25 November 2002

ya hallouu !!

وای یه هفته دیگه هم شروع شد. اصلا حال و حوصله غرغر ندارم. راستش امروز مدرسه @ دانشگاه شما با کلاسا @ اصلا کار مفیدی نکردم. از صبح فقط به هیچ گذشت و با این حال وقت برگشت به خونه احساس خستگی می کردم. نه به خاطر اینکه کار مفیدی انجام نداده بودم...
بلکه احساس میکردم یک دوستی به احساسات من خیانت کرده. بزدلیش رو در بیان واقعیت رفتارش بهم نشون داده.. خوب این قضیه بهم احساس خستگی میداد.
دیگه اینکه یه دوست دیگم هست که صمیمی ترین رفیق تو سوئدم هست. کسی که تو همه لحظه های شادی و غم باهام بوده. اصولا هم هر روز با هم تلفن صحبت می کنیم و هر یه روز یا دو روز در میون هم رو می بینیم.. ولی..
.
آره امای ماجرا از اینجا میاد که من الان بیش از یک هفته ست ندیدمش.. و این بار خودم هستم که هر بار اون خواست بیاد پیشم و یا بهم بگه برم ببینمش من رد کردم.. هی بهونه آوردم. امروز خستم.امروز مهمون دارم امروز بیرون میرم اون روز هم که اون گفت با من بیا بیرون گفتم نه می خوام خونه بمونم.. چمیدونم الان 10 باری شده خواسته ببینمم ولی گفتم نه.. علنا ه زبون آورد دلم واست تنگ شده میخوام ببینمت و من...

می دونم درکش واسه هیچ کسی آسون نیست. قضیه اینه که من به علت خاصی نیست که این واکنش ندارم. الان در ضمن نوشتن این حرف داشتم فکر می کردم که مطمئن بشم. واقعیت داره که فقط و فقط می خواستم مدتی با خودم باشم و بس.. نه اینکه از چیزی خسته باشم.. نه اینکه از کسی بی حوصله.. بلکه با خودم باشم.
بگذریم الان سره کارشه.. بهش زنگ می زنم و از دلش در میارم اگه ناراحتی شده باشه..

خستگی از بیکاری میاد
افکار منفی از خستگی میاد
تصمیمات غلط از افکار منفی میاد
پشیمونی از تصمبمات غلط میاد
آه بعد پشیمونی ماید
ای کاش بعد آه..


سعی کنید هر وقت خسته بودید.. زود استراحت کنید و ...

0 comments:

Post a Comment