21 January 2004

:: چه تنها و چه بی یال..کیست که فراموش کند

شاید هرگز روزی نرسه روزهای ورق خورده رو به یاد بیارم..شایدم مثل تا به امروز هیچ ثانیه از جلو چشمم محو نشه
میدونم خراشی که بر دلی زده شه..پاک نمیشه
هرگز...


سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت
سرها در گريبان است

کسی سربرنيارد کرد پاسخ گفتن و ديدار ياران را
نگه جز پيش پا را ديد نتواند
که ره تاريک و لغزان است .
وگر دست محبت سوی کس يازی
به اکراه آورد دست از بغل بيرون
که سرما سخت سوزان است.

نفس کز گرمگاه سينه می آيد برون ابری شود تاريک
چو ديوار ايستد در پيش چشمانت
نفس کاينست ، پس ديگر چه داری چشم
زچشم دوستان دور يا نزديک.



چه تنها و بی یال..آری سرها در گریبان است و ما در چاره رهایی
دیر یا زود..اما بهارم نیز میرسد.
ننگ بر او که روسیه ماند..

I'm never ever gonna forgive you

0 comments:

Post a Comment