31 October 2003




N
)::(
))::((
)))::(((
))))::((((
)))))::(((((
))))))::((((((
)))))))::(((((((
))))))))::((((((((
)))))))))::(((((((((
))))))))))::((((((((((
N
N
N
N





دارم زورکی و هول هولکی این ناخونای بیچاره تفلکی که یک میلیمتر هم در نیومددن رو سوهان میزنم که الان باید برم کلاس وییلون خان جان !

30 October 2003

اوروز پنجمین سالگرد آتیش سوزی فجیع شهر یوتبوری در سوئد بود.. آتیشی که با شعله هاش جون 63 تا نوجوون و جوون رو که برای لحظه ای شادی دور هم جمع شده بودند در خود گرفت و دنیایی رو بر یک عالم آدم سیاه کرد

و مقصر کسی نبود جز @ایرانی نامیانی... کثیف @

و من هنوز به یاد دارم اون شب سرد پاییز رو که تو آشپزخونه اولین خونمون نشسته بودم و به رادیو ایرانی گوش میدادم که ..
صدایی میشنوم

فرق زیادی بین دانستن راه است و ادامه آن...

تو در یک دستت زندگی خودت را داری و در دست دیگر زندگی او را

ما میتوانیم دنیای رویایی را برنامه ریزی کنیم

آینده دنیای ماست.آینده زمان ماست

هرگز اجازه نده یک انسان کار یک ماشین را انجام دهد

دنیا یی خلق میکنم

دنیایی بدون قانون ها..بدون مرز ها..بدون قضاوت ها

دنیایی بدون محدودیت

صدایی میشنوم

The voice of UNAVOIDABLE
I am a MURDERER

خواب وحشتناکی داشتم دیشب
از صبح صدها بار فکرم رو مشغول کرده
تمام بدنم صبح درد میکرد...
وقتی از خواب پریدم
شاید جرات کردم و نوشتمش..

29 October 2003

وای چقده حال کردم
انقده خندیدم !

از دست کلاه قرمزی و پسر خاله !!! وایـــــــــــی یه عالمه سال بود ندیده بودمشون !

خوب حالا حال شوما خوفــــــــــــــــــــــــــــــه ؟؟

آقا یکی بگه تو این نظر خواهی تیره رنگ ماجرای این لینک ها چیه ؟ از کجا اومدن ؟؟
عکس های جدید کنسرت آخر گوگوش رسید !
آهای آهای خبر !
روش تقـــــــــــــــــــــی بکیلیکیــــــــــــــــــــد !









به نظر شوما خیلی بیریخت نیوفتاده ؟؟ مخصوصا تو آخرین لباس ! با اون موهای پیرزنیش !

واه واه خدا بدور !

جادو یعنی کشش و قدرتی; مافوق کشش های عادی روزگار
God was tired and worn out. So he spoke to St. Peter.
"You know, I need a vacation. Got any suggestions where I should go?"

St. Peter, thinking, nodded his head, then said,
"How about Jupiter? It's nice and warm there this time of the year."

God shook His head before saying,
"No, too much gravity. You know how that hurts my
back."

"Hmmm," St. Peter reflected. "Well, how about Mercury?"

"No way!" God muttered. "It's way too hot for me there!" "I've got it,"

St. Peter said, his face lighting up.
"How about going down to Earth for your vacation?"

Chuckling, God remarked,
"Are you kidding? Two thousand years ago I went there, had an affair with some nice Jewish girl, and they're STILL talking about it!"

28 October 2003

گله ميكرد ز مجنون ليلي
كه شده رابطه مان ايميلي

حيف از ان رابطه انساني
كه چنين شد كه خودت ميداني

عشق وقتي بشود داتكامي
حاصلش نيست بجز ناكامي

نازنين خورده مگر گرگ تو را
برده يا دات نت و دات ارگ تو را

بهرت ايميل زدم پيشترك
جاي سابجكت نوشتم بهدرك

به درك گردل من غمگين است
به درك گر غم من سنگين است

به درك رابطه گر خورده ترك
قطع انهم به جهنم به درك

انقدر دلخور از اين ايميلم
كه به اين رابطه هم بي ميلم

مرگ ليلي نت ومت را ول كن
همه را جاي ok كنسل كن

off كن كامپيوتر را جانم
يار من باش و بببين من انم

اگرت حرفي وپيغمي هست
روي كاغذ بنويسش با دست

نامه يك حالت ديگر دارد
خط تو لطف مكرر دارد

خسته از فونت وز فرمت شده ام
دلخور از گردلي @ شده ام

كرد ريپلاي به ليلي مجنون
كه دلم هست از اين سابجكت خون

باشه فردا تلفن خواهم كرد
هرچه گفتي كه بكن خواهم كرد

زودتر پيش تو خواهم امد
هي مرتب به تو سر خواهم زد

راست گفتي تو عزيزم ليلي
ديگر از من نرسد ايميلي



این بود شعری در وصف حال ما و مجنون ما !
حال این مجنون در کدامین بیابان سر سپر کند خدایانش دانند و بس !

27 October 2003

ماه رمضون اومده
ماه خوبی که خیلی دوستش دارم
خدام رو شکر میکنم که باز سالم هستم. در کنار خانواده مهربونم.
و میتونم لحظه ای از اینهمه خوبی و نعمت که تو زندگیم هست لذت ببرم و شکرگذار باشم.
روزه گرفتن رو دوست دارم.
من رو خیلی ریلکس میکنه. و مهربون تر


آخه راستت راست من که اصلا دوست ندارم تلخکی باشم ! هاها ولی گاهی مجبور میشم.
خوب حالا فعلا که دیگه بخوام یا نخوام میباست با همه مهربون تر باشم.
همه
همه ای که به اندازه یه دنیا دوستشون دارم. و هر شب و روز قلبم براشون میزنه.

برای شما هم دعا میکنم
حسودی نکنید لطفا !
:D

26 October 2003

وای که جونم در اومد !
چقده این تمپلته کرم ریخت !
حالا انگاری داره یه پخی میشه !
به صدای اردکی گوش فرا دادن بهتر از صد نجوای عاشقانه ات است




همچو من منی نیست
من تنها خود من است
منیــــیٍتم نیز من ام



آری این منم ! این بت شکسته
همچو دو دیوانه بر سر دو مرده می جنگیم
این از دیوانگی امان است یا مردگی امان...

25 October 2003

گاهی اوقات به مرزی ثانیه ای میرسم که اهمیت معنای صفر رو میده
جایی که بایست رها کرد.

ها ها

همه چیز رو
همه کس رو

some good words

some words for me

No one can accuse you of not trying, but even your best efforts are falling short of the goal. You may want to approach this situation from another angle in order to get a more helpful perspective or you might want to try talking to someone who's been in your position before. Any new information you can gather will be helpful to you, because getting stuck in a rut in your worst fear at the moment. You don't have to strive for perfection, but complete failure is also out of the question.

24 October 2003

از امروز دیگه بایست با ناخون های کوتاه ویلون بزنم
بازی تازه داره گرم میشه
یه چهچه کم داره که اونم خودم میزنم
Hello !
I live ... still alive ;)
wazzap girl :D

22 October 2003

در عرض این چند ساعت همینطور دارم نوشته پست میکنم اینجا
این همش از آشفتگیه منه..
و اینکه دیگه لبریز شده همه صبرم
و الا من که همیشه حرف نگفته دارم
منی که همیشه ساکتیم..
همیشه بعدا میگم
و
اون بعد هرگز نرسیده است.


یعنی مقصر منم ؟
از خواب پاشدم
تمام سر و تنم گزگز میکرد
هم قبل خواب
هم توی خواب
الان رو نمیدونم
..
تنها یه حسی توم تازه شده
حس دویدن
و رها شدن

.. یک ثانیه یاد سالی پیش افتادم
درست یام نیست انگار دو سال پیش بود
آری ! همون موقع ها که به همه جا میرسیدم
حتی به قله آمال و آرزو
..
یادم افتاد که اون روز ها خوب میدویدم
ورزش اصلی ام دویدن بود و بس
توی سرما توی گرما
تو بهار و زمستون..

توی پاییز و ..گرمای کنار ساحل تابستون
..ولی هیچ دویدنی مثل بی پروا فریاد زندن و به نفس نفس افتادن توی سرمای پاییز و زمستون نیست

عصر های تاریکی که بایست از شدت سوزش حتما کاپشن و دستکش و شال داشته باشی.. حتی یه گوشی گرم کن رو گوشات.. ولی من نمیزارم
چون عاشق صدای لگد شدن برگ ها زیر پا و سر خوردن دم به دم روی زمین یخی ام
که روی برف سفید و سفید وسفید این سوئد ... راه برم
جست بزنم
بدوم و ...

آزاد بشم
نفسم تنگ بشه.. بوی خون تو دهنم مزه بشه و از بینی تماما بخار بیاد
و
من تنها به چند قدم جلو تر فکر کنم
...
به اتنها.. به وقصد .. به اون چند صد متر دیگه که باقی مونده
...
الان که دارم تعریف میکنم دارم دیوونه میشم از این که توی گرمای اتاقم پشت این دست گاه مزخرف نشستم..و همش چشم دوختم به نوشته های توش
دارم از این دنیای کامپیوتری عق میزنم

ولی امشب رو نمیتونم برم بیرون
آخه امشب من میمیرم
ولی خیالی نسیت...

فردا که باز دوباره زنده شدم..
و به خودم باز قول دادم....
فردا روز آغاز دوباره حرکتم خواهد بود..

دویدنم.. به سوی مقصد

فردا باز هم میدوم
آه خدایا نمیدونی چقدر منتظرم..
یک اقرار
...
توی آینه نگاهی میندازم به چشمام
دور مردمک سیاه چشمم... سفیدی حلقه زده
اما توی سفیدی رگه های رنگی میبینم..
رنگ قرمز
یادم نمیاد این رنگ خون گریه است یا کم خوابی های شبانه ام....

....
....
حالم بهم ریخته !
امشب من میمیرم
باز فردا ساعت 15 به بعد زنده میشم
دوباره 20 روز بعد میمیرم...
و 6 ساعت بعدش زنده میشم..
و باز ...

..
..
..
انگار که من مرده ام..نه شاید هم خاکستر شده ام
به به ! گل از گلم شکفت ! بلبل بود به شکارچی نیز آراسته شد ..
تلافیه ؟ تکرار مکررات ؟ نکنه آینه گذشته خودمه ؟!!
به به.. دلم واز شد..
اینهمه تهمت
خوبه.. لابد مثل خودم.. خودم که همش به او تهمت میزدم.
و اون همیشه بی جواب میگذاشت این گلایه ها رو
تا خودم جوابم رو یافتم..

همین چند روزه پیش جوابم رو یافتم..

ازت ممنوم که بالاخره ..با همه ناراضی بودنم از واکنش هات.. کاری کردی که به واقعیت و حقیقت پی ببرم.

این هم بگذشت..
Det var en HELVETISK natt för mig..
allt från orolighet, saknad känsla och ovetande framtid... snurrade runt i min hjärna men hastighet 200 Km i timmen !

FY FAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAN verkligen !

men men
nu är det en annan dag


God Morgon ...... JoooooooooooooooN

21 October 2003

Nahal-e Arezu (Persian)

Nahal-e Arezu (Persian)

some people call me A GIRL OF DREAMS
i´m not sure that I am just the right DREAMS...


نهال آرزو

اي نهال آرزو ! خوش زي كه بار آورده اي

غنچه بي باد صبا، گل بي بهار آورده اي

با غبانان تورا امسال سال خـّرمي است

زين همايون ميوه كز هر شاخسار آورده اي

شاخ وبرگت نيكنامي، بيخ وبارت سعي وعلم

اين هنرها جمله از آموزگار آورده اي

خرم آن كو وقت حاصل، ارمغاني از تو برد

برگ دولت، زاد هستي، توش كارآورده اي

19 October 2003

امشب دلم گرفته
دل تنگ..
و کمی پر آرزو بیش ازپیش
پر از ادعا و آمال..اما انگار جنبشی که میباست نیافته ام
رفتم تو سرمای هوا..روی یه تپه بلند برای خودم راه رفتم و بلند بلند حرف زدم.. به خدا خندیدم و ازش التماس کردم
بستتی خوردم و اسمارتیز کاکائویی
دستام رو که از آرزو کردن یخ بسته بود کردم تو جیب کاپشن گرمم و بعد..
روی زمین سرد زیر آسمون پر ستاره زیر پای خدا زانو زدم و گفتم
......
......


خوب یه چیزایی گفتم دیگه ! مگه تو خدایی که میخوای بدونی ؟؟

یه کاره ! برو کشکتو بساب !
ولی خوب بازم دلتنگم.. :((

Dariush

* Dariush *


بالاخره رفتم و دیدمش
بعله ! بعد اینهمه سال در مملکت غریب بودن.. و با وجود هزار و صد تا کنسرت اجرا شدن و سالی یک بار اومدن ایشون به ستکهلم.. امسال رفتم و داریوش جون رو از نزدیک و نه از سی دی و نوار گوش دادم

ماجراش کلی طولانیه و منم حسابی خسته ! ولی چون اگه الان ننویسم یادم میره پس مینویسم ! مینویسم پس یعنی هستم ! ))

من همه این سال ها که این خواننده ها اومدن و رفتن ..آخه این شهر ما از بس که ایرانی داره جای محشریه ! بد محشر برای اینا ! اصولا کم میرم..اون خواننده هایی که بساط دامبولی دامبال رو دارن.. سالی یه بار واسه هفت پشتم بسه. اونایی هم که حرکاتشون کمی معنا دار تره و باحال ترن...رو ترجیحا میرم ! اما اصولا کسی نیست همراه شه .. همه اخه قر مر دارن بریزن و رو صندلی مثل آدم بند نمیشن
بگذریم. برم فعلا سراغ این خواننده محبوب دل.. داریوش عزیز

داریوش هم مثل همه این رفقاش..سالی یه بار رو حتما به ستکهلم و سایر شهر های بزرگش میاد. جزو محالاته نیاد. ولی من با اینکه خیلی دوستش دارم..اکثر ترانه هاش رو گوش دادم و شعر هاش مثل همه واسم جالب و دلنشینه.. هیچ وقت رغبت 100 درصد در رفتن نداشتم. همیشه میگفتم.. کنسرت داریوش رو آدم بایستی با کسی بره که دوستش داره..عشقشه..با هم خاطره دارن و از حرف های اون چیزی به دلشون میشینه. پس در نتیجه این سال ها رو بیخیال شدم ! " حالا نه اینکه کسی نبوده که اهم اهم..ولی این تیریپات خیر "
خلاصه عصری که رفتم حمام تا حاضر شم برم نیکو میگه کجا ؟ گفتم کنسرت.. با تعجب میگه ا ا ا ! جدی ؟؟ با کی میخوایی بری ؟؟ منم میگم ها ها ! حالا از اون اصرار و اینجانب هم هر هر خنده شیطنت آمیزم رو زیر دوش اب سر میدم و میخونم..

حالا میرسیم به جشن. محل کنسرت که شیک و تمیز ! البته اونقدر جا نداشت ..نمیدونم تقریبا چقدر بود..ولی اصولا بزرگ تر از این سالن هم داریوش کنسرت های قبلیش رو اجرا کرده !
ولی یه ماه پیش که منصور و معین اومده بودن به فجیع ترین وضع تو یه سالن با خروار جمعیت برنامه داشتن و بعد اینکه فحش و بد و بیرای ملت به گوش داریوش رسید گفت یا یه جای آبرو مند برای من اماده میکنید یا نمیام ! خلاصه این شد که اینجا اومد
از عجایب خلقت بود که رو بلیط نوشته بود از ساعت 19.5 تا 20.5 ورود به سالن و شروع برنامه 20.5 و دقیقا داریوش ساعت 20.45 وارد سن شد و ترانه هاش رو آغاز کرد.

عین یه جنتلمن مسن هم لباس بلوز سفید و شلوار سفید تنش بود. روش هم یه حلیقه مونجوقی به همون رنگ.

خیلی خوب بود کنسرتش. ملت هم همه در کمال شیکی بودند و بی هیچ درد سری ! حال کردیم. آهنگ های قدیمی و جدید رو خوند... و خیلی ها گریه میکردند.
خیلی از آهنگ های محبوب منم خوند.. اولیش هم

حادثه

گفتم تو چرا دورتر از خواب و سرابی
خواب و سرابی
گفتی که منم با تو و ليکن تو نقابی اما تو نقابی
فرياد کشيدم تو کجايی تو کجايی
گفتی که طلب کن تو مرا تا که بيابی

چون همسفر عشق شدی مرد سفر باش مرد سفر باش
هم منتظر حادثه هم فکر خطر باش فکر خطر باش


خیلی آهنگ های دست جمعی خوند..یعنی آدمهای تماشاگر حسابی حفظ بودنش و بهترینش

دوباره میسازمت وطن

دوباره میسازمت وطن، اگر چه با خشت جان خویش
ستون به سقف تو میزنم، اگر چه با استخوان خویش

دوباره میبویم از تو گل، به میل نسل جوان تو
دوباره می شویم از تو خون، به سیل اشک روان خویش


آهنگ های دیگه ای که خوند بود
عشق من عاشقم باش
یاور همیشه مومن
به من نگو دوستت دارم
زندونی
گلایه
آهای مردم دنیا
حادثه
شقایق
دلم میخواد گریه کنم
بچه های ایران
و خیلی های دیگه


تنها آهنگی که منو کمی تو حس برد آهنگ بچه های ایران و ..گربه ماست بود که باز منو یاد تنها دلتنگی ام انداخت.
البته با چند شعر دیگه هم ضد حال بوودند در با یاد انداختن خاطره هاشون که البته کاملا بیرنگ بودند در نتیجه تاثیری هم نداشتند.
و بعد خداحافظی بار دیگه برگشتن همشون رو سن و این آهنگ بی نهایت خاطره انگیز رو خوند.

فریاد زیر آب
و من حال کردم... از همه صحنه ها
در اول برنامه هم داریوش تبیرک گفت به همه مردم ایران و شیرین عبادی این جایزه ارزشمند رو.
و در قسمتی هم از خودش گفت و اعنیادش و پایان یافتنش..و نصیحتش به سایر آدم های گرفتار.
هم هم سفارش میکرد بابا جون مادرتون برید سی دی اورجینال بخرید و نه کپی ! یکی نبود بگه بابا داریوش خا ناسلامتی ددی ما تو مغازش همه سیدی های اورجینالت رو میفروشه ها ! غر نزن !


داریوش رو من دوست دارم نه به خاطر اینکه اونقده دلسوخته و عاشق بی پناه بوده باشم که بخوام مثل خیلی دیگه از سایر ایرانی های پر احساس خاطره داشته باشم با تک تک شعر ها و اشک بریزم براشون
داریوش یشتر برای من سمبل یک خواننده و هنرمند ارزشمند هست که جایگاه خودش رو بعد 35 سال هنوز هم روی صحنه و هم تو دل آدم ها از هر نسلی حفظ کرده.
خواننده ای که صداش گرم و دلنشین هست..صدایی که اورجینال هست و نه ساخته و پرداخته دستگاه ها و سازنده های ستودیو
مردی که خودش هم درد کشیده و درد خیلی ها رو میدونه.. ولی مهم تر از اون جرات بیان این درد ها رو داره
کسی که هرگز سکوت نکرده در مقابل بدی ها و همیشه با حرف هاش در طول برنامه هاش و یا مصاحبه هاش..اونچه رو که فکر میکرده میباست گفته بشه گفته
داریوش رو دوست دارم چون از همه ما ایرانی ها میخواد که با هم دوست باشیم و به کمک هم بسازیم...تا روزی که بتونیم دوباره به وطنمون برگردیمو باهم ایران رو بسازیم





عشق من عاشقم باش

تو غربتی که سرده تمام روز و شبهاش
غريبه از من و ما عشق من عاشقم باش

عشق من عاشقم باش که تن به شب نبازم
با غربت من بساز تا با خودم بسازم

عشق من عاشقم باش
عشق من عاشقم باش


تو خواب عاشقا رو تعبير تازه کردی
کهنه حديث عشق و تفسير تازه کردی

گفتی که از تو گفتن يعنی نفس کشيدن
از خود گذشتن من يعنی به تو رسيدن

قلبمو عادت بده به عاشقانه مردن
از عشق زنده بودن ، از عشق جون سپردن

وقتی که هق هق عشق ضجه احتياج
سر جنون سلامت که بهترين علاجه

عشق من عاشقم باش
عشق من عاشقم باش


عشق من عاشقم باش اگر چه مهلتی نيست
برای با تو بودن اگر چه فرصتی نيست

عشق من عاشقم باش نذار بيفتم از پا
بمون با من که بی تو نميرسم به فردا

عشق من عاشقم باش
عشق من عاشقم باش




18 October 2003

دود ميخيزد ز خلوتگاه من.
کس خبر کي يابد از ويرانه ام ؟
با درون سوخته دارم سخن.
کي به پايان ميرسد افسانه ام؟

17 October 2003

دیگه وقت نوشتن رسیده
دیگه تاب ندارم
دیگه ..میخوام آغاز کنم..
نوایی نو را

راستی که همه چی به دباره آغاز شده
حتی نوشته های دفتر خاطراتم
...
از من میپرسی چرا ؟
خوب به تو چه فضولچه ! تربچه پیازچه !
خونت کجاس تو باغچه..

وای که باز من امتحان دارم

16 October 2003

You're frozen



You only see what your eyes want to see
How can life be what you want it to be
You're frozen when your heart's not open
You're so concerned with how much you get
You waste your time with hate and regret
You're broken when your heart's not open


* Mmm,Mmm,Mmm.. If I could melt your heart
Mmm,Mmm,Mmm.. we'd never be apart
Mmm,Mmm,Mmm.. Give yourself to me
Mmm,Mmm,Mmm.. You hold the key

Now there's no point in placing the blame
And you should know I'd suffer the same
If I loose you, my heart would be broken
Love is a bird, she needs to fly
Let all the hurt inside you die
You're frozen when your heart's not open
You're broken when your heart's not open



You only see what you want to see
How can life be what you want it to be
You're frozen when your heart's not open
You're broken when your heart's not open




If I could melt your heart
If I could melt your heart





codebase="http://download.macromedia.com/pub/shockwave/cabs/flash/swflash.cab#version=6,0,0,0"
WIDTH="60" HEIGHT="30" id="2" ALIGN="">


TYPE="application/x-shockwave-flash" PLUGINSPAGE="http://www.macromedia.com/go/getflashplayer">



Frozen/Maddona



15 October 2003

دوستی با دوستان چه زیباست
دوستی با شما رو دوست دارم
دوستی با تو را

13 October 2003

همه جا
همه جا
همه جا
هنوزم میشه قربانی این وحشت منحوس نشد
هموزم میشه تسلیم شب و اسیر کابوس نشد
میشه باز سنگر از ترانه ساخت و ....

هنوزم میشه عاشق شد و از ستاره مایوس نشد

آره والا !
زندگی همینه
بالا .............................................پایین

بعد چند روز دارم میلاگم
سر و کلم حسابی شلوغ. فعلا که مشغولیات ذهنیم کم شده.
مهمترینش آشتی کردنم با حضرتشون هست ! خودشون اومدن آشتی...
چی بگم والا

خوب به زودی هم اولین امتحان رو داریم و خلاصه از این چیزا !

بگذریم.
دنیا نیز بگذرد

و ما باز شیفته ایم.. در این آسمان پر نور ز قرص ماه

شب بر من خوش

09 October 2003

::: Sohrab Sepehri :::

::: Sohrab Sepehri :::
امروز 10 ماه ده بود
کاش من نمره ام امشب 20 بیست باشد
خدایم..
یعنی روزی میرسد که خیسی گونه هایم تنها از نم نم باران باشد و نه شوری اشک این دل
خدایم..دیگر بریدم..
تو بگو چه کنم..

07 October 2003

I wish a world of rose

I wish a world of rose

شب های خسته ای هست
شب هایی کم نفس.. نفسی تنگ شده
شاید تنها از اینهمه تلاش
برای ؟؟
در انتهای قلبم..از این فرسودگی جز جز بدنم بیزارم
دویدن برای رسیدن ؟؟
اما آخر به چی ...
امروزم نیز فردا شد
و من پر از نفسم..هنوز دم دارم و در انتظار بازدمم ..چشم بر رویا میبندم..

Why ??

هفته جدید شروع شد.
من از فبل همه برنامه هام رو آماده کردم.اونقدر که درس هام زیاد هست مجبورم اول برای هر هفته برنامه رو جدا بنویسم و بعد روز به روز چک بزنم !
شب دیر تر از معمول خوابیدم
تو تخت کمی فکر های تلخ داشتم..آخرش با یه ولش بابا رفتم به دنیای رویا
رویاهایی که الان چندین و چند ساله همش کابوسند.. کابوس هایی که گاهی تمام تنم رو از عرق نگرانی خیس میکنه و گاهی من رو از بالای یک بلندی به سقوط وا میداره
صبح دمید
ساعت رادیوم شروع میکنه با آواز و آهنگ خوندن..6 و 40 دقیقه بامداد ! چشمام به زور باز میشه
دیشب حمام بودم..موهام تمیزه همه تنم بوی خوب میده ! از شب قصد کردم امروز پشت چشمام سایه بزنم..شلوار جین آبی روشن بپوشم و بلوز بنفش رنگی و گرم...
چقده خوشگل شدم. یه عالمه ماچ واسه خودم میفرستم..و میرم یه صبحانه 5 دقیقه ای بخورم ! چون طبق معمول باز مدرسم دیر شد
میدوم بیرون.. هوا که داره سرد میشه پس کاپشن هم می پوشم و د برو که رفتیم
به به ! اول از همه چند نفس عمیق.. و چشمام باز میشه.. باز به این طبیعت و شاهکار خدا نگاه میکنم و شکر میکنم که زنده هستم
تا دم دانشگاه یک ربع پیاده میرم..زود میگزره ! با خودم شعر میخونم گاهی..گاهی با خودم بالا پایین میرم ..لی لی میکنم..گاهی دور خودم میچرخم و میخندم.. همه اینا اگه روزش آفتابی باشه ..بارونی هم باشه عیب نداره دلم شاد باشه بسه
امروز با خودم دوربین اوردم که بلکه بعد اینهمه روز که از در میرم بیرون و هی به به چه چه میکنم برای این همه زیبایی پاییزی چند تا یادگاری بر دارم
چمن های رو زمین با نم صبحگاهی یخ زدند.. ازشون عکس میگیرم.. از همه عکس میگیرم.. از سایه بلند خودم هم..
رسیدم سر کلاس..به موقع و سر وقت..درس شروع میشه
واسم سخته..زیاد سر در نمیارم..چون کلاس های قبلی رو خیلی خوب گوش نکردم..ولی امروز آغاز اون هفته ای هست که با خودم پیمان بستم... پس با تمام چشم ها و ذهن ها به جلو خیره میشم
کم کم سردم میشه..کلاس باد میاد..رو پام کاپشن میندازم و منتظر زنگ تفریح میشم..
..
..
همینجوری 4 ساعت میگذره..کلاس اول تموش شد و دومی شروع... اونهم به آخرش رسید..اونم سخته.. چون واسه اونم هنوز به اندازه کافی وقت نگذاشتم.. آخه فکرم مشغول بوده.. هم...
میرم سر کلاس بعدی.. درحقیقت وقت ناهاره..ساعت 13 شده..میرم اونجا سر میزنم و اطلاعات لازمه رو بر میدارم و میرم پیش به سوی خونه..
ای وای یادم مییاد باید بانک برم..لعنت بهش که اینقده وقت آدم رو اونجا تلف میکنن.ولی باید کارم رو انجام بدم...امروز باید همه چی پرفکت انجام بشه.. امروز که حالم اینقده خوبه
راستش صبح که اینقده شاد بودم با خودم فکر کردم..خدایا یعنی میشه من یه روز از صبح تا شبش همش حالم خوب باشه ؟؟ نمیشه آخر شب حالم رو نگیری ؟ مثل همیشه که کارت این بوده ؟!!
رسیدم دم خونه ! وای چه گشنمه ! آی ننه ننه مــــــــــــــــــــــــــــن گشنمــــــــــــــــــــــــــــــــه ! جون مامی خونس..ولی چه فایده غذام رو که گرم نکرده تند تند حاضرش میکنم میخورم..بدو سر کامپیوتر
میلم چک میکنم و بعد آماده واسه برگشت به مدرسه ! ولی لامسب اینجا دیگه مدرسه نیست..اینجا دیگه نمیشه بچه بود...شوخی کرد..بازی کرد تو کله دیگری کوبید و برای بغلی جفت پا گرفت..
اینجا بایست تلخ بود و بس
لعنت به این مدرسه بزرگ ها
اینبار با یه همشاگردی باید بشینم برنامه ریزی کنم ! پروگرمرینگ ! اعتراف کن که هنوز خوب بلد نیستی.. چون بازم 100 وقت نگذاشتی..با همه وجودت حاظر نبودی..چون تا یک ماه پیش به همه قهر بودی..با این دنیای سرد اطرافت جنگ داشتی..
یادت بیار که تازه یک هفتست آشتی کردی..تازه از اول پاییز هست که با خودت عهد بستی..
عهدی جدید..
تمام عهد های گذشته رو اجرا کردی ..حالا نوبت پیمانی تازه بود..بالا تر..قوی تر..سخت تر و هدف مند تر
تا ساعت 19.30 اونجا هستی..کارات رو میکنی..آخر سر هم به قولی که به چند تا دوستات دادی عمل میکنی و براشون عکس های یادگاری تابستون رو میفرستی..آه

شبه..
ساعت 20 رسیدی خونه..
نفس نداری
زود جیش میکنی...ولی امروز هوس میکنی الان نماز بخونی..و میری پای جانماز..
چقدر یه هو همه بدنت شل شد..رها شد..چقدر دلت تکیه گاهی خواست..برای لحظه ای آرامش..
میری میخوابی..یک ساعت..والا که سردرد زنده نمیزارتت
ساعت نه و نیم شب پامیشی..گشنه ای..کمی غذا.. تو اتاق پذیرایی میشینی.. اول دلت یه جوری میگه یه سلام بکن...آروم زیر لب میگی سلام..و میشینی..ولی صدایی در جواب نمیاد...همون بهتر که تو دلت گفتی سلام..امروز هم اضافه شد..الان چند هفته شده باهاش یه کلام هم حرف نزدی ؟؟؟ به جهنم..پدری که به قلب دخترش تیر بزنه..
برمیگردی تو اتاق..
ایمیل چک میکنی..چقدر طول داد اینبار واسه 3 تا میل.. از لینا دختر همکلاسی جواب گرفتی
برای اون و آندریاس نوشته بودی کی قراره با هم کار لاب داتا رو انجام بدید !

لبنا نوشت..
" ما نمیخواییم با تو کار کنیم.. قبلا با هم کار کردیم..ولی تو مشق های از قبل تعیین شده رو انجام نمیدی.. باید درس بخونی..اصلا تو چیزی اسمبلی بلد هستی ؟ برای این لاب چهار تو باسست او 3 تای قبل رو یاد گرفته باشی.. تو بلدی ؟ لینا نوشت تو رو به عنوان دوستم دوست دارم فقط نمیشه در یک گروه کار کنیم..چون خودش زحمت میکشه و کسی نمیتونه ازش کولی سواری مجانی بگیره.. لینا نوشت امیدواره من خوب موضوع رو برداشت کنم و هواسم رو به مدرسه بیشتر بدم..برم و با گروه خودم کار کنم..
...
...
...
....
چشمام پر اشکه.. بغضی سوزناکی گرفته منو..چه نا انصاف.. چطور تونسته این حرف ها رو نسبت به من بزنه..کی ما با هم کار کردیم و من مشق هام رو از قبل نکردم ؟ چرا به من تهمت زده.. کی گفته من مدرسه منظم نمیام..من که امسال سر همه کلاسها حتی سر وقت رفتم...هیچ وقت جا ننداختم..همش هواسم رو به سمت وظایفم سوق دادم..لینا مگه پارسال دوست من نبود ؟ آه لینا تو قلب من رو سوزوندی..

ناراحت شدم..خیلی زیاد..تنم میلرزید..من هرگز از کسی نه نشنیدم...تا به عمرم..هر وقت هم نه بوده..من تمام تلاشم رو برای بدست آوردن کرده بودم..
تنم داغه..نمیدونم چه جوابی به این بیرحمی و تهمتش بدم..
نمیدونم به کدم زبون تلخ و سرد بیگانه میبایست برای لینا بنویسم :
"
لینا :
تو کجا بودی پارسال وقتی من شب ها تنها 3 ساعت و گاهی 2 ساعت میخوابیدم..صبح ها 4 در سرمای سوزناک پاییزه بیدار میشدم..یک ساعت و نیم به دنبال قطار های سوسو کننان میدویدم تا به مقصدی برسم..برای رسیدن به هدفم..که همانا به دست آوردن گواهینامه ای بود که تو راحت با نشستن در کنار دست پدر یا مادرت در ماشین آنها و بدون پرداخن هزینه ای..قیمتی بس گذاف..به قیمت خستگی و درماندگی روح و جسم و وجودام.. راحت.بدست آوردی...
لینا :
تو کجا بودی پارسال وقتی من هر هفته میباسست وسط کلاس درسم پیش دندانپزشک بیرحم میرفتم تا بهای به دنبال خواسته هایم رفتنم رو بپردازم..بهایی برای ورزشی برای آزادی روحم از جسمم که به قیمت بـــــــــــــــــــــنگ..تکه شدن زیبا ترین دندانهایمم پایان یافت
لینا :
تو پارسال کجا بودی وقتی که من در منجلاب دلتنگی و افسردگی..در غم دوری عزیزانم میسوختم..میگریستم..فریاد میزدم..ولی تنها صدای دفن شده ام را میشندیدم..
لینا :
تو پارسال کجا بودی وقتی من نگاه کردم به پشت سرم و....

لینا اینها را بران تو گفتن چه سود ؟ این درد ها..این سختی ها..این همه تلاش برای رسیدن به آنچه تو در دریایی از داشتنی ها متولد شدی..
پس تنها برایت نوشتم..

"
لینا..
من هم میتوانم همانند تو دیگری را محکوم کنم و متهم به هزاران نادانسته
اما من جرات دارم تا در چشمان تو مستقیم نگاه کنم و حرفم را بزنم..
پس فردا تو و آندریاس را هردو بعد کلاس میبینم و حرفم را...شاید هم بغضم را خواهم گریست.. "
...

و شب آمد..و من لرزیدم..و تمام معده من پر از اسید شد..نیکو گفت چت شده ؟ چرا مثل غمزده های افسرده هم گوشه تخت میشینی..آب میخوری و فکر میکنی..
ابرو هاو رو دادم بالا و گفتم ؟؟ چی ! من ؟؟!!
...

و در دلم تنها از خدایم خواستم مرا ببخشد.. برای همه بدی ها و احساسات شاید تلخ و منفی درونی که نسبت به سایر آدم های روزگار داشته ام..
که همانا آنها نیز...حق دارند از من گلایه کنند...برای پاک نبودنم از همه نخوت ها و تلخی ها..
شاید لینا راست میگفت...

خدایا باز بر تو نماز میگذارم امشب..بلکه مرا آرامش دهی..
امشب هم به قولت وفا نکردی..و صبح زیبای مرا ...با بغض و ترس به پایان بردی..

02:17 بامداد‎

04 October 2003

خوب یه حالی دارم به اوضاع و احوالم میدم
امروز زفتم برای کلاس سازم..معلمش رو دیدم و بله !
واسه اولین بار طرز درست گرفتش و حالت دست و گردن و انگشتا..
جانمی چه صدای نخراشیده ای ! لامسب چطوری باید از پس همسایه ها بر بیام من !

یه کلومآ قا جون ! نه اصلا خانو جون !

مام ویلون زن شدیم !
هـــــــــــــــــــــــــــــــورا ! به سلامتی من !


دیگه از هفته دیگه باید برم سر کار ؟! آخه بچه مگه مرض داری ! با اینهمه کتاب و درس که روسرت خراب شده ؟؟ کارت چیه نون و آب نداری ؟
راستش نمیشه ! میبایست پول در بیارم..حتی شده به قیمت جونم.. برنامه هام بسته به تلاش خودمه و بس !
ایشالا که جور میشه ! وقت واسه همه چی میارم :)) البته یکی هست از یه آسمونی همش منو تشویق میکنه.. دمش گرم..جیگرشو.. خودشم در تلاشه ..دو تایی با هم قول دادیم..هرچند من وفادارخوبی نیستم به خصوص به قول ها
حتی قول مامان بزرگم رو شکستم که گفت دیگه لب به شیریینی شوکولات نزن !

آخ آخ آخ

خوب منفی ها رو ولش !
دیگه چی بگم ؟ من حرف زیاد دارم ولی کی حوصله بحث جدی داره ننه جان ! فعلا که این آق مستر هکسی بد حال ما رو گرفته ! یعنی ازش دیگه حرسم میگیره ! الان 2 ماه هست منو سر کار مفصل گذاشته واسه تعویض فالب بلاگ ! مثلا کلی ازش خواهش که بابا بیا تا اول اکتبر اینو جور کن من برم توش زر بزنم ! انگار نه انگار ! وقت بلاگ نویسی داره کامنت هم میده ! در پیت من رو ولی چرا سامون نیمده ؟؟؟
میگم روم زیاده دیگه نه ؟

راستی حیوونی این شیده ! بابا چرا همه به این دختر گیر نیدن اینقده ! مگه چی مینویسه جز اینکه کار میکنه و شوهرش و دوست داره و غیره زالک ؟ الان یه 3 ماهی هم هست میخوام واسش میل بزنم که ؟ِِِِِ

اوکی دوکی
برم بخوابم.. امشب هم میخوام دعا کنم.. ولی امشب سپشییال واسه من و یه پیشی هست
واسه برنامه هامون..واسه آینده !
ایشالا که حالش خوبه ! اگه میشد یه کارت کش میرفتم بهش زنگ میزدما ...

شب لالا نی نی :*

dard del

امشب که شبه
دوست دارم چند کلومی بنویسم
هرچند همیشه دستام که میاد روی کیبورد یادم نیست چی میخواستم بگم

دیشب کلی بی حوصله بودم..حس میکردم یه مرگیم هست..ولی پیداش نمیکردم.دست و دلم هم به درس خوندن نمیرفت ! خسته کمی و بیشتر هوای یک گوش شنوا رو داشتم برای درد دل !
خوب زدم آن لاین .همش خدا خدا میکردم بیاد یکی روخط..یکی که الان 10 روزه بیخبر گذاشته رفته غیب شده ! و میخوام کلش رو بکنم
بگذریم ! اینقده شعر تو ستاتوس ام عوض کردم که آخرشم نفهمیدم چی دارم میگم
بالاخره یکی رو گیر آوردم چند کلام ور بزنم ! هرچند اونقدر حرفام سطهی بود واسه خودم.همشون غرغر ها و درد دل های کهنه شده بود..حس ها و درد های فراموش شده..ولی چرا گفتم ؟؟ نمیفهمم.
انگاری یه جورای تو دلم عقده شده بود یکی واسم دل بسوزونه ! نه شایدم اهمیت بده به احساسات من...
اینا اصلا مهم نیست..اونی که خودم فرداش یهو پرید تو ذهنم این بود که >
ای بابا ! تو اینهمه غر زدی ولی واقعیت اینه که الان که حالت خوبه..الان که دلت پر از امید و سرزندگی هست... پس این دری وری ها چی بود..که گفتی و باعث شدی یه مشت نصایح چرندتر از افکار خودتت به سراغت بیاند..
شاید هرکس دیگه ای این حرفام رو میشنید خیلی صاف و ساده و بی غل و غش باهام همدردی میکرد..کمی نصیحت دوستانه و بعدش هم..خوب راحت حرفاش رو تو دلم جا میدادم و آروم میشدم..
ولی انگار این یکی طرف شنونده ! همچین عرضه ای ندارشت ! البته این رو که میدونستم..همینجوری میخواستم امتحان کنم بینم فرقی هم حاصل شده بعد اینهمه تجربه یا خیر
که خوب نتیجه هم جز سرکوفت و منفی نگری های همیشگی و محکومیت من چیز دیگری نبود !

خلاصه یه تنیجه اخلاقی میگیریم از این حادثه ! اونم اینکه > اولندش اگه حسی گذشت..ازش سخنی دیگه نیارید...دومندش یه تور پاره رو که هزار بار نمیندازن تو آب بلکه یه بار یه ماهی رو قلاب کنه !
مگه نه ؟؟

این شرط شامل اون آخرین کلمه قبل خدافظی هم میشه ! چه راحت خودش رو آدم گول میزنه

بگذریم. این نوشته کنی وصف حال گذشته بود. حالا که حاله..بزار برم نو شم بیام از خوبی ها بگم.

فعلا

02 October 2003

چرا همه حس های خوب زودی از بین میره
حتی احساس آرامش
روزی که با خنده و نشاط صبحگاهی شروع شده باشه.. نفس تازه ای که از پیاده روی در فضای سبز صبح توی همه ریه هات نفوذ کرده باشه..
تموم ساعات تلاش میکنی..همه جونت رو روحت و فکرت رومتمرکز میکنی رو اونچه میبایست مهم باشه
از همه اونچه به نظر زیادی میاد دوری میکنی تا بیشتر به نتیجه برسی
آخر شب که میشه..دیگه جونی واست نمونده بس که از روی همه موانع سخت و بالا بلند هر روزه پریدی..
میری رو تختت میوفتی..به لیوان شیر میریزی و از شدت سرما میری زیر پتو تا کمی جون برگرده به رگات
و در نهایت میبینی که همه انرژی از دست رفته ات مال دلتنگی هست و بس
همون درد بی درمون همیشگی...

وای بر ما انسان های این زمین خاکی..

کی میشه من پرواز کنم
هان ؟ کی میشه...

H I L I T E

H I L I T E

امشب یهویی هوسی زدیم با چند تا دوستام بریم یه کلوب جدید که باز شده. چهاشنبه شبا قراره واسه دانشجو ها باشه.. مثل گروه ما میمونه
خلاصه تا رفتیم اونجا از واکت" نگهبان دم در" تا مهموندار و همه مهمونا ! ایرانی بودن ! انگار ی اومدی مولن روژ ! "تنها رستوران ایرانی الانای ستکهلم "
خوب بود کلی بعد مدت ها قریدم. کفشام و دیگه در آورده بودم
ولی از همش جالب تر واسم یه آدم بود. دوست پسر دوستم. تا حالا ندیده بودمش. جدید بود. اولین صحنه ! کلیک هاها عجب ! چقده شبیه یکیه ! از نظر ظاهر.. قد و قواره.. هیکل !
خوب اسم ؟ پویا. به به ! اول اسمش هم که یکیه ! داره جالب میشه
صدا ؟ ..هآ هآ
واقعا کف .انگاری ایشون اونجا بود که من یاد یه ایشون دیگه بیوفتم
خلاصه..اینقده محکم دخترش رو چسبیده بود که ؟ِ دیگه من هوایی شدم

بابا کجایی تو ! منم میخوام !! از اون ماچای آبداررررررررررررررررررررررررررر

شب لالا نی نی

new thoughts come to my toughts