* سال هشت آمد نیز هم
وارد شدن به مرحله ای از زندگی که بیشتر از هرچیزی، تمرکز می طلبه و تلاش؛ فرصتی برای خالی کردن حرفها و احساسات در آدم نمی گذاره. همون لحظات باقی مونده رو هم می تونی با انسانهای لمس شدنی و یا در تنهایی خودت بگذرونی که هردوش ترجیحا مدتی هست به نوشتن بر این دفتر خاطرات آنلاین اولویت داشته.
شب 9 سپتامبر امسال هم اومد و برای من مثل هرسال ارزشمند بوده و هست. موقع خواب وقتی زمان رلکس کردن همه اعضای بدنم رسید، به یاد خدا افتادم. یادم افتاد مدت هاست سلامی بهش نکردم و حالی ازش نپرسیدم. درسته هر روز سعی می کنم خوب باشم اما گاهی سری بالا بردن برای نشون دادن اینکه هواسم هست بد نیست. بهش گفتم می دونم چه نعمات زادی بهم داده.همین که الان سالم ام و می تونم نفس بکشم و همه اعضای بدنم درست داره کار می کنه بزرگ ترین نعمته. شکر گذار مهربونی هایی که در مسیر طی شده در این 8 سال بهمون داشته، و اینکه هر روز بهتر از قبل پیش می ره نه تنها برای خودم بلکه برای عزیز ترین هام.
خدای خوبی داریم، شاید هم دوست دارین اسمش رو بگذارید چرخه زندگی و یا هرچیز بی معنای دیگری. ولی من لذت می برم که اسمش رو خدا و قدرت و مهربانی اش بگذارم. لذت می برم با خودم احساس کنم شکر گذارم برای خوبی هایی که دارم. مثل یه آمریکایی که خودش رو بلس این لایف می دونه
سالگرد هشت سالگی اومدن ما به این کشور همزمان شد به شلوغ ترین روزهای پروفشنال من ، درس و کار و دوستان و بار و سینما و عشق و خانواده، همه و همه با یه ترکیب خوب. راضی ام.خیالم راحته. البته نگرانی و استرس موفق نشدن زیاد درونم دارم. ولی سعی می کنم از اشتباهات گذشته درس بگیرم تا در این مراحل موفق باشم ، نه برای کسی بلکه فقط بری خودم.
امسال سال سختی هست هم از نظر درسی و همه مراحل دیگه. می دونم که وقت زیادی برای نوشتن و خوندن نخواهم داشت. دلم نمیاد هرگز برای همیشه خداحافظی کنم، چون میدونم روزی یا شبی می رسه که باز دوست دارم احساساتم رو با شما تقسیم کنم.
تا اون شب که حساس ام و نیاز به خالی شدن
بدرود
09 September 2006
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
0 comments:
Post a Comment