31 October 2004

:: اگر دردي نباشد

اگر دستي كسي سوي من آرد
گريزم از وي و دستش نگيرم
به چشمم بنگرد گر چشم شوخي
سياه و دلكش و مستش نگيرم
به رويم گر لبي شيرين بخندد
به خود گويم كه : اين دام فريب است
خدايا حال من داني كه داند ؟
نگون بختي كه در شهري غريب است
گهي عقل آيد و رندانه گويد
كه : با آن سركشي ها رام گشتي
گذشت زندگي درمان خامي ست
متين و پخته و آرام گشتي
ز خود پرسم به زاري گاه و بي گاه
كه : از اين پختگي حاصل چه دارم ؟
به جز نفرت به جز سردي به جز يأس
ز ياران عاقبت در دل چه دارم ؟
مرا بهتر نبود آن زندگاني
كه هر شب به اميدي دل ببندم ؟
سحرگه با دو چشم گريه آلود
بر آن رؤياي بي حاصل بخندم ؟
مرا بهتر نبود آن زندگاني
كه هر كس خنده زد گويم صفا داشت ؟
مرا بهتر نبود آن زندگاني
كه هر كس يار شد گويم وفا داشت ؟
مرا آن سادگي ها ، چون ز كف رفت ؟
كجا شد آن دل خوش باور من ؟
چه شد آن اشك ها كز جور ياران
فرو مي ريخت ، از چشم تر من ؟
چه شد آن دل تپيدن هاي بيگاه
ز شوق خنده يي ، حرفي ، نگاهي ... ؟
چرا ديگر مرا آشفتگي نيست
ز تاب گردش چشم سياهي ؟
خداوندا شبي همراز من گفت
كه : نيك و بد در اين دنيا قياسي ست
دلم خون شد ز بي دردي خدايا
چو مي نالم ،‌ مگو از ناسپاسي ست
اگر دردي در اين دنيا نباشد
كسي را لذت شادي عيان نيست
چه حاصل دارم از اين زندگاني
كه گر غم نيست شادي هم در آن نيست

avayeazad.com < سيمين بهبهاني >




30 October 2004


Happy Halloween Posted by Hello

Yuuhaa Haa HuuHaa :p

28 October 2004

:: من به کجا ..رهروی این خانه کجا

هوه... انگار قرنی میشه شبی برای نوشته ای صمیمی و از دل پای پی سی نشستم. شبی که توش مست باشی و از زمین سرد فاصله ها.
انگاری اون پاییز سرد و دلهره آور ؛ اون شب های بی خوابی و اون کابوس التماس ... انگاری همشون رو قبر کردند.
اما کیه که بدونه خاکستر روی سوز نمیشینه.

این روزها چنان همه برگ ها دیر زرد میشند و چنان باد سرد پاییز به سراغ ما نیومده که از این لذتی که توی هواست لرزم میگیره.
می ترسم که نکنه تو رویام. نکنه خوابم نکنه باز هم شب های سخت به سراغم بیاد.
میدونید ، وقتی آدمی در طول مسیر زندگیش از کوه های تند شیبی به اجبار بالا رفته و ثانیه به ثانیه برای زنده موندن و نه زندگی کردنش جون کنده هرگز نمیشه صورتش رو به عقب برگردونه و از ته دل قهقهه بزنه.
همیشه رگ عمیقی جای خودش رو بر پشت سیلی نخورده باقی میگذاره.
اما کیه که باور کنه تنها قصه تو رو ؟ کیه که گوش شنوا باشه.
این روزها آدم ها مد جدید یاد گرفتند. همه می خواند جز تلخ ترین ها باشند. جزو دردکشیده ها ؛ داخل دایره سنگ دل ترین ها.
این روزها آدم ها سنگی سبکی فرد مقابل رو بر وزن اخم و سردی هاش ؛ بر مبنای بی احساسی هاش ، بر پایه بسته شدن ها داخل دیوار خود بهتر بینی هاشون میسنجند.
چقدر ارزونه بهای ساکت شدن و تنها با خویشتن سخن گفتن
اما کیه که شجاع باشه و پای حرف هاش بیاسته.

دلم بی حوصله از همه مهربونی ها میشه وقتی میبینم همیشه نیاز به توضیح هست. همیشه می بایست نقش محافظ رو بازی کنی. کلام " هوشیار باش تا نرنجانیم " چقدر به مرز سقوط نزدیک میشه هر بار که تکرار پس از تکرار و باز هم
یه روزی به یه خطی میرسی که میگی : دیگه بنداز... دیگه این کوله پشت مسئولیت پذیری رو از دوش خود بنداز. آخر دیگه منزلی برای تحویل بار نیست.

راستی درد شانه از کجا منشا میشود ؟ درد شانه من ... شبانگاهیست فراموش شده

25 October 2004

:: فرمودند و فرمودیم

به سلامتي گاو، چون نگفت من، گفت ما.
به سلامتي کرم خاکي، نه به خاطر کرمش، به خاطر خاکي بودنش.
به سلامتي ديوار که هر مرد و نامردي بهش تکيه ميکنه.
به سلامتي مورچه که تا حالا هيچکس اشکش رو نديده.
به سلامتي خيار،نه به خاطر خ اش، بلکه به خاطر يارش.
به سلامتي شلغم، نهبه خاطر شلش، به خاطر غمش.
به سلامتي هر چي نامرده کهاگه نامرد نباشه مردا شناخته نمي‌شن.
به سلامتي کلاغ، نهبه خاطر سياهيش، به خاطر يه رنگيش.
به سلامتي سگ، نه بهخاطر پارسش، به خاطر وفاش
و در نهايت به سلامتي همتون

17 October 2004

:: ماه رمضون خیلی خوبه

خیلی از کشور هایی که دین و مذهب رسمی کشورشون اسلام هست از جمعه ماه رمضون رو شروع کردند و اکثر آدم هاش هم روزه میگیرند. چون میگند که موسلیم هستند.
توی سوئد خیلی ها از کشورهای مسلمون اومدند. اقلیت روزه گیر همون ایرانیانش هستند.
باور داشتن و بر طبق باورها عمل کردن یه چیزه که هم قابل احترامه و هم روش درستی هست.
اما آدم هایی که برای مخالفت با یه رژیم به یه قانون و یا زد دمکراسی بودن رژیم جمهوری اسلامی به ایمانشون پشت میکنند خیلی قلابی اند ! بهترین کلمه ای که میشه براش پیدا کرد.

من خودم خیلی روزه و ماه رمضون رو دوست دارم. از همه بیشتر افطاری رو و سفره رنگینش رو. مامان جونم همیشه اینقدر دسر و غذاهای مخصوص این ماه رو درست میکنه که عوض اینکه یه خورده هم لاغر شیم همچی به شیکم میرسیم :))

امیدوارم نماز و روزه همه کسایی که دوست دارند روزه رو برای اصلش بی بهونه از همه دین شکنی ها (چرا که دین وجود خارجی نداره به عقیده من ) قبول باشه و برای پاک شدن قلب هاشون کمی بیشتر دعا کنند.
واسه ما هم به همچنین.


چه بی هدف میخندند این همه آدم
و چه سرد است امشب

با گذر تو از دیار من
آتش به برگ هایم می افتد

برای من آرزو مکن
که من برای آرزو های تو زنده شدم

اما نشد مه جاده از راهت ببرم
و شکستم این خانه دل صبورت را

مرا ببخش

11 October 2004

ملت ما خوابند ؟ اونم خرگوشی !::


امروز صبح بعد از مدت ها داشتم به
رادیو صبح آوا گوش میدادم که یکی از ده ها رادیو ایرانی تو ستکهلم و سوئد هست.
اول صبحی مجری برنامه اش احد تهرانی در مورد یه نوشته که از روزنامه همشهری امروز خونده بود صحبت میکرد.
ماجرای یک دختر 8 ساله و خانواده اش که پدرش به جرم مالی توی زندان افتاده و این دختر برای تقاضای کمک به روزنامه همشهری نامه داده .
صبح که احد زنگ زد خونه این دختر با مادربزرگش حرف زد که از تعجب مونده بود چطور رادیو از ستکهلم به خونه اون زنگ میزنه. باهاش حرف زد و اون پیرزن توضیح داد که پسرش برای فرار همکارش و بالا کشیدن پول هاش زندان افتاده و حدود چهار ماه هم الان توی اوین هست. احد ازش پرسید مقداری که برای آزادی اش لازمه چقدره و اونم گفت 30 میلیون تومان !
سند خونه هم ندارند برای وصیقه و این نامه به روزنامه رو هم دختر اون مرد نوشته به امید کمک مردم توی تهران با این جمعیت 12 میلیونیش.
میخوام بگم اینقده اختلاس و زندان افتادن ها و جرم های مالی تو مملکت ما عادی شده که رادیو آوا اولین نفری هست که به خونه این بچه زنگ زده و همه رو متعجب.
این رادیو های ما هرچند پیشینه خیلی معروفی ندارند توی مسائل مختلف اما هزاران بار شده برای کمک به آدم مریضی یا پناهجویی یا آدم فقیری دست همه ایرانی ها و حتی سایر ملیت های اینجا رو گرفتند و همه با هم برای کمک به آدمی نیازمند اقدام کردند.
ولی خوب گوش آدم های توی ایرون وییرون ما از مسیبت پره دیگه نه ؟؟
من بیش از نیم ساعت گوش ندادم برنامه رو. بعد از دانشگاه میرم خونه ببینم الان چه برنامه ای در کار هست. قرار بود احد با خود اون دختر هم تلفنی مصاحبه کنه وقتی که از مدرسه اش برگشت.


لینک ثابتش

اینجا نوشته این دختر رو بخونید »:



ستون شما
براي آقاي قاضي بدون هيچ توضيحي فقط بخوانيد: من نگين هستم، پدر من در زندان است. از شما خواهش مي كنم به آقاي قاضي جناب كه در دادگستري شهيد قدوسي هست بگوييد پدر من گول دو دوست بدش را خورده، او بي گناه است. من، خواهر و مادرم به پدرم احتياج داريم. قول به آقاي قاضي مي دهم پدرم را كه آزاد كند پول آنها را بدهد. ما خانه نداريم، پول نداريم، كسي به ما كمك نمي كند. سند هم نداريم كه پدرم را آزاد كنيم. به خدا قسم مي خورم پدرم ديگر كار بد نكند. من قول مي دهم، خواهش مي كنم كمك مان كنيد. ما كسي را جز پدرم نداريم. من آدرس شما را از روزنامه پيدا كردم. خواهش مي كنم مدير روزنامه، تو را خدا اين را براي مردم و آقاي قاضي چاپ كنيد. من هميشه شما را دعا مي كنم. سر نماز، اول خدا، بعد شما. منتظر چاپ شما هستم. ما در كنار مادربزرگم هستيم، من آدرس خودم را نمي توانم بنويسم چون مادرم دعوا مي كند. دوستم در اين نامه كمكم كرد. بغض گلويمان را گرفته. نامه دختر كوچولوي 8 ساله را عينا داخل ستون شما گذاشتيم، چون حيفمان آمد حتي كلمه اي از آن را هم جا به جا كنيم. دختر كوچولو ترسيده آدرس منزل را بنويسد، ولي شماره اي برايمان نوشته كه اگر كسي خواست كمكي انجام دهد، مي توانيم در اختيارش بگذاريم. اگر مي توانيد دل دختر كلاس دومي ما را شاد كنيد


من و دوستانم حدود 3 سال هست که داریم تنها انجمن ایرانی داشنجویان ستکهلم رو میگردونیم و در طول این مدت همیشه برنامه های خیریه داشتیم و خیلی مواقع به مناسبت های مختلف پول حاصل از درآمد جشن های مفصل و معروفمون رو برای امر های خیر تقدیم میکنیم.
21 اکتبر هم یه جشن پاییزه داریم که درآمد اون همه اش قرار هست به انجمن بره برای ساختن مدرسه و کلاس های کامپیوتر در ایران و شهرستان هاش.

دم از مقایسه نزنم خیلی سنگین ترم. اصول انسانی توی ایرون ما ویرون شده.. مثل مردمش.. مثل همه دین و فرهنگ و رسومش
پیف پیف




01 October 2004

:: OHH :D
واي چه بلايي سر بلاگ بيچاره‌ام اومده :((

-------------- o o ---------------
-------------X--------------


اوکی حالا برگشتیم سر خونه زندگیمون :) خوش اومدیم ؟! مگه نه جماعت !!