چی بود..که گفتی و باعث شدی یه مشت نصایح چرندتر از افکار خودتت به سراغت بیاند..
شاید هرکس دیگه ای این حرفام رو میشنید خیلی صاف و ساده و بی غل و غش باهام همدردی میکرد..کمی نصیحت دوستانه و بعدش هم..خوب راحت حرفاش رو تو دلم جا میدادم و آروم میشدم..
ولی انگار این یکی طرف شنونده ! همچین عرضه ای ندارشت ! البته این رو که میدونستم..همینجوری میخواستم امتحان کنم بینم فرقی هم حاصل شده بعد اینهمه تجربه یا خیر
که خوب نتیجه هم جز سرکوفت و منفی نگری های همیشگی و محکومیت من چیز دیگری نبود !

خلاصه یه تنیجه اخلاقی میگیریم از این حادثه ! اونم اینکه > اولندش اگه حسی گذشت..ازش سخنی دیگه نیارید...دومندش یه تور پاره رو که هزار بار نمیندازن تو آب بلکه یه بار یه ماهی رو قلاب کنه !
مگه نه ؟؟

این شرط شامل اون آخرین کلمه قبل خدافظی هم میشه ! چه راحت خودش رو آدم گول میزنه

بگذریم. این نوشته کنی وصف حال گذشته بود. حالا که حاله..بزار برم نو شم بیام از خوبی ها بگم.

فعلا

0 comments:

Post a Comment