17 April 2004

:: چند وقتي ميخوام تعطيلش کنم در مهمونخونمو


تو يه دروغي که نميگذارم بيايي به سراغم
تويي مثل جهنم تنت بند حرارت
نفست بوي شرارت
لمس چشمهات داروي مستي؛ فلجم کرد و به زانو بنشاند
من که عاشق نبودم پس در خونه رو ببند
پشت ابر آسمون يه اشعه به شعاي دايره حصارکرده دلم
بيخيال بيا با من همصدا شو.. صداي سکوت از هر هق هق اي نازکتر است.
تو يه دروغي که نميايي به سراغم.. برو تنها برگرد به ديار رويا
کاش من مالک همه دنيا بودم.. آخه اونروز.. تو هم جز املاک من چيزي ديگر نمي بودي !

0 comments:

Post a Comment