31 December 2005

آغاز سال 2006 مبارک *

کمتر از 5 ساعت به پایان یک سال دیگه باقی مونده است. الان اکثر آدم هایی که من می شناسم ، در حال پوشیدن لباس های نو و جیگولی و آرایش !! مردانه و زنانه هستند . شیکم ها برای شامی خوشمزه صابون زده شده و شیشه های مشروب جیرینگ جیرینگ دارند صدا می کنند.

من هم تازه موهام رو درست کردم و کم کن بایست لباس بپوشم که همراه با یار عزیزم عازم خونه یکی از دوستان شیم تا با چند تا برو بچ بگیم و بخوریم و بنوشیم و بقلیونیم و پوکر بازی کنیم
بعد هم قبل از ساعت 12 بریم کنار آب یخ زده توی برف قشنگی که الان همه جا رو پوشونده ، شیشه های شامپاین رو به هم بزنیم و بیگیم به سلامتی هرکه خوش است

برای همه آرزوی سال نوی میلادی بهتری رو میکنم. سال 2005 پر از بلایای طبیعی و غرش غضب پروردگار بود
امید وارم در سال جدید تعداد کمتری بر اثر بی فکری یک سری آدم دیگر جانشون تلف بشه

امیدوارم همه کسایی که در یک سال گذشته با سختی و زحمت برای رسیدن به آرزوهاشون تلاش کردند موفق بشند

GOTT NYTT ÅR

25 December 2005

JUL *

شب کریسمتس یا به سوئدی یول افتون شبی هست که همه مهمونی می گیریند فامیل ها دور هم جمع میشند ، میخورند و می نوشند ! تاجایی که دیگه از گلو پایین نره

اصولا تو خانواده های سوئدی زیاد مشروب صرف میشه ! واسه همین تا صبح اتفاقات زیادی می افته. اما تو خانواده های ایرانی که ما هم مشمولش میشیم به میزان معقول خورده میشه و اما بعد از غذا و خوردنی جات نوبت به چای قهوه و شیرینی خامه ای های تازه رسیده از ایران میرسه و بعدش هم بازی های مختلف مثل دبلنا و پوکر و اینا .

امسال هم جشن امسال مصادف شد با اومدن عمو و بانو از ایران و خلاصه جمع برادران و جاری ها و سایر فک و فامیل ما اینجا که ماشالا تعدادشون خیلی زیاده ،و وقتی توی یک خونه جمع میشند غوغا میشه

توی این چند سال آخیر هرسال شب کریسمس خونه زن عمو ( میگم خونه زن ! عمو چون مهماندار اونه و عموی بیچاره همش اینور اونور میدوه :)) جمع میشیم و میز شام خوشمزه اش رو یوم یوم غارت می کنیم

حالا هم که دیگه مراسم عروسی ها جشن های نامزدی فامیل عظیم ! که حداقل سالی دو بار بود به پایان رسیده ، نوبت شکم ها بالا اومدن و قل قل بچه کوچولو ها اون وسط مسط هاست
خلاصه که شبهای پر خاطره ای میشند و جای شما خالی این بوقلمون شکم پر واقعا یکی از فیوریت های من هست !

امشب هم خودمون توی خونه جشن داشتیم و چون دیشب برخلاف سنت کادو ها رو باز نکردیم ، همراه با مهمون مخصوص شبمون ، بعد از خوردن قرمه سبزی !! روز عید و انار و میوه جات و آجیل ، افتادیم به جون کادو ها
جالبه که بدونید امسال مادر و پدر گرام از ما سه تا !!؟؟ خیلی بیشتر کادو گرفتند ! ای بابا یعنی چی !! ( حالا عیب نداره ، تولدم طلافی میکنم تازه عید ایرانی دیگه ما به اونا کادو نمی دیم فقط کادو میگیریم )) هاها
بعدش هم کلی کانال های ماهواره ای ایرانی رو از سمت شرق به غرب ، از تهرانجلس تا تهران خودمون بالا پایین کردیم و از کمدی ها و کلیپ های شاهکارشون کلی خندیدیم

بعد هم بزرگهای خونه تشریف بردند مهمونی ، ما نشستیم با یه ظرف پاپ کرن ، واسه کیدو باتریکس و کیل بیل اش کلی سوت و دست زدیم

الان هم شب ساکت ، بیرون کمی تا قسمتی سفیده ، من هم خوشحال از اینکه این شب با وجود هیجانات تلخ اولیه اش ، و اشک های غیر قابل منتظره اش ، بر طبق آرزوم پیش رفت میخوام برم بخوابم

یادمه پارسال ، وقتی من و نیکو تنها بودیم و مامان و بابام ایران رفته بودن برای جشن و نامزدی !! من از یه طرف خوشحال بودم ، اما هرگز هم یادم نمیره تمام شبهایی که یک ساعت دوساعت پشت سر هم پای تلفن جز جز میکردم و غصه دوری رو میخوردم و آینده نا مشخص
این رو اینجا می نویسم ، که هم خودم یادم باشه هم کسی که همپای من توی همه لحظه های تنهایی و سخت بوده ، که می دونه من فقط شادی اش رو می خوام

امروز وقتی چشم حسود کور ( ا ا ا راستی شایدم دیشب چشم خوردم اینقدر که همه گفتن چه خوشکل تر شدی موهات رو کوتاه کردی ) که من نزدیک هفت هشت بار در راه خوردم زمین ! و یه دفعه اش حسابی دستم پیچ خورد رفت زیرم ! و کف دستکش سوراخ و دست من اوخ شد. ، وقتی داشتم به سنگ هایی که ریز ریز زیر پوستم رفته بود و خون قرمزش نگاه میکردم ، با خودم فکر کردم ، شاید از قلب خود دادن همان بی دفاع شدن در مقابل زخم خوردن باشد. شاید این همان تعریف عشق است و بس.

مواظب باشیم هرگز نترسیم از زخم ها... همیشه زخم خوب میشه ، فقط خدا کنه جاش تا ابد باقی نمونه.... چون یه زخم عمیق افسوسی بی پایان رو داره

God Jul Kära Jesus
Merry Christmas Dear Jesus

22 December 2005

شب یلدایی دیگر *

. داشتم فکر می کردم برای این شب چه بنویسم. کمی اخبار چند گوشه دنیا رو خوندم
. متاسفانه فرق زیادی هست میون اونچه مهم هست برای انسان های مرز های دور

برای عده ای دیدن عکس های جشن عروسی سر التون جان و دوست پسرش مهم ترین اخبار شبه و بعضی یافتن حقیقت سقوط یک هواپیمای ناچیز

درست سالی قبل این شبها غرش دریا و اقیانوس ها جان هزاران آدم رو گرفت و سالی قبل تر جوشش زمین ریزش آور بر سر بیگناه انسان ها خاک زمین با بم یکسان کرد

شب یلدا با شنیدن آهنگ های قدیمی ایرانی قشنگ است کنار خانواده ، با ظرف انار دون شده و قرمز ، با اجیل های تازه

شب یلدا در تاریکی زمستان قشنگ است ، اگر دل شاد باشد و تاریکی رخنه نتواند کند در تار و پود قلب از قدرت زانو شکن تنهایی

آرزوی شبهای گرم برای همه دوستان و یاوران این سرزمین

این لینک نوشته 2 سال پیش تاریخ 21 دسامبر 2003 رو هم خوندم ... چقدر زود گذشت.. چقدر دیر و نفس گیر گذشت... شب یلدای تو را هم خواندم تا یادم نرود ما کیستیم و به کجا می رویم


(لینک دایم کار نمی کنه) خودتون بگردید تو نوشته



و این هم انار این شب

20 December 2005

همراه با باد *

،وقتی خورشید بالا می آید

از خاوران

احساس عاشقانه ام

کاسته می شود

اندکی


چراغ بر می افروزد

در شب توفانی

اصرار عاشق

راه به جایی نمی برد



مگر نه اینکه مرز نمی گذارد معشوق برای تمنای یاس اش

شعر از مجموعه سروده های عباس کیارستمی ، کتاب همراه با باد *

16 December 2005

حس خرید کریسمس *

از اونجایی که ما بچه بدنیا اومده توی سوئد نیستیم ، از اون ابتدا با خودم فکر می کردم که آیا این مراسم جشن شب کریستمس و شلوغ بازی ها و آتیش بازی های سال نو چقدر می تونه توی احساسمون برای ورود به یک سال نو تاثیر بگذاره.
مسلما اون اوایل خیلی سخت بود فکر اینکه وقتی دسامبر تموم می شه حالا ما وارد یک سال نو میشیم. و این سال رو بایست به عنوان سال اصلی خودمون حساب کنیم.


اما خوب هر سال که گذشت و ما بزرگ تر شدیم، برای من حداقل سخت تر شد که توی حافظه ام حواسم به ماه ها و روزها به تاریخ ایرانی باشه. خواهرم که به کل این توجه هات رو از ذهنش بیرون کرده بود

اولین عید کریستمس که درخت کاج گذاشتیم و تذئینش کردیم همراه با ذوق و شوق بود چون که بالاخره می تونستیم حس کنیم کم کم ما هم داریم جزوی از این فرهنگ میشیم. که حالا معنای دوران تعطیلات کریستمس بیشتر میشه. و صد البته همیشه شب های کریستمس همه فامیل به دعوت زن عمو گرام به صرف میز شب کریستمس یه به سوئدی همون یول بورد بهش می گند ، که بسی خوشمزه هم بود مخلوطی از غذاهای سوئدی به طبع و سلیقه ایرانی ! و همچنین کادوهایی که برای این روزها دریافت می کردیم همه و همش به این نزدیک شدن به احساس سال نو بهمون کمک میکرده.

تا این چند سال آخیر که حالا خود من و خواهرم هم برای هم کادو می خریم برای دوستای صمیمیون که اینجا بزرگ شدند و اون ها هم جزوی از زندگی ما شدند ، پدر و مادر هم حتی پارسال که ما تاخیر در چیدن درخت مون داشتیم بهمون اعتراض کردند که چرا دست به کار نمیشید !

حالا که دارم تعریف میکنم بگم که جاتون خالی پارسال که پرنتس گرام مسافرت رفتند من و نیکو هم فرصت رو غنیمت شمرده و هرچی پول تو دستمون از جانب اونها بود به عنوان هدیه مامی و ددی به دو دختر خوب و نازنین فرشته روز زمین به جیب زده و کلی واسه خودمون کادو خریدیم :)) و حال کردیم

امسال البته من اومدم کلک بزنم و چون خودم هنوز نرسیدم کادوهام رو بخرم و وضع جیبم هم حسابی خراب هست ، بزنم زیر کاج و کریستمس !! که دیدم کسی زیر بارش نمی ره

واسه همین عصر رفتم اولین کادو از لیست بلند بالام رو خریدم ، حالا واسه چند نفر قراره بخرم و با کدوم بودجه خدایان دانند !!
اما دیدن مردم که مثل همیشه شلوغ پلوغ کرده بودند هر مغازه ای رو کلی به آدم سرگرمی میده. و فرصتی برای فکر کردن

دیدن آقایون گرامی که بایست به دور از چشم خانوم بچه ها بیاند با سلیقه خودشون یه کادو باحال انتخاب کنند که هیچ ، اما اگر مثل بعضی از فروشنده های تنبل بعضی بوتیک ها ، که حاظر نیستند بسته بندی مخصوص عید رو انجام بدند ، مجبور شند یه گوشه میز توی مغازه بایستند و خوشون اون کادو رو درست کنند ، اون موقع میشه که دلت رو از خنده می گیری و می گی الحق که شماها ذاتا بی سلیقه و مردید !

خوب من هم برم کمی جمع و تفریق کنم ببینم واسه کی کادو بدم واسه کی لیست درخواست های خودم رو بلند بالا بنویسم !

یه عکس هم تقدیم به همه اون هایی که برای همه فرهنگ ها جای رشد می گذارند و واسش ارزش قائل اند

I´m the Jesus

پیشاپیش کریستمس همه مبارک

15 December 2005

و اما تعطیلات *


این عزیز ما تمام طول پاییز رو به جون ما و هر کی از سرمای سخت و سوزان وعده های مخوف داد ، نق زد که کو برف و کو بوران ! کجاست سرمای فلک افکن این اسکیمو لندها

حالا هم 10 روز باقی مونده به شب کریستمس ، همه جا خشک و بی آب و برف !! می باشد
در طول این چند ماه خیلی چیزها پیش اومده ، اما مهم ترین اون سرحال اومدن من به شکل بسیار قابل تصور ، یه رویایی دور ! یه وهمی که همش می ترسیدم به واقعیت نپیونده

اما خوب ، خوشحال و پر انرژی به استحزارتون می رسونم که در غیاب من این چند مدت ، نه تنها اوکی بودم بلکه سوپر می زدیم و می خوندیم و می رقصیدیم

دلم میخواد کلی بنویسم.
از این روزها که می ره و شاید شبیهش پیدا نشه
همیشه گفتم حال رو بچسبم و بی خیال آینده ، تازه دارم بهش عمل می کنم.
اولین پست بعد از مرخصی پاییزی *


وقتی برای اولین بار احساس می کنی تازه داری چهره واقعی پشت ماسک سحرانگیز عشق رو درک می کنی ، اولین ضربه بر پیکرت فرود می آید.
این رو زمانی فهمیدم، که بعد از مدت های مدید ، بازنگاهی بر سکانس های سریع پایان یافته قصه عشق گذشته داشتم.


وقتی از جادوی عاشقی در میایی، تازه ماه ها و شاید سال ها زمان نیاز باشه تا درک کنی چه شد که آغاز نکرده به پایان رسیدی. اون لحظه بی شک سخت خواهد بود ، چرا که تردیدی ندارم واقعیتی که تازه مقابل چشم هات روشن میشه ، وانگهی همه چیز یک بلوف غم انگیز بیش نبوده است.

همین که دردش رو حس کنی و روی پایت با ایستی ، وقتی می فهمی داستان در مقابل چشمان تو بسی متفاوت است با آنچه او تماشاگرش بوده ، نیروی خوبیست برای نگه داشتنت در ادامه راه.


راستش را بگویم به همه شما ، کدام قصه عشق است که خواهش باشد اما پایان خوش داشته باشد ؟ خود در انتظار جواب ، بر رمان آخر مهر پایان زده و داستان دیگری را می نویسم همراه بازیگر جدیدی.

همراه باشید سالی دیگر