30 April 2006

Valborgsmässoafton *



شبی که بهار شروع می شود

سنتی قدیم در سوئد، شبی که والبوری خوانده میشود را به عنوان آغاز بهار می شمارند. حتی اگر برف بر روی زمین هنوز نشسته باشه و یا هوا بیش از اندازه معمول (10 تا 15 درجه) گرم باشد .
والبوری اسم یک زن مقدس است که در قرن 700 درکلیسا در کشور آلمان زندگی میکرد و همانجا از دنیا رفت. روز اول ماه می به نام او نامگذاری شده و شبش جشن والبوری برگذار میشود. مشابه تمامی جشن ها در سوئد، شب قبل از یک روز تعطیل و مقدس به جشن اختصاص دارد.




سنت روشن گردن آتش

بسیاری از اعمال این سنت آتیش روشن کردن از آلمان می آید، زیرا که در زمان قدیم در آن کشور آتش روشن کردن باعث ترساندن و دورکرن جادوگرها در این شب بوده است. در کشور سوئد ابتدا در قرون وسطی در قسمتهای شرقی کشور شروع به اجرای این سنت شد. اما در قسمت های غربی از قبل در زمان عید پاک آتیش روشن کردن جزوی از برنامه ها بوده است. بعد از مدت ها و در اواسط قرن 18 میلادی روشن کردن آتیش به تاریخ 30 آپریل و یا شب والبوری تغییر پیدا کرده است.

در زمان قدیم ، مردم معمولا در روز اول ماه می گاوها و بزهایشان را در جنگل رها می کردند. تا حیواناتشان در تمام تابستان از علفزار استفاده کنند و بچرند. روشن کردن آتش برای همین در نظر آنها در این تاریخ سنبل خوبی داشته است. علت آن این است که گذشتگان باور داشتند که گرگ ها و جانواران وحشی بدین طریق خود را ازگله دور نگاه میدارند.

امروزه جشن والبوری بیشتر از طرف شهرداری های شهرها و مراکز بزرگ پارک و جشن های ملی برگزار میشود. و در کنار این مراسم برگذاری کنسرت های موسیقی و در سالهای اخیر سخنرانی افراد مهم جزئی از این سنت دیرینه شده است.
همچنین بسیاری از دانش آموزان سال آخر دبیرستان پایان دوران پرتلاش 12 ساله درس خواندن مستمر خود را و شروع آزادی جدید را با برسر گذاشتن کلاه های سفید سنبل فارق التحصیلی جشن می گیرند.



پرچم برافراخته چرا؟

سنت دیگر این روز برافراشته داشتن پرچم دو رنگ آبی و زرد سوئد است ، به علت جشن تولد شاه کارل گوستاوکه امسال تولد شصت سالگی خود را جشن گرفت
Carl XVI Gustaf of Sweden





28 April 2006


*جشن بارون

صدای نم نم بارون رو با پوست بدنم حس میکنم و نوای آهنگش رو با طپش قلبم می شنوم

صبح به این بهاری وقتی که جوونه های گلهای درخت پشت پنجره داره دونه دونه سر باز میکنه، بایست تنها از سینه نفس عمیق کشید و بوی خاک برگ کاج رو توی شش ها داد
بهار شده ، بیایید برید طبیعت رو ببینید و با طراوت اش از نو سبز بشید. بیایید از توی لونه گرمتون بیرون و رخوت رو از تنتون بشورید.

بیایید نوای بارون رو با هم سر بدیم که زمین دوباره نم گرفته

وقتی عالیجناب لیدی منتقد از تخت گرم ونرمش می کند تا زیر بارون بدود و حال کند و به حال هرکی خواب است بخندد :) ایـــــــــول. این هم آهنگی که همزمان با آغاز نم نم بارون توی گوشم می شنیدم. فقط بدیش این بود که اینجانب هیچ حس عاشقونه ای نسبت به بارون و بساطش نداشتم اما این از لذتش کم نمی کرد

http://www.iransong.com/g.htm?id=780&title=Parseh



بارونو دوست دارم هنوز
چون تو رو یادم میاره
حس میکنم پیش منی
وقتی که بارون میباره
بارونو دوست دارم هنوز
بدون چتر و سرپناه
وقتی که حرفای دلم
جا میگیرند توی یه آه

شونه به شونه میرفتیم
من و تو تو جشن بارون
حالا تو نیستی و خیسه
چشمای من و خیابون
شونه به شونه میرفتیم
من و تو تو جشن بارون
حالا تو نیستی و خیسه
چشمای من و خیابون

بارونو دوست داشتی یه روز
تو خلوت پیاده رو
پرسه پاییزی ما
مرداد داغ دست تو
بارونو دوست داشتی یه روز
عزیز هم پرسه ي من
بیا دوباره پا به پام
تو کوچه ها قدم بزن

شونه به شونه میرفتیم
من و تو تو جشن بارون
حالا تو نیستی و خیسه
چشمای من و خیابون
شونه به شونه میرفتیم
من و تو تو جشن بارون
حالا تو نیستی و خیسه
چشمای من و خیابون

26 April 2006

Sometimes *



Sometimes I run sometimes I hide

Sometimes I’m scared of you

But all I really want is to hold you tight

Treat you right, be with you day and night




This picture is originally taken by carla numan & published @ flickr. The URL is http://www.flickr.com/photos/cmm/76542542/ & the photographers rights reserved. Please respect it and DO NOT DOWNLOAD the picture without asking!

23 April 2006

چه سالروز خوبی *

کلی دلم میخواد چیز های خوب بنویسم اما همزمان دلم میخواد خصوصی باشه
پس فقط اکتفا می کنم به اینکه ، خوشحالم امسال تولد یکی از بهترین دوستام در اولین مرحله و محبوب قلبم در مرحله دوم رو کنار هم جشن گرفتیم

گاهی اوقات از زندگی یک آدم چیزهای قشنگی میشه آموخت که توی فنسی ترین و لوکسوری ترین دراما های تی وی هم نمیشه پیداشون کرد. اگر آدم ها فقط قدر بدونند

پس نوشت. این جمله آخر به قصد همه اش کلمات انگلیسی فارسی نویسی بود. شما غصه نخور

17 April 2006

رسواهای فوتبالی و عدم هماهنگی *


کم کم داره آفتاب و گرما سراسر اروپا و سایر کشورها رو فرا می گیره و پیامدش ، شوق فوتبال و جام جهانی تازه داره داغ میشه. اما همزمان در بعضی جهات ، مثل همیشه جنجال خواهد بود ، که یکیش هم تیم ملی ایران و حواشی اون هست
نه تنها اینکه ماشالا الان همه کشور های دنیا به شدت حامی ما هستند، و کسانی که خودشون رو رئیس کشور می دونند ،روز به روز برای بهتر شدن وجه ایران توی سراسر دنیا فعالیت می کنند، کشورهای دیگه هم حسابی حال می دند و رسوا های ورزشی ما رو حسابی در صفحه اول روزنامه هاشون می نویسند.


امروز نوشته صفا رو خوندم در مورد اینکه چطور آدمهای موفق هر دو دسته دوست و دشمن رو با سرعت زیاد دور خودشون جمع می کنند، اما بایست بگم کاملا به نظرش مخالفم. اگر کسی به شهرت رسید، مفهومش نیست که تمام کارهاش بایست مورد قبول باشه ، و همزمان همه موفقیت هاش رو هم نبایست زیر پا لگد کرد. درست که کسانی که موفق میشند، همیشه دشمن تراشی هایی هم برای خودشون میکنند که در زمان مناسب با سیاست تمام سنگین ترین ضربه ها رو می تونند به آدم وارد کنند. اما چطور میشه قبول کرد که روابط انسانی یک آدم جدای موفقیتهای پروفشنال و کاری اون است.

اگر کسی مثل مهدوی کیا، مثل خیلی مردهای دیگه ایرانی و مسلما کسانی که زیر پرچم دینی مثل اسلام چند تا زن داشتن رو برای خودشون مجاز می دونند، آیا مفهومش این هست که کسی که از سن 20 سالگی بیشتر زمانش رو در کشورهای اروپایی گذرونده و با مقررات اونها قدم برداشته، میتونه هرطور که دوست داره عمل کنه ؟ تمام کسانی که به نوعی معروف می شند، بایست بیش از گذشته مراقب کارهایی که می کنند باشند. نه اینکه راه اشتباه رو انتخاب کنند و انتظار داشته باشند به خاطر محبوبیتشون مورد مواخضه قرار نگیرند. در دید من هیچ فرقی نیست میون کسی مثل مهدوی کیا که حالا پنهان کاریش لو رفته ، و یا هزارن هنرپیشه هالیودی که در روابطون خیانت میکنند. مسلما هنر یک بازیگر یا یک فوتبالیست نبایست کاملا جدا هست از اونچه در زندگی خصوصی اش انجام میده. اما اگر اشتباه کرد و هزاران آدم دیگه مشاهده گر بودند، دلیلی برای حمایت تنها برای خاطر محبوبیت نیست


اما اگر برگردم به موضوع فوتبال خودمون و آهنگ هایی که قرار است به عنوان ترانه فوتبالی در طول سال پخش بشه و شور و هیجان رو به همه منتقل کنه

درسته که هنوز کسی سر و صدا نکرده و هم آرش و دی جی الیگیتور با زبون بی زبونی گفتند که از طرف فیفا به اونها پیشنهاد ساختن آهنگ داده شده ، و بعدش هم از طرف ایران و دولتش که همیشه ساز مخالف زده میشه ، علیرضا عصار مسئول ساختن این آهنگ شده. و امروز در سایت استکهلمیان خوندم که مهرداد و مهرزاد جاوید هم آهنگی برای فوتبال و جام جهانی درست کردند که اجازه داونلود هم داده اند. خوب ما همه خوشحال میشیم به جای فقط یک آهنگ سه تا یا سی تا باشه. اما اگر اختلاف و مسائل دیگر بخصوص مالی و سودش باعث مشکلات اصلی ایرانی ها یعنی عدم هماهنگی و اتحاد بشه ، متاسفانه هیچ کدوم این آهنگ ها ارزشی نخواهند داشت


حالا گوش بدیم و گرم کنیم



پایین صفحه هم لینک آهنگ آرش و دی جی الیگیتور هست

15 April 2006

جمعه طولانی *


امروز رسما تعطیلات 4 روزه دوران عید پاک شروع شد. در حقیقت میشه گفت از پنج شنبه خیلی جاها فیتیله و تا دوشنبه تعطیله کرده اند . من که از دوشنبه رسما عازم سفر دوروزه به گوتلند شدم همراه با خواهرم. کلی خوب بود، آروم و دریا و غروب آفتابش لذت خاصی داشت. یکی از دوستان قدیمی رو هم دیدیم و کلی در مورد علی کریمی و النگوهایی که واسه دوست دخترش توی دوبی خریده حرف زدیم

بعد از اون دوروز، هنوز برنگشته باز سوار کشتی شدیم همراه با یه دوازده نفر دیگه جوون شنگول منگول و توی هپروت برای تولد خواهری کلی بگو بخند کردیم و رقصیدیم. راستش گاهی به جوون های اینجا بزرگ شده غبطه می خورم که چه راهت خوش اند ، چه راحت مست و فارق از هر مسئولیت و تفکر به کونسکونس اعمالشون در مستی. من خودم خیلی سخت بشه بنوشم برای خوشی و مستی. اصولا امتنا می کنم چون بدنم بهم اخطار می ده وقتی بیش از یک دو لیوان الکل می نوشم ، اما بیشتر برای خاطر سلامتی ام است که نه در پارتی و نه با خود بودن لب بر جامی تر می کنم. راستش دروغ هم نگم تنها یک بار حسابی مست شدم و حالم بد شد ، جریانش هم مال چهار سال پیش بایست باشه ! خلاصه حالم از آدم هایی که اونقدر بی جنبه می نوشند و بعدش بالا می یارند بهم می خوره [...]

امابعد از عوضش خودم کلی رقصیدم که صبحش تا 12 خوابیدم. مدت ها بود اینقدر شاد و سرخوش نرقصیده بودم. شش ساعت تمام !! کلی هم کشتی و زمین دنس شلوغ و ماشالا پر از ایرانی. مهم این بود که به خواهر جونم خوش بگذره که اینطور هم شد. همشه حواسش به همه هست و توجهش رو با همه دوستاش به میزان مساوی تقسیم می کنه. امان از دل مهربونش. واقعا کسی مهربون تر از دل خواهر من رو نداره. تازگی ها خیلی دارم از دست تاف بودن خودم شاکی میشم ، شاید حدااکثر تا دو سال دیگه با هم هم خونه باشیم، بعدش هرکدوم به سوی کیش خویش و واقعا دلم نمی خواد افسوس بخورم که چرا بیشتر با هم نبودم و بیشتر در این دوران بر روی گونه های نرم و مهربونش بوسه نزدم. خدا حفظش کنه که باعث افتخار منه و الان اشک توی چشمهام جمعه داره میریزه ، وای به روز کسی که بخواد دل ساده اش رو بشکنه.... وای بر اون روز

دیشب هم که از کشتی اومدیم، بعد از دوش گرفتن، چنان دل تنگی سنگینی تو همه روحم جا خوش کرد که می خواستم سرم رو بکوبم تو بالشت ! تنها راه دلشادی رو زنگ زدن به کسایی که برام عزیز هستن دیدم. بعد از مدت ها از همه دختر عمو پسرخاله هام حال و احوال کردم و با دوستانم که ازم دورم حالی پرسیدم. و چقدر بهم انرژی داد این حرف ها و قربون صدقه ها

عصر جمعه طولانی به استراحت و پیاده روی عصرانه و گپ دو یار گذشت... هرچند قلب دو یار گریست، لبانشون تر شد، بوسه ها در سرما خشکید، اما باز دستهاشون گرم شد در دریای محبت

دلم گرفته الان و آهنگ آرومی گوش می دم. بامداد و من بیدار.. باز قول دادم بیدار نباشم و هرگز عمل نکردم

07 April 2006

بایست نظر دهند یا نه *

چند وقتی هست نمی تونم بنویسم، اتفاق هست، روزمره و مهمات هم هست. اما قلم نوشتن نیست
دوشب پیش این نیما عصیان رو دودستی خفت کردیم بیا جون ما این قالب ما و ایراد هاش رو درست کن، بنده خدا این دوست مهربون کلی هم وقت گذاشت هی درست میکرد! اما من وقتی ریپابلیش می کردم، برمی گشت به حالت اولیه ! آخر کاشف در اومد که ایراد واسه اینه که بنده خنگول !! هنوز توی بلاگر از طرف خودم لاگ این هستم در نتیجه همه تغیرات به حالت اول بر می گشت ! بگو زرشک !! می خوام قالب رو برای بهاریه عوض کنم اما چون آرشیوم ایراد داره اول مشکلش حل بشه بعد قالب عوض بشه. آخه یکی نیست دامن ما رو بگیره ؟ :( اوهوی اوهی

ماه آپریل هم تند تند داره میره؛ امروز گوش شیطون کر طرف دانشگاه پیدام شد، کلاس داشتیم البته والا سرم رو بزنی دوست ندارم توی این ساختمونا باشم. یه جورایی بد بیزارم. آره داشتم می گفتم، دانشگاه تقریبا خالی بود، همه جیم زده بودن، ساعت تازه دو ظهر بود، اما معلوم بود جز این چینی های بیکار و پاکستانی های خوره، همه خودشون رو برای تعطیلات عید پاک آماده کرده اند

من که این هفته آخرین روز کارم رو هم با خوبی و خوشی به پایان رسوندم، یه روی ممبر هم رفتم واسه رئیس و هم یه جورایی با حرف های چرب و چیلی نیشش رو تا بناگوش باز کردم، هم از خودم تعریف شنیدم و هم اینکه حرف و انتقادم رو بهش گفتم. اما بایست در پایان از خداوند منان حسابی متشکر باشم. چون درست موقعی که شدید نیاز به پول از جیب خودم داشم این کار رو جور کرد، و من توی ماه مارش میشه گفت هفته ای یک روز بیشتر کلاس نداشتم درنتیجه تونستم کلی کار کنم و پول هاش ایشالا ماه دیگه میاد تو حسابم کلی کیف می کنیم !!

این هفته آینده، که قراره به قول این عزیز گرامی همه به هم تخم مرغ بدند، ما هم کلی برنامه داریم . دوشنبه و سه شنبه با خواهر عزیزم که چند روز پیش تولدش بود دوتایی می خواهیم بریم گوتلند. وای اینقدر خوشحالم، درست سه سالی فکر کنم گذشته آخرین بار رفتم گوتلند، اون موقع تازه بلاگ نویسی رو شروع کرده بودم، اونبار هم من و نیکو و یک رفیق قدیمی که دیگه ستکهلم زندگی نمی کنه با هم سه تایی شر و شیطون اما تابستون رفتیم و واقعا عاشق فضای ساکت و قشنگ این جزیره شدم. میشه گفت همون صدف سوئد این جزیره کوچیک اما توریستی و باحال سوئد هست. فردای اینکه برگردیم هم همه با دوستان می خواهیم بریم کشتی برای تولد نیکو جونم جشن بگیریم. دخترک کلی دیگه گنده شده، باورم نمیشه انگار همین امسال تولد 21 سالگی من بود...حالا نیکو بیست و یک رو هم گذروند. هر روز هم خوشگل تر میشه بزنیم به تخته
و اما آخر هفته تعطیلات رو ، یعنی جمعه بلند رو اگه خدا بخواد! و جیبمون کفایت کنه قراره با دوست پسر جونم بریم اسکی. و این رو هم یکی دوسال هست نرفتم و اگه امسال هم نرم واقعا زن نیستم !! اما مهمتر این هست که بعد از اینهمه مدت که کلی زحمت کشیده به خودم استراحت مفصل بدم که بعد از تعطیلات دوران سفت و سخت درس و دانشگاه شروع میشه

امشب بایست تصمیم بگریریم که چه تاریخی می خواهیم تابستون برای فوتبال جام جهانی بریم آلمان. فردا نیکو بایست تاریخ تعطیلاتش رو به مسئول کارش اعلام کنه، و ما هنوز در اندر خم داستان اجازه هست یا نیست داریم دور خودمون می چرخیم.

نمی دونم چطور توضیح بدم، ولی برای من قابل درک نیست که توی این سن هنوز بایست نظر مثبت پدر و مادرم رو جلب کنم برای کارهایی که می خوام انجام بدم.
در این باره دفعه بعد

یک بلاگر جدید از این ستکهلم سرد به جمع ما اضافه شده، به اسم سفید برفی :) خوش اومدی ، تشویقشون کنید »:)) هاها
http://www.sefidbarfii.blogspot.com/

02 April 2006

bomb

دروغ سیزده؟؟
the link
http://tv4.se/nyheter/454810.html

خوب امروز فهمیدم که دیشب نزدیک بود به لقالله بپیوندم !! همش این یک جک سیزده یا دروغ آپریل نیست

دیروز نزدیک های ساعت شش و نیم بعد از ظهر داشتم بعد ا ز چند ساعت شنا و حال و حول تو استخر توی مک نشسته بودم و از یکی از احالی منطقه مسکونی ساعت حرکت قطار رو به سمت خونه پرسیدم. گفت نمی دونه اما می دونه که برنامه حرکت قطار و اتوبوس ها کنسل شده به علت اینکه پلیس منطقه رو برای پیدا کردن کیسه ای مشکوک به بمب بسته !! اول ابرو هام رو از تعجب بالا دادم

بعد هم که برای اینکه گول دروغ اول آپریل رو نخورم و مطمئن بشم جریان چیه از طریق واپ موبایلم وصل شدم به نت و چند تا سایت خبری رو چک کردم ! صحت خبر دستم اومد ولی تا برسم خونه در شک و تردید بودم ، علاوه بر اینکه برنامه قطار که من نزدیک ساعت 19 شب به موقع و بدون هیچ هیجانی بود
اما شب که توی اینترنت و تکست تی وی اخبار مربوط رو دنبال کردم، فهمیدم واقعا یک کیسه مشکی توسط راننده قطار پیدا شده که به علت مشکوک بودن ، پلیس فرا خونده شده و پلیس هم برای خنثا کردنش تمام برنامه حرکت اتوبوس و قطار ها رو کنسل کرده بود!!! من حالا کی رسیدم ساعت ده دقیقه به هفت! و این شلوغ بازی ها تا ساعت 18:30 ادامه داشته !

اما اونچه حسابی جا خوردم این بوده که درست همون روزی که ما برای استخر و تفریح از ابرقو سوار قطار شدیم و رفتیم سیدپولن درست همون روزاین اتفاق افتاده و همون مرکز و همون ساعت ها

مهم قضیه اینجاست که ، قدرت انفجار مواد درون کیسه ، به شعاع پونصد متری می رسیده !خوب انشالا امسال که حسابی خوب شروع شده، فردا هم سیزده بدر و خلاصه اگه ما رو ندیدید حلالمون کنید ! وسلام نامه تمام

How Are You Doin ?


How Are You Doin ?
Originally uploaded by MontagheD Bahal.
امشب که دلم گرفته بود... شاید فردا

شاید شبی؛دیگر سوالی دیگر نباشد

شاید وقتی؛ دیگر یادی از آن روزها نباشد