30 October 2002

...That´s just the last thing I believe in NOW
....I will tell it
...Read it
...down
...
I'm falling in love, tonight
Somehow, I know
The beautiful world tonight
Is sharing, it's glow

When love let me down before
I said I was through
But I'm falling in love tonight
With you

'till you walked by
I laughed and played the game
One last kiss, then goodbye
And out went the flame

But somehow, you've changed me dear
This time, it's true
I'm falling in love tonight
With you

28 October 2002

برای خیلی ها این فردا وسط هفته حساب میشه واسه من نه! از فردا ترم جدیدم شروع میشه. ترمی سنگین با کلی آموختنی ها که در انتظارمه. مگه میشه آدم دلش نخواد بی کار باشه! من میگم آره. بی هدف بودن یعنی مرگ.هوسی زندگی کردن یعنی پوف !! از همش بد تر دچار روزمرگی شدن است.
حالا کی میگه ایراد داره یه کمی چشمام از اشک آلوده بشه! همش ازش اشک بیاد ! مهم اینه که دل آدم شاد باشه نه؟
هفته پیش هفته 0 راسیسم بود. یعنی تبلیغات بیش از پیش برای از بین بردن تفکرات راسیستی. هیچ خبر دارید ای آدمها که تک تک شما ها به گونهای راسیست هستید ؟ هممون. بدون اینکه حتی ازش خبری داشته باشیم.
بدبختانه تو جامعه ایران ما بی نهایت محدود است از نظر ورود و تنوع مهاجرین. به جاش هم وطن ها مون لطف میکنند و ترک میهن. مثل من. ولی بزارید با هم تعداد کشور هایی که ازشون مهاجز داریم تو ایران رو بشماریم. من آمار دهنده یا گیرنده نیستم. ولی کیه که بتونه تا 10 تا کشور رو نام ببره که حداقل اقلیتی قابل شمارش ازشون به کشور ما مهاجرت کرده باشند.
هیچ شده ار خودتون بپرسید با این مهمون هایی که اینجا هستند چگونه برخورد می کنیم؟ شده به طور مثال به افغانی ها به چشم مساوی نگاه کنیم ؟؟ من که یادمه نمی کردم. حتی اطرافیانم هم نمی کردند. اون زمان که بچه بودم ولی یادمه همیشه موقع تمیز کردن خونه پله ها رنگ آمیزی خر کار کنی که بود سید اکبر صدا می شد. کی بود ؟ خوب معلومه یه افغانی مهاجر یا فرار کرده از خونش برای رسیدن به یک زره آرامش بیشتر. و نه حتی آزادی و نه حتی حقوق انسانیش.
این ها رو دارم الان می گم. چون من هم اینجا یک مهاجرم.این جا هرچند به قول بهار صندوقخونه قانون خونم رو تضمین کنه همیشه نفسم گرمای دیگری رو حس میکنه متفاوت با پزیرا کنندگانم.
من تازگی حرف صندوفخونه رو خوندم. هرچند تجربه زیادی در بی قانونی تو ایران رو به شخصه نکیشیدم ولی خیلی شنیدم. خیلی عزیزام رو دیدم. شاید من یک سوسول بودم که پاپی و مامی و عمو و عمه واسم با یه تلفن و یه سوت کارام رو راست و ریست میکردند. ولی خوب واقعیت در بطن و ریشه اش همون بی قانونی است دیگه نه ؟؟
2 موضوع رو با هم قاطی کردم ولی علتش مشغول بودن تفکرم به هردوشونه !! من که هنوز خودم رو یک راسیست می دونم چون وقتی یک سومالی یایی در جایی می بینم میگم ایش اینا رو...
من هنوز خودم رو شکننده قانون میدونم چون هنوز جلوی خیلی بی قانونی ها رو نمی تونم بگیرم. هنوز با پول میشه خیلی بی قانونی کرد....


آنجا که طلوع نیست غروبی فرا نمی رسد....


27 October 2002

سلام

خیلی وقته حال ندارم بیام یه خورده از حرف های چقول پقول بگم !!هوا اینجا سرد شده. من بدجوری مریضم هنوز. و سر درد واسم نا نمی زاره. خیلی دلم واسه دوستام تنگ شده مدتیه از خیلی هاشون بی خبرم. زدم خودم رو به خیالی. کلا حال حرف زدن ندارم. حالا شاید امشب یه خورده زارت و پورت بگم. یه فیلم دیدم به اسم
Monsson Wedding
که خیلی وقته روسینما بوده و حالا ویدئو. خیلی قشنگ بود. حالا هر کی حال داره بره ببینه من حوسله تعریف ندارم !!
خیلی دلم می خواست به این همه خر که تو دنیا زندگی می کنند بگم که شما ها زندگی نمی کنید. خرییت می کنید.
انگار بهتره برم بخوابم آ ....
تبم زیاد شدش.....

راستی تا تبم نپریده بگم خیلی دوست دارم. آره همین خود تو...

"""""
""""
"""
""
"

26 October 2002

Let me tell chaaaazzzz too :

:My wife and I have the secret to making a marriage last
Two times a week, we go to a nice restaurant, have a little wine, some good
.food and companionship
.She goes Tuesdays, I go Fridays
.We also sleep in separate beds
.Hers is in Sydney and mine is in Melbourne
.I take my wife everywhere, but she keeps finding her way back
.I asked my wife where she wanted to go for our anniversary
."Somewhere I haven't been in a long time!" she said
.So I suggested the kitchen
.We always hold hands. If I let go, she shops. She has an electric blender
electric toaster and electric bread maker Then she said, "There are too
many
.gadgets and no place to sit down!". So I bought her an electric chair



.Remember.... Marriage is the number one cause of divorce
.Statistically, 100% of all divorces started with marriage
.I married Miss Right. I just didn't know her first name was Always
.I haven't spoken to my wife for 18 months. I don't like to interrupt her
....The last fight was my fault. My wife asked, "What's on the TV?"
"! I said, "Dust


.In the beginning, God created earth and rested
Then God created man and rested
.Then God created woman
.Since then, neither God nor man has rested
Why do men die before their wives? 'Cause they want to

24 October 2002

روزگار عجیبی است.
خاطرات پر می کشند. با وزش بادی سرد. باز دوباره بر میگردد. بی صدا ولی سنگین. نمی دانیم به کدامین جویبار سرازیر شده ایم.
تنها خش خش. تنها سکوت.
بی درمانم. بی درمان.
بازنده. برنده. بی معنا...
باز می گوییم :
فردا نفسی نو از آن ماست...
Every Action has a Reaction.

22 October 2002

من اینقدر مریض شدم که همه انرژی های مثبتم پریدش.
دوستام واسم انرژی + بفرستند که خریداریم.
فدام بشید همگی بزودی خوب میشم و بلبل
دوستی دارم که پسری را دوست دارد****که آن پسر بانوی دیگری را دوست می دارد.
دوستی دارم که خدایی را دوست دارد****که آن خدا دیگران زیادی را دوست می دارد.
دوستی دارم که عشق را دوست دارد****که آن عشق را در نیمه گمشده خویش می یابد.
دوستی دارم که گرما را دوست دارد...
دوستی دارم که آواز را دوست دارد...
دوستی دارم که سکوت را دوست دارد...
دوستی دارم که نماز را دوست دارد****که آن نماز بی گمان او را در می یابد.
دوستی دارم که فوران را دوست دارد****که از جوانی مزاج بالا و پایینی دارد.
دوستی دارم که پدر را دوست دارد****که آن پدر او را در کودکی با خویش به سفر نمی برد.
دوستی دارم که رقص را دوست دارد...
دوستی دارم که پیروی را دورست دارد...
دوستی صدا را...
دوستی هیجان را...
دوستی دروغ را...
دوستی تلخی را...
دوستی دنیا را...
دوستی پول را...
دوستی دختر را...
دوستی قدیس را...
دوستی هیچ را...

دوستی دارم که مرا دوست دارد

آری او مرا دوست دارد.

دوستم میداند........... بی دوست ؛ من ... ؟


14 October 2002

سیلام سیلام سام بالی بلام
امشب یکشنبه !! اینجا خبر گذاری اتاق عالیجناب منتقد !!
اینجانب برای اولین بار یک چند دقیقه ای پای کتاب بسیار شیرین ریاضی نشستم بلکه کمی به قباش بر نخوره که چرا من در تمام طول کلاس ها محلی بهش نگذاشتم. محاصل این نشست دوستانه بدین قرار شد که من با مارگینال 4 و نیم روز و 4 شب تمام که تا روز پنجشنبه ساعت 14 که اولین امتحان رو دارم افتخار رکورد زدن در خر زنی تمام کمال در شب های قبل امتحان رو بزنم. خلاصه مفصل نمی گم فقط اینکه برم این هوشم رو تست کنم ببینم ظرفیت چپوندن چقدر اطلاعات علمی از 400 صفحه کتاب رو در کله بنده داره !!
دیگه غیبت صغری ما رو به بزرگ واری خودم ببخشید !! نمی بخشید هم پا میشید می یاید به جا اینجانب میرید امتحان میدید و من هم به کار و زندگیم میرسم. خلاصه خود دانید.

هر چی سلام و صلوات خیرات شما !!
راستی یه فراموش کاری عجیب داشتم امسال که به طرف مجهول خبر می دم که به قبات بر نخوره !! اگه از زیر این عمل ریاضی بیرون بیام حسابی جبران میکنم. قول قلیونی من پاش !!

پس فعلا نات نات!! "NaT nAt"

13 October 2002


من در سکوتم ستاره ها رو شکستم
در زیر نقش شب پره ها
ماه رو پاره پاره دیدم
و با صدای نسیم
اشک رو تو دل آسمون نشوندم
فقط بی نهایت افسوس را بگو; که به من میگفت :

کو لیاقت.....

یه خری !! مثل خودم...! ؟
دستی که پيش بردم تا هديه ای دهم فرا راه دوستی،
زود پس می کشم
نکند ترديد کند تا بماند برای بازستاندن
که خاصيت عشق را، زايل می کند اين ترديد.

xipetotec

یه خبر حال !! اینجانب موفق شدم در عرض یک شب با تمامی میکروبی جات به مبارزه پرداخته و آنها را از این جان مبارک دفع نمایم.
خلاصه شادمانی برقرار است. فدای شما دوستای گوگولیم که دیشب از این نامه های آنچنانی سوز و گدازی براتون خیر کردم.

امروز یه رو دستی از یه فینقیلی خوردم که خودم دو هفته است گذاشتمش سره کار.
یکی به موبایلم زنگ زده بود که شمارش برای این جانب نا آشنا بود و اون موقع من جواب به تماس نداده بودم.شب که display تلفن رو دیدم و شماره جدید, زود زنگ زدم.

به سوئدی :
شما کی هستید به من زنگ زدید.
جواب از اون طرف خط با صدای کلفت "فارسی :"
شما با سازمان بنیاد شهید انقلاب اسلامی ارتباطی دارید؟؟
من:
بله ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
شما با سازمان بنیاد شهید انقلاب اسلامی ارتباطی دارید؟؟
نخیر شما کی هستید
شما ارتباطی دارید ؟
برق از گوشام داشت می پرید !! این کیه دیگه!! جا نزده بودم با همون صدای خشن و دعوایی همیشم گفتم
من شما رو نمیشناسم!. شماره من رو از کجا آوردید؟ شما کی هستید؟... می گم کی هستید
بابا ن. توااااام !! منم !! نیما !!
IDIOT !!! Jag gissde att det var du !! fan!! * خط عوض می شود به زبان تهاجم فرهنگی وقتی خطر بنیاد شهید رفع می گردد. همون مبحث عجب اولاقی هستی با این شوخیت !!

خلاصه رو دستی باهالی بود. کلی واسش نقشه دارم حالا !! طرف میگه اون سال که ایران بوده رفته قبر خمینی زیارت مصنوعی !! واسه اینکه راهش بدن توبرای فیلم برداری گفته ما توریستیم از سوریه می یایم واسه زیارت مقبر آقا

قاه قاه قاه.

11 October 2002

سامالات
الان آرزو می کنم هر کی داره بهش خوش میگذره جا من باشه !! کوفت کنه هر کی داره حال می کنه !!
من در تب شدید دارم هلاک میشم. فکر منم بالای 60 درجه رفتم.
مسموم غذا یی هم شدم.
دل درد و سر گیجه فراوان. حالم همش در حال بهم خوردنه !
امروز همش خوابیدم و بلند شدم یخ زدم لرزیدم و بعد دوباره رفتم زیر پتو !!!
دارم زار زار نق می زنم. وای من نمی خوام مریض باشم اونم 4 روز مونده به امتحان.......
سام بادی هلپ می.............................................................
امروز رفتم نمایشگاه فرش بختیاری
وای که باید در موردش یه گزارش مفصل تصویری بدم
هیچ کی به عمرش این همه فرش اصیل دست بافت بختیاری یک جا ندیده.
من که دیدم جای بقیه رو هم خیلی خالی کردم.

با گزارشات بعدی فرا میرسیم.
فعلا که باز فرا جمعه شد !! و خاک بر کفش ما نشسته !!!

فعلا خواب میچسبه !!
دارم شب هاییست برای یه عذاب قصه میگم.
یه سوهان روح
که نبودنش برام چکیده های اشک است
و بودنش سایه مرگ شجاعت


dame u

10 October 2002

It was almost in the morning
I was still sleeping
Or maybe halv freezing

I heard a voice
Almost a femal and a male

I got drowned in a dream
Or maybe half dead

They were reading a poem
It sounds so wel-known......

تقریبا صبح شده بود
من خوابیده بودم
و یا شاید نیمه خواب...

صدایی می شنیدم
تقریبا زنانه و مردانه

در یک رویا غرق شده بودم
و یا شاید نیمه مرده...

آنها شعری میخواندند
سروده هایشان چه گرم مینمود

همانند یک قصه قدیمی که نا گه آشنا می نمود.
خویشتن را سپردم به صدای باد
باد غرشی کرد
آن آشنا میگفت :


اهل کاشانم.
روزگارم بد نسیت.
تکه نانی دارم خودره هوشی سر سوزن ذوقی.
مادی دارم بهتر از برگ درخت.

و خدایی که در این نزدیکی است:
لای این شب بوها, پای آن کاج بلند.
روی آگاهی آب, روی قانون گیاه.
....
اهل کاشانم, اما
شهر من کاشان نیست.
شهر من گم شده است.
من با تاب, من با تب
خانه ای در طرف دیگر شب ساخته ام.
....
هر کجا هستم, باشم,
آسمان مال من است.
پنجره, فکر, هوا, عشق, زمین مال من است.
چه اهمیت دارد
گاه اگر میرویند
قارچ های غربت؟

من نمی دانم
که چرا میگویند : اسب حیوان نجیبی است, کبوتر زیباست.
و چرا در قفس هیچکسی کرکس نیست.
گل شبدر چه کم از لاله قرمز دارد.
چشم ها را باید شست جور دیگر باید دید.
واژه ها را باید شست.
واژه ها باید خود باد, واژه باید خود باران باشد.

چتر ها باید بست
زیر باران باید رفت.
فکر را خاطره را زیر باران باید برد.
با همه مردم شهر زیر باران باید رفت.
دوست را زیر باران باید دید.
عشق را زیر باران باید جست.
زیر باران باید با زن خوابید.
زیر باران باید بازی کرد.
زیر باران باید چیز نوشت, حرف زد نیلوفر کاشت
زندگی تر شدن پی درپی,
زندگی آب تنی کردن در حوضچه" اکنون" است.
....
کار ما این نیست شناسایی" راز" گل سرخ,
کار ما شاید این است
که در افسون گل سرخ شناور باشیم.
....
کار ما شاید این است
که میان گل نیلوفر و قرن
پی آواز حقیقت بدویم.


چه شوقی میبخشید به دلم آن نوای قدیمی
روزگارانی پیش بود که همبازی کودکی ام آنها را برایم سروده بود
آنروز من به او خیره می گشتم و با سخنان او اشک ها از گونه هایم سرازیر بود.
امروز با شنیدن دوباره آن قصه قدیمی
داغ گشتم خندیدم نمی دانستم نوای همان نااشنای قدیمی است.
امزور سخن عشق او را می فهمیدم
نا کجا آباد او برایم دیگر راز نبود
دریچه عشقش شیرین و نا آموختنی بود.

چشمانم را گشودم.
صدای نغمه های زن و مرد همچنان از رادیوی بالای تختم در گوشم میشنیدم.

سالروز پر کشیدنت مبارک
سهراب سپهری
سلام بر خودم
میدونی هیچ خوشم نیست همه اینجا بیان ؟ چون فوضول زیاد میشه ! آدم نمی تونه دیگه حرف دلش رو بزنه ! منم وقتی شب میشه اونم بعد ساعت های 2-3 تازه دلم واز میشه ! اوصولا خواب که با من درگیری داره ! عمریست با خواب صیغه طلاق رو امضا کردم ! ولی از رو ناچاری و وفا به عهد و قول داده شده در طول 86400 ثانیه روزانه یه هواش رو واسه سهم خواب کنار بزاریم.
بگزریم. دل ما خواست اوشب شعر بگیم. اتفاقا امروز روی تابلوی تخته مانند کلاش رفته بودم یه تیریب شعر گویی.!! هی این رفیقای سوئدیم میگفتن اوا مادر اینا چیه اینجا بلغور کردی !! منم با عشق وی گفتم این الفه این گاف !!
دیگه چه خبر جز اینکه دارم اطمینان پیدا می کنم این ریاضی این ترم از بیخ تجدیدم !! وای بر من !! آبروم رفت از خودم خجالت میکشم. هر چند از روزی که عوض شدم دیگه این مسائل مشکلی نیست. ولی یه چیزی رو به خودم قول دادم و اون هم اینه که به هیچ وجه شب امتحان درس نخونم. به درک اگه هیچ شبی نخونم ولی از یه جا باید شروع کرد شکستن عادات دیرینه عذاب آور رو دیگه !! مگه نه . این تصمیم رو خیلی زمانه گرفته بودم. پارسال که شبای امتحان میرسید و من طبق معمول تا صبح پای کتابم فکر می کردم و فکر میکردم و فکر میکردم که چرا یه خورده شعور مفید تو این مغذ به قول بعضی ها !کله پوک! ما یکی نچپونده که شب امتحان رو به خوش گذرونی پاس کنم نه سترس و نگرانی.
بعدش هم اولین بار که به این موضوع فکر کردم تابستون پارسال 1380 بود خونه خالم اینا که 3 تا بچه یکی از اون یکی زرنگ تر داره. یادمه پسر خاله مخ ما که من هر شب تا صبح مغزش رو میزدم که درس نخونه شب امتحانش ما رو برد بیرون گردش !اضافه شود که اونجا آلمان بود و من و آبجی مهمون خاله خان باجی ها.! خلاصه شبایی بود که خیلی شب بود.... از اون زمان به خودم گفتم... همونی که اون بالا گفتم . مگه نخوندی !!!!


برم شاید شعر بگم هان؟؟؟
نمی دونم قابل فهمه یا نه !! واسه خودم که نیست.....

07 October 2002

گذشته و آینده


چندین شبه می خوام کمی حرف بزنم ولی حالش بعد از یه خورده پرسه زنی می پره به جز اون هم این که از غرغر خوشم نمیاد. حالا امشب از بس که تو دانشگاه درس نخوندم و عوضش هر هر کرکر کردم گفتم باید حال خودمو شب بگیرم.
این موضوعی که مطرح میکنم فکر منو بد جوری پیچیده به هم. وقتی هم که میخوام بهش با آرامش فکر کنم و حل کنم چنان هزار تا موضوع با هم قاطی میشه که از هر چی فکره منصرفم میکنه.
من این مدت که تو شهر بلاگ ها گشتم از بین تمام نویسنده هایی که تو ایران زندگی نمی کنند کسی رو ندیدم که تو سن و سال های من باشه و مدتی باشه که از ایران و زبون فارسی دور باشه. اکثرشون یا مدت های زیادی تو ایران زندگی کردن و در سن بزرگسالی اومدند و با اینکه الان مدت های زیادی از نبودنشون میگذره هنوز فارسی براشون به واضحی گذشته است. اونا شاید نیازی به یاد آوری و حفظ کردن یاد گرفته های گذشتشون نباشند. از طرف دیگه هم بعضی شون آگاهی و اطلاعات تازه آموختشون از خونه و کشور جدیدشون رو با سایرین تقسیم میکنند.
من اون مدت زمانی رو که نیاز بود برای یاد گیری زبان فارسی تو ایران گذروندم. و امروز بر پایه اون معلومات می تونم بخونم بفهمم و حرف بزنم. به زبان مادری ام.
ولی از نظر اینکه چقدررو این زبان الان تسلط دارم فکر میکنم امتیازم روز به روز پایین تر میره. نمی دونم گفتم یا نه.گاهی شعر میگم. خاطرات هم زمانی است مینوشتم. الان وقتی بر میگردم به دست نوشته هام سر میزنم می بینم که چقدر تفاوت بین سطح نوشته هام کلماتی که می تونم استفاده کنم و دایره لغاتم وجود داره.این مرور زمان حسابی ساییده دانش فارسی منو.
تو جامعه سوئد همیشه امکان صحبت و ارتباطات به فارسی به نوع های مختلف و زیادی هست. من میخوام حتما از اینجا و جامعه بزرگ ایرانیش بنویسم. به موقع اش.
پس ما هیچ مشکلی از نظر شنیدن و حرف زدن فارسی نداریم. تا زمانی هم که قبل مرحله دانشگاه باشیم همیشه کلاس های زبان مادری در مدارس برگزار میشه و خیلی فعالانه همه بچه های 2 فرهنگ و 2 زبونه رو به خوندن زبان مادریشون در کنار زبان دولتی سوئدی دعوت می کنند.

خیلی از موضوع دور شدم. ولی چون تا حالا چیزی نگفته بودم نمیشه یهو زد وسط جاده. موضوع من با کلام راحت تر درگیری این چند هفته ام تضاد بین انتخاب میان 2 فرهنگ, زبان, آداب و رسوم, دین, اجتماع, مرکز, سنت,... است. من به عنوان یه ایرانی دوست ندارم هیچ وقت پشت بکنم به ریشه ام.اون سالهای اول که اینجا بودم در تلاش برای وارد شدن به این رودخونه ای که جلوم قرار داشت. سعی کرده بودم که تمامی مسائل که مربوط به ایران و ایرانی بودن میشه رو در یک سبد بزارم و هر زمان احتیاج شد اون میوهای رو که کاشته بودم بردارم و استفاده کنم. خوب تا اینجا خوب پیش رفت. کاملا وارد جامعه سوئد فرهنگش و رسومش آدمها دین زبان و همه چی شدیم. حالا که مدتی گذشته احساس میکنم ورق داره بر میگرده. الان شاید مدت 8 - 9 ماهی باشه که ارتباط من با جامعه داخل ایران به طور محسوسی بیشتر شده. با حرفاشون اتفاقاشون سایت ها خبر ها و در کنار اونها زبونشون. هر چی بیشتر میشنوم و حرف میزنم بیشتر متوجه میشم که چقدر دارم دور میشم. چقدر کلمات وجود داره که داره از ذهنم میپره. الان نگاه نکن ببین می تونم بنویسم! خیلی موقع میشه باید چندین دقیقه فکر منم تا فارسی یه کلمه یادم بیاد. امروز من به سوئدی تمام افکارم و صحبت ها تو ذهن و دهنم میچرخه و برای فارسی باید از زبان جدیدم به مادریم ترجمه کنم.

خوب احساس من در این وسط بهم میگه که دوست ندارم از هر کدوم این سبد ها فقط نصفه اش رو بر دارم. از یه پنجره فارسی و ایرونی تو برم و از در سوئد و سوئدی بیرون بیام. امیدوارم درک کنی که تو کلمه ایران و ایرانی سوئد و سوئدی تمام جنبه های قضیه می گنجه.
به حرفم. این افکار بد جوری بود 2-3 هفته منو تاب تاب مبداده. با خیلی دوستام صحبت کردم. ازشون نظر خواستم.اینکه چرا منی که بالاترین هدفم از اینجا زندگی کردن رسیدن به اهدافی در زمینه علمی و درسی بوده و الان بعد اینهمه تلاش و رسیدن به نقطه آرزوم یکدفعه تو ذهنم میاد که پاشم سال آینده بیام 1 سال تو شریف ایران تو رشته خودم درس بخونم. مامانم اگه این حرفم رو بشنوه بی شک میگه مغزم قط زده و یا یه خبرایی هست.....
این دو گانگی و تضاد درونی همش نتیجه راضی نبودن به نصفه نیمه ها ست"منو میشناسی بعضی تون" که منو سوق میده به جنجال و کشمکش با خواسته های درونیم. اینکه سعی میکنم همه چی رو حل کنم و نزارم بیشتر پیچ بخورم.
البته الان باز چند روزیه به یه خورده نتیجه رسیدم. بعد از صحبت با چندی دوستام ولی دوست دارم اگر کسی میتونه بیشتر به من نظر بده. فرقی هم نداره که خوشم باد یا نه.مهم اصل نتیجه رسیدنه.
نتیجه من رو کلمه PIRIORITY اولویت؟ میچرخه. همیشه شاید بوده ولی الان اهمیتش بیشتر شده. انتخاب اونی که الان لازمه. بهترین الانم برای امروزم و فردای آیندم حداقل تا چند قدم جلوتر. باید باز به همون policy که چندین سال اول داشتم بر گردم.فکر میکنم involved شدن با ایران و فارسی بزرگ ترین علامت گیجی من تو مسائل روزمره ام است.
میگم هزاران ایرانی دیگه قبل من هر روز با این مرگ 2 جانبه در برخورد هستند. ولی خیلی فرق ها بین من و اونهاست.
اونا بزرگ ترند.
اونا خیلی شون اونقدر در ایران زندگی کردند که الان نیاز نگرانی ندارند که یادشون بره ! حتی کلمه ها رو. آهنگ فارسی رو.
اونا شاید اصلا براشون اهمیتی نداره چه اتفاقی بر سر ریشه هاشون میاد.
و یا بر عکس اونا شاید اصلا این جامعه امروزشون براشون نامرئی است و تمام روزاشون رو تو رویا ایران به شب میرسونند.
اونا شاید مثل من در تفکر بهترین بودن در همه چیز غلت میخورند.

نمی دونم می فهمی یا نه. اگه اسرار داری که آره: بهم یه نکته ای رو بیاموز. نظر نزاشتم که قاب بگیری رو دیوار !!!











06 October 2002

خیلی حرف دارم که زمان گفتنش رو ندارم !!
باید از یک سری این بچه های ایرانی پر استعداد کلی تعریف و تشویق کرد به خاطر استفاده عالی از علمی که یاد گرفتند.
من که خیلی خوشحالم
اونا رو حالا نمی دونم.
آدم هایی مثل احسان حمید حامد بنایی شاه طوفانی و و و
این ها فقط یه گوشه کوچیک اونم در ضمینه کامپیوتر هست. اونقدر تو نقطه نقطه ایران استعداد و خوبی آشکار و پنهان هست که حتی یافتن و بیانشون سخته.
دیروز می گفتم فرهنگ بیمار ما. امروز هم میگم جوون های با لیاقت ما.
دیدن این هاست که من رو این چنین سرگردون و گیج میکنه. !
شاید این سرگردونی رو با شما ها هم در میون گذاشتم. الان که چندین روزهاییست که به دنبال بیرون اومدن ازش هستم...
تا روزگاری سبک تر
زت زیاد

05 October 2002

یه حرف حسابی پر چونه داشتم که بگم ولی الان می خوام برم بیرون !! حالا کی بگردم خدا داند ! اگه نصفه شبی حال داشتم میام و میزرم. !!
تا اون موقع شب خوش !
سلام
بالاخره وقت فارسی لاگیدن اومد.
یه چیز خفن !! رفتم تو لیست کیایی که اینجا رو دیدم نگاه کردم یکی دو با سیرچ گوگل نظرم رو جلب کرد. وقتی به کلمه مورد جستجوشون نگاه کردم یکی نوشته بود سکس و اون یکی تصویر جنسی !! منو میگی ! شاخ در آوردم آخه من کجا سکسی نوشتم که جناب گوگولی منم انتخاب کرده !! پی این توت فرنگی که داره خودش رو با آگاهی های علمی مذهبی ادبی .... خفه و پاره میکنه به فریاد جوینده عزیز نرسیده !! خلاصه مطلبی که منو به این وصل می کرد در مورد فیلم لیلیا 4 EVER بود که قبلنا نوشته بودم.
این به کنار من موندم تو کف این آدم های خوش سلیقه که حتی تو سایت فارسی هدفی جز .... ندارند. خیلی کلمه ها میشه تو این سه نقطه جا داد ولی من نمینویسم. خسته کننده ست. به هر حال یه خورده این وقت بیکاریتون رو بزارید تو کلتون یه چیزی تغییر میکنه به مرور زمان !!
حداقلش فرهنگ مریض جامعه ایران
*خدا خدای مستون

خدا خدای مستون ***** خدای می پرستون
به حق هرچی عشقه ***** ما رو به هم برسون *** ما رو به هم برسون
خدا دل ما تنهاست ****** مثل یه تک درخته
تو تنهایی میدونی ***** تنها بودن چه سخته *** تنها بودن چه سخته
خدا نظر به ما کن ***** نظر به عاشقا کن
ما رو که مست عشقیم***** به حال خود رها کن *** به حال خود رها کن
عجب صفایی داریم ***** حال و هوایی داریم
به یار میگم نخور غم ****** ما هم خدای داریم *** ما هم خدایی داریم
خدا خدای مستون ***** خدای می پرستون
به حق هرچی عشقه ***** ما رو به هم برسون *** ما رو به هم برسون


الان میگی خیلی حشری و عاشق شدم !! نه بابا خبری نیست.من عمریست که تو این رودخونه شنا میکنم و... اومدم بعد عمری آهنگ های قری ایرانی گوش میدم تو فایل های خواهرم آخه اونه که همش ایرانی گوش میده. یه هو این آهنگ خیلی قشنگ و خاطره انگیز رو خوند. من هم اینو تقدیم میکنم به همه عاشقای خوب و همیشه عاشق. همه اونایی که بی شرط و بهونه بدون هیچ احساس تعلقی با یافتن همدیگه زنده میشند و با هم تا آخر این دنیا میرند.
فدای همه عاشقایی که غم رو بین خودشون راه نداند.

04 October 2002

ای کاش آدما به باورشون می فهموندند مهربونی رو
ای کاش آدما این گونه بزدل نبودن
ای کاش ماه هر شب گرد بود تو آسمون سیاه
ای کاش امشب هرگز صبح نشه.......
Bi hamegan be sar shavad
Bi to be sar nemishavad

Ba tashakor az Navid Arab

03 October 2002

There are times when you can't explain the difficulties we face. But one thing is certain: We all face them at same point. There are some difficulties that shape us for a lifetime, and same that Leave us only momentarily changed. Some of us will search deep within our soul for answers we may or may not find, but in that searching, we may find that the difficulties we face will diminish. And we can come to accept not only what we've come through, but the pain we've experienced as well.

--anonymous
salam dobare, emroz ham nemitonam farsi benevisam!!
che baddddddddddddddddddddddddddddddddddddddd

02 October 2002

kolli harf nadaram ;)))
yek saat az in dele shoride sher gof
post ro ke zad
ye ho mord!!
koft
dard
maraz
behtar
hala kasi nemifahme

haha
hoho
hehe
بی نهایت خستم!!
از صبح ساعت 7 پاشی و 23 بیای خونه!! بعدش هم تا صبح بشینی درس بخونی!!
زندگی آی زندگی!!
کشنه مردتم
مرده زندتم!!

منو بی گیر بابا