07 October 2002

گذشته و آینده


چندین شبه می خوام کمی حرف بزنم ولی حالش بعد از یه خورده پرسه زنی می پره به جز اون هم این که از غرغر خوشم نمیاد. حالا امشب از بس که تو دانشگاه درس نخوندم و عوضش هر هر کرکر کردم گفتم باید حال خودمو شب بگیرم.
این موضوعی که مطرح میکنم فکر منو بد جوری پیچیده به هم. وقتی هم که میخوام بهش با آرامش فکر کنم و حل کنم چنان هزار تا موضوع با هم قاطی میشه که از هر چی فکره منصرفم میکنه.
من این مدت که تو شهر بلاگ ها گشتم از بین تمام نویسنده هایی که تو ایران زندگی نمی کنند کسی رو ندیدم که تو سن و سال های من باشه و مدتی باشه که از ایران و زبون فارسی دور باشه. اکثرشون یا مدت های زیادی تو ایران زندگی کردن و در سن بزرگسالی اومدند و با اینکه الان مدت های زیادی از نبودنشون میگذره هنوز فارسی براشون به واضحی گذشته است. اونا شاید نیازی به یاد آوری و حفظ کردن یاد گرفته های گذشتشون نباشند. از طرف دیگه هم بعضی شون آگاهی و اطلاعات تازه آموختشون از خونه و کشور جدیدشون رو با سایرین تقسیم میکنند.
من اون مدت زمانی رو که نیاز بود برای یاد گیری زبان فارسی تو ایران گذروندم. و امروز بر پایه اون معلومات می تونم بخونم بفهمم و حرف بزنم. به زبان مادری ام.
ولی از نظر اینکه چقدررو این زبان الان تسلط دارم فکر میکنم امتیازم روز به روز پایین تر میره. نمی دونم گفتم یا نه.گاهی شعر میگم. خاطرات هم زمانی است مینوشتم. الان وقتی بر میگردم به دست نوشته هام سر میزنم می بینم که چقدر تفاوت بین سطح نوشته هام کلماتی که می تونم استفاده کنم و دایره لغاتم وجود داره.این مرور زمان حسابی ساییده دانش فارسی منو.
تو جامعه سوئد همیشه امکان صحبت و ارتباطات به فارسی به نوع های مختلف و زیادی هست. من میخوام حتما از اینجا و جامعه بزرگ ایرانیش بنویسم. به موقع اش.
پس ما هیچ مشکلی از نظر شنیدن و حرف زدن فارسی نداریم. تا زمانی هم که قبل مرحله دانشگاه باشیم همیشه کلاس های زبان مادری در مدارس برگزار میشه و خیلی فعالانه همه بچه های 2 فرهنگ و 2 زبونه رو به خوندن زبان مادریشون در کنار زبان دولتی سوئدی دعوت می کنند.

خیلی از موضوع دور شدم. ولی چون تا حالا چیزی نگفته بودم نمیشه یهو زد وسط جاده. موضوع من با کلام راحت تر درگیری این چند هفته ام تضاد بین انتخاب میان 2 فرهنگ, زبان, آداب و رسوم, دین, اجتماع, مرکز, سنت,... است. من به عنوان یه ایرانی دوست ندارم هیچ وقت پشت بکنم به ریشه ام.اون سالهای اول که اینجا بودم در تلاش برای وارد شدن به این رودخونه ای که جلوم قرار داشت. سعی کرده بودم که تمامی مسائل که مربوط به ایران و ایرانی بودن میشه رو در یک سبد بزارم و هر زمان احتیاج شد اون میوهای رو که کاشته بودم بردارم و استفاده کنم. خوب تا اینجا خوب پیش رفت. کاملا وارد جامعه سوئد فرهنگش و رسومش آدمها دین زبان و همه چی شدیم. حالا که مدتی گذشته احساس میکنم ورق داره بر میگرده. الان شاید مدت 8 - 9 ماهی باشه که ارتباط من با جامعه داخل ایران به طور محسوسی بیشتر شده. با حرفاشون اتفاقاشون سایت ها خبر ها و در کنار اونها زبونشون. هر چی بیشتر میشنوم و حرف میزنم بیشتر متوجه میشم که چقدر دارم دور میشم. چقدر کلمات وجود داره که داره از ذهنم میپره. الان نگاه نکن ببین می تونم بنویسم! خیلی موقع میشه باید چندین دقیقه فکر منم تا فارسی یه کلمه یادم بیاد. امروز من به سوئدی تمام افکارم و صحبت ها تو ذهن و دهنم میچرخه و برای فارسی باید از زبان جدیدم به مادریم ترجمه کنم.

خوب احساس من در این وسط بهم میگه که دوست ندارم از هر کدوم این سبد ها فقط نصفه اش رو بر دارم. از یه پنجره فارسی و ایرونی تو برم و از در سوئد و سوئدی بیرون بیام. امیدوارم درک کنی که تو کلمه ایران و ایرانی سوئد و سوئدی تمام جنبه های قضیه می گنجه.
به حرفم. این افکار بد جوری بود 2-3 هفته منو تاب تاب مبداده. با خیلی دوستام صحبت کردم. ازشون نظر خواستم.اینکه چرا منی که بالاترین هدفم از اینجا زندگی کردن رسیدن به اهدافی در زمینه علمی و درسی بوده و الان بعد اینهمه تلاش و رسیدن به نقطه آرزوم یکدفعه تو ذهنم میاد که پاشم سال آینده بیام 1 سال تو شریف ایران تو رشته خودم درس بخونم. مامانم اگه این حرفم رو بشنوه بی شک میگه مغزم قط زده و یا یه خبرایی هست.....
این دو گانگی و تضاد درونی همش نتیجه راضی نبودن به نصفه نیمه ها ست"منو میشناسی بعضی تون" که منو سوق میده به جنجال و کشمکش با خواسته های درونیم. اینکه سعی میکنم همه چی رو حل کنم و نزارم بیشتر پیچ بخورم.
البته الان باز چند روزیه به یه خورده نتیجه رسیدم. بعد از صحبت با چندی دوستام ولی دوست دارم اگر کسی میتونه بیشتر به من نظر بده. فرقی هم نداره که خوشم باد یا نه.مهم اصل نتیجه رسیدنه.
نتیجه من رو کلمه PIRIORITY اولویت؟ میچرخه. همیشه شاید بوده ولی الان اهمیتش بیشتر شده. انتخاب اونی که الان لازمه. بهترین الانم برای امروزم و فردای آیندم حداقل تا چند قدم جلوتر. باید باز به همون policy که چندین سال اول داشتم بر گردم.فکر میکنم involved شدن با ایران و فارسی بزرگ ترین علامت گیجی من تو مسائل روزمره ام است.
میگم هزاران ایرانی دیگه قبل من هر روز با این مرگ 2 جانبه در برخورد هستند. ولی خیلی فرق ها بین من و اونهاست.
اونا بزرگ ترند.
اونا خیلی شون اونقدر در ایران زندگی کردند که الان نیاز نگرانی ندارند که یادشون بره ! حتی کلمه ها رو. آهنگ فارسی رو.
اونا شاید اصلا براشون اهمیتی نداره چه اتفاقی بر سر ریشه هاشون میاد.
و یا بر عکس اونا شاید اصلا این جامعه امروزشون براشون نامرئی است و تمام روزاشون رو تو رویا ایران به شب میرسونند.
اونا شاید مثل من در تفکر بهترین بودن در همه چیز غلت میخورند.

نمی دونم می فهمی یا نه. اگه اسرار داری که آره: بهم یه نکته ای رو بیاموز. نظر نزاشتم که قاب بگیری رو دیوار !!!











0 comments:

Post a Comment