همیشه به عنوان یک زن تونستم حرف هام رو به گونه ای بزنم که شنوده ام چیزی رو بشنوه که مورد پسند من بوده است. خیلی وقت ها حتی برام سخت بوده که از احساس رقیق درون حتی برای صمیمی ترین دوست دختر تعریف کنم، که حتی اگر از عمیق ترین رازها هم خبر داشته باشد؛ باز هم دوست دارم که به چشم تحسین به من نگاه کند تا تاسف
وقتی با جنس مرد هم صحبت میشوم همیشه فراموش می کنم که شنونده ام چقدر ساده تر از من به ترکیبات جملات من گوش می دهد و بدون کشمکشی درکشان می کند. همین عامل رنگین شدن حرف ها و گاه متهم به پیچاندنشان در لفافه میشوم
این اتهام گران است چرا که هیچ زنی دوست ندارد دروغگو خطاب شود. گاهی تفکر پیچیده، نیمه دوم درک من از افکارم که هرگز از زبانم خارج نمیشود و همچنان در آسیاب مغزم در حال حلاجی است، همه و همه باعث ناگفته ها میشوند
اگرچه همه حرف های لیلا برای من صادق نیست، اما خوب میشود فهمید زنها چگونه با حرف ها و احساساتشان دور لفافه ها می پیشچند
24 February 2008
Little Kenadie .:.
کنادی کوچولو خیلی خیلی گوگولیه ! اینقدر نازه که از هر عروسکی خوشگل تره در مورد بیماریش و علت هاش توی اینترت میتونید بخونید. فقط کوتاه از حرف های مادرش، که زمانی که حامله بوده احساس میکنه مشکلی در حاملگی اش هست و شکمش به اندازه کافی بزرگ نمیشه، ولی دکتر ها حاضر به انجام آزمایشات نبودند تا که زمان می گذره و دیر میشه و بعد که آزمایش انجام میشه می فهمند که بچه داخل شکم مادر رشد نکرده بعد از تولد هم هیچ شانسی برای زنده بودنش وجود نداشته، ولی این فرشته کوچک پنجمین سال تولدش رو همین روزها جشن گرفته همراه با خانواده و برادر کوچک تراز خودش
در سایت اصلی خودش، اطلاعات بیشتر به همراه ویدو و وبلاگ مادر کنادی هست که میتونید بخونید و اگر دوست دارید بهشون کمک کنید
تا به حال هیچ سالی نبوده که حتی یک بار هم در تمام طول سال برف نیاد. امسال برای اولین بار هوای زمستون ستکهلم تا به امروز تقریبا فقط بالای صفر گشته که برای این کشور یک فاجعه است. ولی برای من به شخصه با وجود اینکه برف رو دوست دارم و از سفیدی آسمون و زمین لذت می برم تنها باعث خوشحالی شده. علتش هم این هست که هوا همش ملایم بوده
نه به ده سال پیش که با زمستونی با دمای هوای منفی بیست درجه مواجه شدیم و نه این زمستون بهاره هرچند برای ما این بی برفی لذت خاصی نداشته جز احساس یک پاییز خاکستری طولانی مدت که از ماه اکتبر شروع شده و هنوز هم پایان نیافته.. همیشه توی ماه آپریل یک برف عجیب میاد و همه حساب کتاب ها رو از بین می بره
فقط دلم آفتاب می خواد و هوای بالای سی درجه. شاید شما که توی کشور گرم زندگی می کنید و یا کشوری که حداقل سه ماه تابستون هوا بالای بیست و پنج درجه میشه نمی فهمید چقدر این تاریکی و سرما به مرور زمان آدم رو خسته می کنه ! حتی اگر مثل من اینقدر کم تاثیر از آب و هوا باشید. آدم هایی هستند اینجا که شبانه روز از سرما از باد و بارون از تاریکی می نالند!! آفتاب بیاد می گنند وای وای چقدر گرمه مردیم! بارون بیاد میگند وای همه جا گل و شله! برف هم که بیاد و نیاد نق اش رو می زند !! ها ها
شاید دیگه وقتش شده کاسه کوزه ام رو درست حسابی جمع کنم و از این خاک سرد برم.. دیگه بسه سرما.. دلم گرما و دریا و آفتاب می خواد
شب زده های یک منتقد
22 February 2008
vid kanten .:. Vid kanten av ensamheten, finns det alltid en hand som drar en upp, Jag har alltid sagt till dig, min vän, denna hand är din och bara din egen, Denna låt skriver jag för dig, för din ensamhet, för min ensamhet För att säga, kanske ingen vet vad den andra känner, men kanske föstår någon det ändå Va Stark
Min vän Kom och träffa mig jag är väldigt ensam Ingen vet hur jag känner mig just nu Min värld rasar samman just nu Jag är galet samt trött på galningar Jag är väldigt trött många andra Det finns inget kvar av min ungdom Jag är gammal nu, gammal för ungdommen Ensam utan någon Hemmet är kallt och mörkt Utan en enda stjärna i mörkret Du är utan en enda utväg Om ingen kommer Att hälsa på din ensamhet Va stark som en berg Håll ut och va stark
Om du kommer, som du är Blir alla avundsjuka tysta Min musik har hörts överallt Alla som har hört den blivit tysta Men själv är fyllt av kritik Jag är helt slut, inget är kvar utan en skugga En Skymt tomt av kärlek och hopp Alltid i behov av solens glädje och stråle
(fri översättning av dikten Sang Saboor, Ali Santoori, Voice Mohsen Chavoshi)
رفیق من سنگ صبور غمهام به دیدنم بیا که خیلی تنهام هیچکی نمی دونه چه حالی دارم چه دنیای رو به زوالی دارم مجنونم و دلزده از لیلیا خیلی دلم گرفته از خیلیا نمونده از جوونیام نشونی پیر شدم، پیر تو ای جوونی تنهای بی سنگ صبور خونه ی سرد و سوت و کور توی شبات ستاره نیست موندی و راه چاره نیست اگرچه هیچ کس نیومد سری به تنهاییت نزد اما تو کوه درد باش طاقت بیار و مرد باش.
اگر بیای، همون جوری که بودی کم میارن حسودا از حسودی صدای سازم همه جا پر شده هرکی شنیده از خودش بیخوده اما خودم پر شدم از گلایه هیچی ازم نمونده جز یه سایه سایه ای که خالی از عشق و امید همیشه محتاج به نور خورشی
چه احساس بدی دارم. از اینکه همیشه می ترسم. از اینکه فکر میکردم گنجایش ام خیلی زیادتره و حالا که به مرحله عمل رسیده میبینم که بیشتر به خودم فکر می کنم تا به کسی که مقابلمه
از اینکه نگران کسی هستم ولی به دلایلی نمی تونم بهش دسترسی داشته باشم ناراحتم، اما احساس بدی دارم از اینکه از این محدودیت عصبانی میشم، عصبانی میشم و می خوام رهاش کنم. هرچند بارها این اتفاق می تونسته بی افته ولی هرگز رهاش نکردم..اما حالا که از همیشه مهمتره..چه احساس بدی دارم
ناراحتم از این ترس ها، راست میگه یار که میگه خودم رو رها نمی کنم. خیلی پابند قید و بند ها و قانون ها هستم. خیلی مرز میگذارم برای احساساتم و امکان رها شدنش
ناراحتم که همه حرف هایی که شنیدم درسته و می ترسم از اینکه حقیقت بشند. اون زمان تنها اتفاقی که خواهد افتاد اینه که از خودم بیزار خواهم بود
من رو بد عادت دادند، همیشه نیاز به شنفتن دوباره و صدباره دارم تا که باز یادم بیاد راه درست کدومه و چه تفکراتی تخریب کننده است. شبیه یک روزه خون بایست همیشه برام تکرار بشه...از خودم بدم میاد که همیشه فراموشکار میشم و همه چیزهایی که بهش باور دارم و میدونم درسته ، پشت کوله روزمره های بی ارزش خاک می خوره و از مرکز ذهنم دور میشه
:(( i feel once over again i disappoint myself ..
20 February 2008
ستکهلم مه زده.:.
امروز از صبح دور همه ساختمون های بلند و ته همه خیابون های زیر پل کنار دانشگاه رو مه گرفته بود. مه اش ملس بود ، توی هوا نم نم بارون بود بدون اینکه ترنمش رو روی گونه ات حس کنی شب زیر نور چراغ پل کنار خونه هه هوا رو رویایی کرده بود وقتی ذرات شبنمش توی آسمون می رقصیدند و حس می کردی توی صورتت نم نم بارون بود بدون اینکه ترنمش رو روی گونه ات حس کنی
فردا کاش بازم مه باشه... تا گونه ام از ترنمش خیس بشه...که نم اشک چشمانم شوره
14 February 2008
such a tragic .:.
بعضی آدم ها به خدایی باور ندارند. شاید مسخره باشه، ولی این آدم ها تنها ترین روزگارانند
روز والنتاین شاید برای بعضی از ما سخت بگذره , چرا که کسی نیست که به ما اهمیت بده و به ما عشق خودش رو با شاخه گلی ابراز کنه
کسی که همه عمرش این آرزو رو داشته و هرگز گلی از کسی دریافت نکرده قلب من رو به گریه می اندازه
برای کسی دعا می کنم که دردش عمیقه و سنگین.. ای کاش که خدایی که برایش وجود نداره به کمکش بشتابه
روز قلب ها برای همه آدم هایی که قلبی برای طپیدن دارند مبارک
....................................
امروز دومین سالگرد فوت عموی عزیز و بزرگوار من بود... به تاریخ میلادی البته.. میبینید چقدر زمان زود می گذره..باورم نمیشه جاش هنوز پیش ما خالیه...دلمون هم هنوز براش تنگه.. توی فیلم هایی پر خاطره ای که از ایران رسید ، جای خالیش توی این روزگاران کاملا مشهود شد... ای کاش همدیگر رو بیشتر دوست داشته باشیم قبل از اینکه از پیش هم بریم