10 January 2004

::" بازگشت منتقد " فیلمی از امشب در تمامی بلاگهای دنیا ! :)

توی این چند ماه گذشته علاوه براینکه حسابی صیقل داده شدم و از همه طرف تفت خوردم !! یه چیزی که دیگه حسابی باهاش کنار اومدم کنار اومدن با نیش زمان هست. اینکه نه تنها شرایط رو تحمل کنی بلکه همزمان از هرچه همراه اون پیش میاد لذت ببری ، درحقیقت هم نیش زنبورش مزه بده و هم اشک شورش آب دهن راه بندازه. البته کدوم آدم عاقلیه که نخواد همیشه مثل پادشاه ها زندگی کنه و هیچ غمی سراغش نیاد !(کی گفته پادشاه غم نداره؟؟) اما وقتی دردی هست بایست به مرور زمان و با صبر تسکینش داد تا خوب شه.. روزی خوب شه.

این مقدمه درواقع انتهایی هست برای پایان دادن به این شبانه ها و صبحانه ( نیمرو نه جونم !) این چند ماه روزگار من. شاید از بهار تا به اینور یه جورایی چنان بالا پایینی داشتم که دیگه پام روی زمین نمیرسه..و بعد سفرم به ایران و برگشتن از خونه ام ، شاید تنها چیزی که خوابشم نمیدیدم این بود که اینهمه من درگیر لحظه های تنها احساسی باشم. ثانیه هایی که مغزکاملا تعطیله ! تو دیگه فرمانروای هیچ نیستی و فقط داری توی رودخونه شنا میکنی ..بری تا به جایی برسی و یا بالاخره شاخه ای باشه که بکشی خودتو بیرون.

وقتی میگم خوب بود..چون درنهایت یاد گرفتم از توی آب شناور بودن لذت ببرم.زیاد مایل نیستم ادامه بدم تفسیرم از این روزها رو ..ولی اکثر اونایی که خوب و کمی تا قسمتی ابری میشناسندم کاملا میدونند چی میگم. بلاگ البته جای نوشته های خصوصی و فامیلی نیست..ولی حرف های آدم برای دوستانش مهم تر هست تا جناب x که با سیرچ کلمه شورت به اینجا گذرش افتاده.

آخرش بگم دیگه دوران نوشتن از دل تمام ! هاها ! از این به بعد خیلی بیشتر دلم میخواد از اون حرف هایی رو بنویسم که به علت گیر کردن اونا توی گلوم نام بلاگم رو منتقد (بخون عالیجناب لیدی منتقد ) انتخاب کردم. من همیشه مرور بر زمان رو دوست داشتم. اگه دلتون واسه اون مدل قبلی (به قول هودر شعر شاعری ؟؟!! ) ام تنگ شد آرشیو دربست در اختیار بینندگان و شنوندگان گرامی میباشد :()
دیگه اینکه میدونم زیاد نمیتونم مثل قبل بنویسم ، پس به حساب تنبلی نگذارید ، به دلایلی هم مجبورم از نظرات خاله جونمیایی شوما عزیزان محروم باشیم مدتی _حالا شوما بگذارید به حساب اینکه هوس ما رو کمتر کنه واسه هی کلیک کردن روی این علامت نامعلوم نظرخواهی :)

خوب دیگه عرضی ندارم ! این بود اعلامیه من برای برنامه دوم جهاد سازندگی/ امری بودش با میل در خدمتیم داشــــــــــــــــــــــــــم :)(


راستی یه چیزی در مورد تولدم بگم.
اولندش مرسی همه که میل دادین و کارت و نظر و بقیه بند بساطا. من امسال اولین سالی بود جشنی به نام تولد نگرفتم. بعد بیست سال !! هاها . اما اون موقع حتی با اینکه به کسی هم نگفتم همه دوستام و آشناها و فامیل و غیره یادشون بود. هم کادو گرفتم هم از سرتاسر این جهان پهناور زنگ زدند.و خلاصه من رو از ته دل خوشحال کردند.حتی شوما دوست عزیز !! به خصوص این کادو های معنوی بعضی ها و تگزاس گنگستری ها و نیز اونایی که چاخانی کادومون رو قایم کردند ! بوس های شاخ کرگدنی هم خوشا ! هرکی هراونچه وسعش میرسه دیگه ! هاها. ولی از همه باهال تر این بودش که 3 تا از دوستام همونایی که از همه بیشتر منو میشناسند و صمیمی ترینند بهم کادو کتاب دادند. دو تاشون یه کتاب یکسان ! کیمیاگر پائلو کوئلو :ـ& کلی خندیدم خودشون که اظهار داشتند تقصیر خودمه دوستامو یه مدلی انتخاب میکنم ! کتاب سوم رو هم ایشون قراره بفرسته!! امیدوارم اینم همون کیمیاگر نباشه ! اینجا مینویسم که از زیرش در نره ناقلا :*
اما همه اینا بهم یاد آوری کرد که هرجای دنیا هم آدم باشه وقتی صمیمیت واقعی بین خودش و قلب عزیزانش هست هیچ یادی نیست که فراموش بشه. تازه من مثلا واسه خودم رفتم و خلوت کردم اون روز 2 شنبه ! ولی وقتی برگشتم خونه مامان و بابا و نیکو برام تولد سوپرایز گرفتن ! منا جون من به موبایل گرانقدر هم رسیدم حالا برات اس ام اس میقرستم.

آقا بسه دیگه اینجا شد نامه خصوصی ! واسه اینه دیگه حدر ناز میکنه واسه ما تا بخواد اسمون رو بندازه جز لیست بچه باحالا !

ما رفتیم سر کار و زندگی ! سی یا ســـــــــــــــــــــون :*

منتظر یه نقدی توپس از این ابطحی از سوی من باشید !! تاحالا لنگه اش رو نخوندید فعلا هی باخودم کلانجار میرم بیخیالش شم انگاری نمیشه !

0 comments:

Post a Comment