29 June 2005

::و اين هم بگذرد

و اين هم بگذرد
بالاخره اين دور بازي هم تموم شد و حالا بايست همه همراه با دونستن خيلي واقعيتها و همزمان ناآگاهي از خيلي پشت پرده‌ها منتظر آينده باشند.
اما از ايران چه گويم که بسي کمياب است در اين دنياي پهناور.از مراسم ايراني که ديگر زبانم قاصر است!!!

در اين مدت يک پامون توي سالن آرايشگاه بود يک دستمون توي اتاق پرو.از يک طرف هاي لايت مو انتخاب مي‌کرديم از اون طرف کفش همرنگ پيراهن ميهماني شب عروسي.
در باب اين ۱۰ روز تنها همين رو بس که اينجانب شعار بکش و خوشکلم کن رو حسابي در مخ خويش جاي داده و درسي بسار سنگين از نظر مالي جاني عقلي گرفتم !!! شعار همه فک و فاميل شده بود توي تاريخ برو بنويس از ساعت ۵ عصر تا ۳ بامداد زير دست دو آرايشگر خبره !!‌ تا بلکه کله خويش را باب ميل در هوا بچرخوانيم !!از ساير اتفاقات و هيجانات و جون کندن ها و شب‌بيداري ها نگم سنگين‌ترم :)
تنها همين که اين وسط درست شب قبل جشن عروسي دختر عمو جان اينجانب آي مسموم شدم آي دل‌درد گرفتم آي پوستم کنده شد ‌آي مثل مار به خودم پيچيدم که شک داشتم به مراسمي که يک هفته فقط دنبال قر و فرش بودم برسم . در نهايت با دارو درمان مادر بزرگ گرام و يک عدد قرص زد مسموميت و دل پيجه سر پا شدم و تا ساعت ۳ بامداد زديم و رقصيدم.

اما از مکان برگذاري جشن عروسي هم بگم که شنيدني ست. يک خونه اي در يکي از کوچه هاي خيابون جردن آدرس خورده بود. راستش قبل از اينکه بريم فکر کردم آخه چطرو ميخواند اينهمه مهمون رو توي يک خونه کوچيک جا بدند !! اما چشمتون هميشه از اين روزها ببينه !!
اين خونه نبود کــــــــــــــــــــــــاخ بود ! قصر بود ويلا بود واي محشر بود ! خود ساختمون علاوه بر داشتن سالن آنچناني بزرگ و غيره و زالک و طبقات فلان حياطي داشت با استخري بزرگ وعلاوه بر اون يک سالن سرپوش با استخر و سونا و جکوزي و حمام !! که در اين قسمت قليان خانه اي محشر براه بود اون شب که همه سر تخت مي نشنتند و با کباب لقمه روي ذغال ازشون پذيرايي ميکردند !! آقا ما اينهمه عروسي هر سال اونم دوبار دوبار در ستکهلم رفتيم اما يکيش به پاي اين مراسم نمي رسيد. و صد البته گروه ارکستر و موزيک و نورپردازان خودشون يک پا ديسکو جهاني بودند. خالصه جاي همه شوما خالي !!‌ ما که کيک عروسي رو هنوز نخورديم !!‌
در کنار همه خوشي هاي بدو بدو واسه قر و فر ديدار با دوستان و خوش گذروندن با يک جيگري بد به ما نميگذرونه !! ايشالا چشم حسوداش بــــــــتـــــــرکــــــــــــــــــه. هر روزم ميدم واسم اسفند دود کنند يه وقت از خوشکليم چيزي کم نشه :))

اما امان از اين اينترنت ! آقا يکي به من ياد بده چطوري اين سايت ها رو با فيلتر دور بزنم . يعني که چي حتي توي فليکر هم نميشه رفت. من آخه پس چطوري عکس هاي جنگولي بگذارم ؟؟؟؟

22 June 2005

عجب دنیای سرسختی ::

اومدم بعد از چند روز ترک عادت و اعتیاد پای اینترنت ، اما چقدر سخته !! بابا سرعت بابا فیلتر بابا اگه من اینجا زندگی میکردم می بوسیدم در هرچی ولگردی اینترنتی رو به لقاش می بخشیدم.

راستی اینجا تهران است ، اینجانب خفن دارم با گرما حال میکنم ، کلی دلم تنگ شده بود و حسابی دارم بخور بخواب میکنم.
این جمعه که انتخابات و مسائلش رو نه تنها از توی رادیو تلویزیون دنبال نشد بکنم ،حتی همون از روی نت و اخبار سریع و سیر دوستان هم حتی محروم بودیم !! تازه فهمیدم که چقدر این بچه ها تلاش می کنند و چقدر پشت کار دارند.

من خواستم برم 4 تا دونه عکس انتخاباتی مشارکتی بگیرم دیدم فرمودند بزرگ تران تشریف داشته باش تو خونه جمب نخور بمب میگذارند !!! ما هم گفتیم چشم

اما خوب حسابی جالب هست که ببینم اون درصد بسیاری که من فکر میکردم مسائل ایران رو از دید ما !! نگاه میکنند تنها محدود به دایره اعضای پای ثابت روی خط اینترنت هست و نه بیشتر.
عجیبه با اینهمه کم بودن اعضای این دایره ، هم توحم زیادی آدم رو میگیره که انگار صداش الان به همه عالم و تک تک ایرانی های مقیم ایران میرسه ، هم اینکه همزمان این جمع کوچک و محدود به فیلتر حتی ، اینقدر تاثیر گذار هستند

اما از غربت روزگار بگیم ، که ما اومدیم ایجا برای خوشی و بزن برقص برای یک بار هم شده در یک مراسم باشکوه عروسی در این سوی مرز در داخل میهن شریف شرکت کنیم ، عد زد و پدر بزرک عروس خانوم فوت کرد همین دیروز !! حالا همه در شوک برگذار کردن یا لقو مراسم در روز یکشنبه هستند !
از یک طرف روحیه ندارند و از طرف دیگه خروار خروار مهمون از همه کشورها بلیط گرفتند که بیایند !!
این وسط من برای اولین بار مراسم تشیح جنازه رو در بهشت زهرا دیدم !! بابا این قبرستان هست یا یک شهرستان دیگه ؟؟؟ چرا اینقدر دوره !!!
البته نزدیک تر از فرودگاه بین الملی هست !! که واقعا جای خنده داره

قبلا که ایران بودم و هنوز بچه بودم دو بار در مراسم عزاداری مادر و پدر بزرگ پدریم بودم و وقتی گریه آدم ها رو برای از دست دادن عزیزی می دیدم ، همیشه به خودم میگفتم قدر انسان های عزیز اطرافت رو بدون ، یه یک روزی دیگه دیر هست
و الان هم دارم حس میکنم ، دیگه اگر بنا به سفری به ایران باشه از دفعه دیگه ، برای جشن و شادی نخواهد بود ، دیگه همیشه نگرانی و شاید هم برای آخرین خداحافظی... شاید هم اولیش پدربزرگ مادری خودم باشه :(

اما جدا از این چند روز که حسابی مشغول سرزدن به نزدیکان بودم ، یک بار هم با چند تا از دوستای وبلاگی بیرون رفتم که کلی خوش به حالم شد و حسابی از سخن رانی هاشون خوشمان آمد.

من اینجا حتی فکر نمی کنم بتونم 4 تا دونه عکس توی فلیکر بگذارم ! از بس که ماشالا سرعت بالا و خلاصه اندش :)) جای شوما خالی

این بود اخبار ما از میهن عزیزم

برای خودم و برای اینکه در خاطرم در فردای فراموشکاری بمونه یادداشت کنم ، که امسال برخلاف دفعات قبل چقدر آروم هستم ، چقدر حالم خوبه ، که همه جونم آتیش نیست. و انگار تازه که روی زمین هستم می تونم کمی از شرایط واقعی ایران رو ببینم
اما جز یک شب که حسابی بعد از گذر از همه مسیر های پرخاطره دو سال پیش تابستون ، حسابی روی روانم پاتیناژ رفتم و شبش از غصه های های روی پشب بام گریه کردم ، بقیه روزها خوب بوده.

اولین شب ، همین پنج شبنه ، رفتم خونه خودمون ، همو جا که کلی ازش خاطره دارم. رفتم روی پشت بام خونه و از اونجا اینقدر نفس عمیق کشیدم تا همه آرزوهام کمی جون بگیرند. خیلی خوبه از بچگی ات کلی خاطره داشته باشی. خیلی عالی هست که همه بچه هایی که اون زمان همبازی تو بودند الان همه کلی واسه خودشون دنیایی دارند و تو میشینی باهاشون خاطرات دوران کودکی و نوجوونی رو مرور میکنی و تا صبح میخندی

ای کاش.... آره ای کاش

15 June 2005

و اما این انتخابات ::

مدتی هست که وقت آزاد بلاگ خونیم صرف خوندن نوشته ها و آرگومنت ها و مخالفت ها و تشویق های خیلی از دوستای وبلاگ نویس شده. یکی از دوران خیلی پربار در دایره این کانال ارتباطی رو همه گذرونند

از سایت ها و فوتوبلاگ هایی که عکس های روز و داغ داغ داغ می گیرند و درجه هیجان رو به حد بالا میرسونند ، تا کسایی که حسابی گلوی نویسندگیشون رو خط خطی می کنند با فشار تند تند دکمه های کیبورد که همه رو آگاه کنند از شرایط امروز ما ، شرایط حقیقی درون جامعه . از نظراتی که از بطن ایران به گوش میرسه ، از میون پیر ها و جوون ها. با عکس هایی که گویای هزاران حرف ناگفته هستند

شاید هنوز تعداد کمی از همه این جمعیت بلاگر ایرانی بدونند که چقدر شاهکار کرده اند. که چقدر تفاوت ها در طول این چند سال از آغاز دوران بلاگ نویسی و آزادی عقیده برای همه اتفاق افتاده.
شاید تنها درصد کمی بر این واقعیت بی نظیر واقف باشند که ایرانی ها ، مثل خیلی از شعبه های مختلف دیگه ، از پیشگامان اطلاع رسانی آن هم به این صورت سریع و هیجان انگیزند

راستش ، در کشور محل استقرار من ، در همین کشوری که خیلی از همسن ها و هم دانشجو های من شاید حتی یک بار هم اسم بلاگ نویسی به گوششون نخورده ، هرگز از هیچ گونه ابزاری برای بیان بلند بلند عقایدشون استفاده نمی کنند. برعکس ، در این کشور همه در سکوت زندگی میکنند و حتی اعتراضاتشون هم در ترس و خفی و بدون سوال مستقیم از یکدیگر است.

دلم میخواد اینجا ثبت بشه ، که جمعیت همیشه پر از هیاهو و پر از اعتراض و همیشه با آرزوهای گنده و شاید دیر دست یافتنی ما ایرانیان ، که در هر گوشه دنیا ، شاید تنها سهمی از این نیروی حرکت چرخ های بزرگ پیشروی به سمت آزادی را داشته باشیم.
اما بایست از خود مغرور باشیم که حداقل اگر کشوری تهی از امکانات و آزادی و رفاه و .... با هزاران کویر خشک اما بی سدی برای آبیاری داریم ، حداقل خود با هم گفتگو می کنیم. همه داریم یاد میگیریم شنونده افکار مخالف و موافق باشیم. داریم یاد می گیریم همبستگی در نهایت جواب میدهد. داریم همه به هم اثبات میکنیم که ما راه رسیدن به دمکراسی را آرام آرام آموخته ایم

همه کسانی که قلم می زنند ، عکس میگیرند ، پلاکارد و پیشونی بند با هزاران شعار رنگی دارند ، همه آنها که راهی را گذیدن ننگ می دانند و روی برگردان را تنها راه حل ، آنها هم شایسته احترامند و حق راهنمایی و نظر دهی دارند ،
همه ما که ایرانی هستیم ، همه ما مسئولیم برای تلاش در راه رسیدن به سرزمین آرزوهایمان. سرزمین آزادی ، افتخار ، اعتماد ،دمکراسی و فردایی روشن برای سرزمین جاودانه ایران

10 June 2005

san - taken by mehrad


san - taken by mehrad
Originally uploaded by ghazal1204.
Oh dear...

08 June 2005

Colourfull Flower



Originally uploaded by josef.stuefer.
Just captured my eyes, these colour smells happiness, laugh, love, dance..
Don´t you agree ?

Flickr is such a fantastic site, share your picture with everybody...

06 June 2005

لحظه خداحافظی ::

شب داشتم برنامه ایرانی کانال همسفر رو که آخر شبهای یکشنبه نشون می دند اتفاقی نگاه میکردم.
توی همه موزیک ویدیو هایی که نشون دادند ، آخرین ترانه از حمیرا منو حسابی به هپروت برد
یاد آدم های عاشق افتادم ، آدم هایی که تنها با دلشون جلو می رند و از هیچ ترسی ندارند
یاد لحظه های خداحافظی و زمانی که به سرعت میگذره
یک سال همچو باد و خاکسترهایی تازه از آتش خفته ، یک سالی پر از... و حالا باز خانه میدان ریزش احساسات ماست

از فردای دیدارها همیشه نگرانم ، همیشه هیجان و همیشه ... دنیایی اشک
اما خوب چه کنم که دیگر تاب این را هم ندارم


The sky from ... Posted by Hello


» ترانه: لحظه ی خداحافظی
» آلبوم :مهتاب عشق
» خواننده:حميرا
» شاعر:بابک رادمنش


لحظه ی خدافظی به سینه ام فشردمت
اشک چشمام جاری شد دست خدا سپردمت
دل من راضی نبود به این جدایی نازنین
عزیزم منو ببخش اگه یه وقت آزردمت
گفتی به من غصه نخور می رم و بر ميگردم
همسفر پرستو ها ميشم و بر ميگردم
گفتی تو هم مثل خودم غمگینی از جدایی
گفتی تا چشم هم بزنی میرم و برمیگردم
عزیز رفته سفر کی برمیگردی
چشمونم مونده به در کی برمیگردی
رفتی و رفت از چشام نور دو دیده
ای ز حالم بی خبر کی برمیگردی
غمگین تر از همیشه به انتظار نشستم
پنجره ی امیدمو هنوز به روم نبستم
پرستو های عاشق به خونشون رسیدن
اما چرا عزیز دل هر گز تو رو ندیدن
گفتی به من غصه نخور می رم و بر ميگردم
همسفر پرستو ها ميشم و بر ميگردم
گفتی تو هم مثل خودم غمگینی از جدایی
گفتی تا چشم هم بزنی میرم و برمیگردم
عزیز رفته سفر کی برمیگردی
چشمونم مونده به در کی برمیگردی
رفتی و رفت از چشام نور دو دیده
ای ز حالم بی خبر کی برمیگردی


The ground from... Posted by Hello

02 June 2005

IRAN - North Korea ::
انجمن ما ، انجمن دانشجویان ایرانی در ستکهلم ، فردا روز مسابقه ایران و کره ، سالنی رو برای پخش مستقیم بازی بر روی پرده بزرگ تدارک دیده ایم
کسانی که دوست دارند ، ساعت 16 در محل زیر همراه ما و سایر فوتبال دوستان باشند

Day : Friday 03 June
Time : 16:00
Place : Kista träff, Sverige salen

برای اطلاعات بیشتر سایت انجمن






01 June 2005

و فردا برای تو ای یک وجب خاک اینترنت ::

راستش قول داده بودم به خودم یه متن حسابی بنویسم ، اما اینقدر این روزها زود میگذره و من درگیر امتحانات بودم که توی مود نیومدم هیچ کلی هم خسته کوفتم

اما این دلیل نمیشه حتی برای خاطره هم شده چند خطی ننویسم
امروز توی بلاگت خوندم که نوشتی ، دیگه بار و کوله ات رو بستی و قراره پشت گوشت هم نگاه نکنی و با 4 تا پا از امارات و دبی و همه گرمای روزهاش و تنهایی های شب هاش فرار کنی

می تونم تنها بهت بگم دست مریزاد. بالاخره دوران سختی تموم شد. اگر خیلی از خواننده های بلاگت جدید باشند ، اما هنوز تعدادی هست باقی که هرگز نوشته های تو رو از روز اول ورودت به خاک امارات و آغاز فرود در دره مشکلات فراموش بکنه.
سال بعد از سال سریع تر میگذره ، اما اونچه هرگز نمی گذره ، خاطره ثانیه هایی هست که با سختی پا رو از خونه بیرون می گذاشتی و شب هایی که خوابت نمی برده

همه شور ها و هیجاناتت ، گزارش هات از نمایشگاه جی تکس ، سفرنامه های ایرانت ، نوشته روح بزرگی بایست داشت در دبی ، دغدغه های دو سال اول و همه اون فریاد ها و تابو شکستن ها و شوخی های سکسی و باز کردن در صحبت از ناگفته ها و ممنوعات

من به عنوان یک خواننده ثابت بلاگت بعد از نزدیک 4 سال و همچنین به عنوان یک دوست ، تنها می تونم بگم به عنوان یک ایرانی به تو افتخار میکنم. برای اینکه در مقابل مشکلات سر خم نکردی و در نهایت به هدفت رسیدی

شاید با هزاران کلام حتی خودت هم نتونی این روزها و شبهای سپری شده رو توصیف کنی ، اما بدون همیشه بعد از یک دوره ابری و بارونی ، باز هم خورشید از پشت ابر ها بیرون میاد و زندگی ما انسان ها رو نور و گرما می بخشه

پژمان عزیزم ، برات بهترین شادی ها و موفقیتی پایان ناپذیر رو آرزومندم
باشد بقیه حرفا میان دو گوش


دوست تو و خواننده بلاگت
نهال