27 April 2007
موندن تو ایران .:.
یکی از دوستام که ستکهلم زندگی می کنه به خاطر علتی ناخوشایند مجبور شد مدت سه چهار ماهی ایران بمونه
بعد از اینکه برگشت و با هم در مورد شرایط و روزگار گپ می زدیم، گفت که ترجیح میده که این سوئد رو و همه آزادی هاش، آب و هوای پاک اش، احتراماتش و .. رو ول کنه ولی بره جایی زندگی کنه که همه مردمش بی خیال و شادند و از هر لحظه زندگی شون دارند لذت می برند، حتی اگر نه پول دارند و نه امکاناتش
نتیجه گیری دوستم بر اساس آسایش و بیخیالی نبود که بهش اصلا خوش نگذشته بود. بلکه برای اینکه روحیه شادی که میون مردم در جریان داشت، احساسی که از توی خونه خود بودن بهش دست داده بود، و حس شهروند اولی داشتن، عوامل مهمی بود که شاید در آینده روی تصمیم گریش تاثیر گذار باشه
من با وجود اینکه شاید موافق باشم که پول و ارتباطات داشتن، توی ایران می تونه کلی آدم رو جلو ببره، اما نتونستم خیلی فاکتور ها رو هضمش کنم
احترامی که بین آدم ها نیست، به قول دوستم جهان سومی بودن همه چیز ، از کارهای اداری و بانکی تا خرید کردن ها، از قیمت های بالای امکانات حقوقی عادی، آب و هوای خراب و خیلی از این مسائل جانبی رو که بگذاری کنار و به مرور برات عادت بشه، یک سوال سخت برام بوجود مییاد
آیا شادی و بی خیالی مدل ایرانی ، می ارزه به بسته بودن راه های رشد و دیدن و درک کردن زوایای مختلف از فرهنگ ها و جوامع مختلف و مختلط دنیا
امسال هرکاری کردم نتونستم خودم رو تا به الان راضی کنم که سفری برای سرزدن به فامیل به ایران داشته باشم، با وجود اینکه پارسال هم تابستون برای مسابقات جام جهانی آلمان بودیم و میشه گفت نسبت به قدیم فاصله زیادی میون دیدارها گذشته
اما حس می کنم چیزی نیست که بخواد آدم از این مسافرت با خودش بیاره، هیچ تجربه ای، هیچ هیجان خاصی نیست که بخواهی به کوله بارت اضافه کنی
همه چیز تکراری و مثل قدیمه، همه آدم ها همون اند، همون قدر بی خیال و الوات و تکراری ، که همه این سال ها بودند. در کنار همه این ها، بی احترامی هایی که به انواع گروه ها و شخصیت ها در شبانه روز میشه ، جواب سوالم سخت می شه
یعنی بدی های سوئد ، خارجی بودن هاش، سرد بودن هواش، و سختی هایی که برای پدر مادرم داشته، آیا بدتر از نقاط منفی ایران هستند که آدم رها کنه و برگرده ؟ نمی دونم
شاید بلاگ خانوم از هامبورگ رو گاهی خونده باشید، ایشون یکی از کسانی هستند که از برگشتشون خیلی راضی اند
به همون دلائلی که بالا نوشتم، به همون دلائلی که ذهن دوست من رو جلب کرده بود
اینکه آزادی زیر چادر هست، هرچیز دیگری که بخواهی از پسر و دختر تا ...آفتاب برای سیاه شدن در تابستان
آیا اینها کسی رو به ایران برمی گردونه ؟ نمی دونم.. من که فعلا بلیطی نگرفتم ! مجانی هم بگند برو ترجیح می دم کسی رو بفرستم که براش بیشتر مهم باشه
خیلی عجیبه، نه من عاشق اینجا شدم ، و نه از ایران و آدم هاش بدی دیدم. عجیبه عشق و عطشی که هرسال از سه ماه قبل برای مسافرت داشتم و روز و شب رو می شمردم، اینقدر سرد شده باشه و به کل من رو نسبت به بازگشت مائوس کرده باشه
پی نوشت :قالب بلاگ اینجا خیلی رنگش تاریکه و زمستونی، کیه که منو دوست داره و قالب اینجا رو برای بهار و گرمای تابستون می خواد آماده کنه ؟ یه نفر ؟ صد نفر ؟ ایمیل بزنید یا کامنت بگذارید ! منم خیلی دوستش دارم اون آدم رو
:)
:*
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
0 comments:
Post a Comment