31 October 2005

چه خاطره تلخی زنده کردی برای من امشب ::




من همون جزیره بودم خاکی و صمیمی و گرم
واسه عشق بازی موجها قامتم یه بستر نرم
یه عزیز در دونه بودم پیش چشم خیس موجها
یه نگین سبز خالص روی انگشتر دریا



چرا این شعر رو امشب نوشتم ؟ از خونه ات که برمیگشتم ، این آهنگ سیاوش اومد بدون هیچ ترتیبی.
یاد اون روزی افتادم که تا صبح اشک ریخته بودم و از غصه هام برای اون آدمی که دیگه خونه اش جای دیگه است نوشته بودم
اونقدر من رو آزرده بود که دیگه نمی خواستم دوستش بدارم
گفته بودم تموم و بعد مرد. عشق مرد

حالا امشب تو کاری کردی که من به همون خاطر عصبانی بشم و دلم بشکنه که اون زمان
نفهمیدی چه کار بدی کردی نخواستی آرومم کنی. فقط روی غرور خودت ایستادی تا بگی نمی خوایی برای کسی توضیح بدی چون واسه هیچ کسی ندادی
اما من همه کس نبودم واسه تو
من بانوی رویای تو بودم مگر یادت رفته بود
اگر احساس کردی دلم داره میسوزه بایست مواظبش باشی نه که مراقب عادت هات

دیگه گذشت
اما من با خودم عروسکم رو از خونه ات اوردم
اون عروسک رو دو سال پیش تابستون وقتی داشتم بر میگشتم بهت هدیه دادم. دادم تا پیشت باشه، تا یه روزی شاید اون ما رو باز به هم برسونه
امشب بردمش چون دیدم تو دیگه خیلی بزرگ شدی. اونقدر قوی شدی که دیگه به نه محافظت من نیاز داری نه عشقی که در وجود اون عروسک صورتی ام نهفته بود
اره من اون بچه عروسک رو برای محافظت از تو به دستات سپرده بودم. اونچه در درونم بهش همراه اون داده بودم بالاتر از همه عشق ها بود. چون نتونستم هرگز تورو توی تنهایی هات بگذارم و برم. نتونستم غصه هات رو ببینم. نتونستم دل شکسته ات رو ببینم
من نتونستم تو رو تنها بگذارم

اما تودیگه قوی شدی. دیگه از خودت می تونی مراقبت کنی. من حس میکنم انگار زخم های تو دیگه اونقدر خوب شده اند که تو میتونی خیلی راحت به راه زندگیت ادامه بدی اگر که من هم دیگه نباشم
اینو خودت گفتی امشب... یادت که هست ؟؟؟ :((( دلم چقدر شکست

همیشه به هم برگشته ایم با همه درد ها... اما الان دارم از تو دور میشم... چون تویی که من تو باورم ازت داشتم داره محو میشه. تو داری زرنگ میشی. داری دنیا رو با دید همه آدم های دیگه نگاه میکنی. داری سخت گیر میشی. داری اونقدر قوی میشی که این قدرتت باعث آسیب من میشه

نمی فهمم چرا ؟ اما من دلم میشکنه بفهمم تو از غصه های من تمرکزت رو دیگه از دست نمیدی ، می تونی زندگی معمولی ات رو بکنی.. تو می تونی حتی وقتی بارون میاد برای خودت نفس بکشی اما اشک های منو نبینی

آره تو من رو خواستی و من رو کشوندی.... اما من اومدم..... من بالاخره اومدم و به پای تو و برای دل تو از دل مرده خودم کندم. از عشق کندم تا از نو زنده بشم
برای تو برای بزرگ شدن تو برای جون گرفتن تو برای خوب شدن زخم های پشت تو

چقدر خوبه دیگه زخم هات کم شده. چقدر خوبه داری کنار من نفس می کشی و زندگی میکنی
چقدر خوبه برای آینده ات برنامه داری وقتت پر از ارزشه.

حیف که توی این زندگیت جایی برای من نیست
حیف که دیگه نهالی برای مراقبت نمی خواهیی
باغبون من که زمانیست مرده

25 October 2005

روزه ::



یکسال دیگه هم رسید
باز هم رفتم شب احیا روسری کشیدم روی صورتم نشستم رو به قبله و تنها توی عالم خودم دعا کردم
امسال چقدر دلم سبک تر بود
گریه هام کمتر سوز داشت
اما خیلی خوب بود چون برای همه دعا کردم
از کهکشان اقیانوسیه تا ایران زمین دور
برای تو و او هم دعا کردم
برای همه دوستام
ممنونم خدایا که باز هم تونستم پیشت و با واسطه علی ات دعا کنم و دلم رو سبک
ممنونم که به دعا هام گوش دادی این همه سال

خدایا.... خدایا

11 October 2005

payiz

پاییز


خواستم یه چیزی بنویسم

مثل یه ثبت واقعه

اینقده دلم گرفته

خیلی هم شیکسته

مثل یه قوری

دلم هم واسه یکی که چند ماهه ازش خبری ندارم خیلی زیاد تنگ شده

طوری که دلم میخواد اندازه دریاچه خزر گریه کنم

راستی پاییز رسیده

برگ ها دیگه داره میریزه

قشنگ 10 روز مونده به امتحان ها

گند زده شده به حال جمال ماها

چقدره بده باز دلم بگیره

وقتی اینهمه وقته خوب و بی درد مونده

دلم تنگ میشه این لحظه ها

پس برم تا گریه نکردم

بای بای